🍃❀✿❀🍃🌼🍃❀✿❀🍃
#مجموعه_مهدوی
#وقایع_ظهور
در زمان ظهور حضرت مهدی (عج) اتفاقاتی رخ خواهد داد، از جمله اجتماع یاران حضرت در مکه و بیعت با حضرت، تشکیل سپاه با سیصد و سیزده یار خاص حضرت، اصلاحات در مکه و مدینه، پایه گذاری حکومت اسلامی در کوفه، نزول عیسی بن مریم از آسمان و اقتدا به حضرت، کشته شدن دجال و گسترش عدل در جهان را در این نوشتار خدمت شما تقدیم می داریم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emamgharib1
🌕 #دوازده_خلیفه در منابع اهل سنت
🌱جابر میگه نزد رسول خدا بودم و شنیدم که فرمود: «با وجود #دوازده_خلیفه، تکلیف و وضع امت، پیوسته آشکار است.»
🔹احمد بن حنبل(از بزرگان اهل سنت) در صفحه ۸۶ جلد پنجم کتاب مُسندش، می نویسه: «این حدیث را جابر از ۳۴ طریق، روایت می کند.»
🔹منابع دیگه :
مُسند ابوعوانه، ج۴، ص۳۹۲
شرح بخاری، العینی، ج۲۴، ص۲۸۱
فتح الباری، عسقلانی، ج۱۳، ص۱۷۹
البدایه و النهایه، ج۶، ص۲۴۸
المعجم الکبیر، ص۹۴ و ۹۷
کنوز الحقائق، ص۲۰۸
تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۶۱
التاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۱۵۸
تاریخ بغداد، خطیب، ج۱۴، ص۳۵۳
شواهد التنزیل، حافظ، ج۱، ص۴۵۵
ارشاد الساری، ج۱۰، ص۳۲۸
و . . .
📝 از مقاله آیت الله آصفی
▫فصلنامه انتظارموعود، ش۵
@emamgharib1
🔴منجی خواهی در بین #سرخ_پوستان👇
در میان قبائل سرخ پوست آمریکایی... این عقیده شایع است که روزی (منجی) سرخ پوستان ظهور خواهد کرد و آنها را به بهشت زمین رهنمون خواهد شد...
تنها تا پیش از سال ۱۸۹۰ میلادی (حدود ۱۲۰ سال پیش) بالغ بر بیست نوع از این نهضت ها در تاریخ آمریکا ضبط شده است.
📘 حکومت جهانی مهدی(عج)، آیت الله مکارم، ص۵۹
@emamgharib1
4_532577533841930019.mp3
5.71M
🎧 #آهنگ_مهدوی
#انتظار_یار💚
یه بغض قدیمی رو حس میکنم
که از آرزوی حضورت پره
میخواد پر بگیره دل عاشقم
ولی بی تو زمین میخوره...
🎤 گروه هنری اسرا
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
@emamgharib1
💧✨💧
✳️منتظران ظهور
📿 #نمـــــاز_اول_مــاه 📿
🔮در روز اوّل دو ركعت نماز بجا آورید:
🔰در ركعت اول پس از سوره حمد سى مرتبه سوره توحيد، و در ركعت دوم بعد از سوره حمد سى مرتبه سوره قدر بخواند و پس از نماز 💵صدقه بدهید، چون چنين كند، سلامتى اش را در آن ماه از خدا خريده است.
دوستان عزیز و گرامی لطفاً از صدقه برای امام زمان علیه السلام در اولین روز از ماه ربیع الثانی یادتون نشه🌹
#آیـت_الله_بهجت
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
@emamgharib1
✳️منتظران ظهور
🔴ماجرای توبه نصوح❗️
#قسمت_اول
🍃نصوح مردى بود شبیه زنها، صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد هم ارضای شهوت.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند.
تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و…
این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: "خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد".
نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
شبی در خواب دید که کسی به او می گوید: “ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد». همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.
نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.
وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.
رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.
ادامه دارد....
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib1
#دعا_فرج⭐️
#بخوانیم_به_رسم_هر_شب_انتظار✨
ایها الناس بخواهید که آقا برسد
بگذارید دگـر درد بـه پـایان برسد
همگی در پس هرسجده به خالق گویید
که به ما رحم کند یوسـف زهرا برسد...
@emamgharib1