eitaa logo
آن سوی مرگ
96.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
2 فایل
🌱یاد مرگ و باور به معاد، زندگی را متحول، سرشار از لذت و آرامش و استقامت می‌کند. سفارش ختم صلوات: @khatm_ansuiemarg تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1542980287Ce13ea53958
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 نبی رحمت صلی الله علیه و آله: خدا به صورت و اموال شما نگاه نمی‌کند، بلکه به دل‌ها و اعمال شما می‌نگرد. 📚 الامالی ، ج۱ ، ص۵۳۶ ➥@ansuiemarg_ir
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ خطای فرد را به کل نسبت ندهیم! 🎙استاد قرائتی ➥@ansuiemarg_ir
علیرضا پناهیانrevayati-ajeeb-az-rabete-aadamhaye-mokhles-ba-khoda-dar-ghiyamat-medium.mp3
زمان: حجم: 4.37M
🔻پرونده های سفید قیامت، که نه خوبی در آن ثبت شده نه بدی! 🎙استاد پناهیان @ansuiemarg_ir
🌏 قسمت هفتم 🔻هادی گفت: من سفر تو را کم میبینم در شب جمعه برو به نزد اهل بیت خود شاید به طلب مغفرت یادی از تو بنمایند. هادی رفت و من به نشستم تا شب جمعه رسید و خبری نشد. پس به صورت پرنده‌ای در منزلم به روی درختی نشستم و به رفتار خویشان و آشنایان که جمع شده بودند و به قول خودشان برای من خیرات میکردند و روضه خوانی داشتند و می‌خواندند نظر داشتم. 🔻دیدم کارهایشان برایم فایده ای ندارد چون نیت اصلی‌شان خودشان است و اگر خویشان هم ای داشتند فقط برای خودشان بود که چرا بی‌سرپرست مانده‌اند و چنان به دنیای خود غرق‌اند که نه یادی از من و نه یادی از مردن و خود میکنند. با حال نا امیدی به قبرستان برگشتم و از سوراخ قبر داخل شدم دیدم هادی آمده است و دیدم یک ظرف پر از در وسط حجره است پرسیدم این از کجاست؟ هادی گفت: کسی از اینجا عبور می‌کرد و برایت فاتحه‌ای خواند خدا کند او را که به موقع توشه برایت آورد. 🔻هادی گفت باید سفرت را شروع کنی و از سه اول که برای سه سال اول تکلیف است عبور کنی، این سه منزل خطری ندارد چون از سن پانزده تا هیجده که زمان رشد است در مخالفت واجبات و محرمات عقوبت زیادی ندارد بخاطر ضعف عقل و وجود قوه و هوس‌های او. 🔻پس احتیاج به همراهی من نداری و من را در منزل چهارم خواهی کرد، فردا کوله پشتی خود را به پشت ببند و به این شاهراه که رو به طرف است حرکت کن تا به من برسی... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir
🌷آرزوی اموات! 🔻پیش از آنکه منزل را عوض کنید آرزوی مرده‌ها را عملی کنید؛ آنان آرزو می‌کنند که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند و عملی مورد رضایت خداوند انجام دهند. ✍شیخ رجب علی خیاط 📚کیمیای محبت ➥@ansuiemarg_ir
🔹هر روز یک صفحه قرآن 🔸صفحه ۴۶۱ قرآن کریم🌷 ➥@ansuiemarg_ir
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 امام علی علیه السلام : فرصت ها چون ابرها می‌گذرند! 🔹نهج البلاغه حکمت ۲۱ ➥@ansuiemarg_ir
3.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 خداوند از چه نعمتی در روز قیامت سوال می‌کند؟ 🎙@ansuiemarg_ir
🚫 نیت های ناخالص 🔹 آغاز شد. گاهی به برخی اعمالم فکر میکردم که به نظر من خیلی خوب بوده اما می‌دیدم که به علت غیر خدایی که داشتم پوچ شده و اصلاً در محاسبات الهی به حساب نیامده بود. 🔸میخواستم بگویم که این را که با هزاران خطر و گرفتاری همراه است برای خدا انتخاب کردم اما نشانم دادند که من به دنبال یک شغل ثابت و بودم و سر از اینجا درآوردم یعنی خیلی نیت الهی در آن نمایان نبود. 🔹یک کار ساده و کوچک اما با نیت الهی و جهت خدا به قدری برایم ارزش داشت که صدها کار سخت و طاقت فرسا اما با نیت غیر الهی، آن را نداشت. 📚 کتاب شنود 🆔 @hayatetayyebe1
🌏 قسمت هشتم 🔻به راه افتادم. راهی صاف و هوایی و من هم با شوق به دیدار هادی وفادار به سرعت میرفتم، کم کم هوا گرم و من و تشنه شدم و از تنهایی خود نیز در وحشت بودم. به عقب سر نگاه کردم دیدم کسی به طرف من می آید. شدم و گفتم الحمدلله تنها نماندم تا آن که به من رسید. 🔻دیدم شخصی و دراز با ظاهری متعفن بود. پرسیدم اسمت چیست؟ گفت: اسمم است، همین اسم او باعث وحشت من شد. با خود گفتم عجب رفیقی پیدا شد صد رحمت به آن تنهایی. او گفت: در این مسیر از تو جدایی ندارم مگر آن که به خدا تو از من جدا شوی. 🔻من جلو افتادم و او به دنبال من می‌آمد و راه سربالایی بود. رسیدم به ، جهت رفع خستگی نشستم و آقای جهالت گفت معلوم می‌شود خسته شده‌ای تا منزل بعدی پنج مانده بیا راه را کج کنیم و از این مسیر یک فرسخی برویم تا زود تر به مقصد برسی. 🔻من شده او را خیرخواه خود دانسته از راه کوتاه رفتیم و از دره‌ای به دره دیگر سرازیر می‌شدیم پر از خار و و درنده و خزنده. هوا بشدت گرم و زبان خشکیده و پاها همه و دل از وحشت لرزان بود و آقای جهالت به حال من می‌خندید. پس از جان کندن‌ها و زمان زیادی به شاهراه رسیدیم اما ده فرسخ راه رفته بودیم و به هزاران بلا گرفتار شده بودیم. نشستم خستگی بگیرم و از آقای جهالت بودم، گفتم ای کاش فاصله بین من و تو از مغرب تا مشرق بود. بعد از کمی استراحت برخاستم و دوباره به راه افتادم. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir