کاش عیدی مرا نقدی دهند 🌸
روزیم را دیدن مهدی دهند🌸
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
پایان یک ماه بندگی🌸
یک ماه دلدادگی
یک ماه نور و روشنایی🌸
یک ماه صفا و برکت🌸
بر همگان مبارک باد🌸
@emamgharib
✳️منتظران ظهور
🔴از دست دادن تمام فیوضات معنوی فقط با یک زخم زبان!
✳️نقل است که:مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط (رضوان الله علیه)با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنان یک زن و شوهری بودند.
💠یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و بر می گشتند، این زن و شوهر با فاصله قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند...
♻️در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزار دهنده به وی می گوید.
🔵هنگامی که همه وارد منزل و آن محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد (به اصطلاح) زیارت قبولی می گوید؛
🔰به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!
🌀آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟! من این همه راه آمده ام کربلا؛ مگر من چکار کرده ام؟!
فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت!
⛔️یعنی همه نور معنوی و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عملت از بین بردی!
📒از فرمایشات استاد فاطمی نیا
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib
🌷 آیت الله حائری شیرازی (ره) :
👌 زنها وقتی باردارند،
با احتیاط مینشینند و میایستند.
✅مؤمن هم باردار است و جنین او ایمان اوست.
💠زن حامله اگر از بلندی بیفتد،
بچهاش سقط میشود؛
❎مومن هم گاهی
یک حرف ناملایم میزند و ایمانش سقط میشود.
🔴زنی که پشت سر هم به این طرف
و آن طرف میپرد، باور کن که حامله نیست.
اگر حامله بود اینطور بیپروا نبود.
♨️کسی هم که لابلای حرفهایش خیلی شلنگ تخته میاندازد و در قضاوتش درباره این و آن،
هرچه خواست میگوید،
باور کن که حامل «ایمان» نیست.
@emamgharib
الهــــــــــی
فطــــرمان را فاطــــــــر
ایمانــــــمان را فاخــــــر
روحــــمان را طاهـــــــــر
و امــــام مان را #ظاهـــــــــر
بگردان 💖
الهـــــی آمیـــن🙏
#عید_فطر_مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
همه با هم رأس ساعت ۲۲ زمزمه میکنیم دعای الهی عظم البلا به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاءالله
@emamgharib
سلام
روزتان منوربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)
به رسم ادب هرروز:
السلام علی رسول الله وآل رسول الله
السلام علیک یابقیة الله(عج)
السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
جمیعاورحمت الله وبرکاته..
@emamgharib
#سلام_مولای_مهربانم💗
وقتی سلامت می کنم
دهانم عطر یاس میگیرد ،
در هر گوشه ی قلبم
هزار شاخه ی نرگس می روید ،
آسمان دلم آفتابی می شود
و بهار طلوع میکند ...
واین سپیده دمانِ پرتبرکِ
هرروزِ من است.
#اللهم_عجل_لولیک_الفــرج🌼
#السلام_علیک_یابقیه_الله
@emamgharib
سلام پدرم ، مهدی جان
دلم برایت تنگ شده ...
دلم لک زده برای یک دل سیر دیدنت ... برای شنیدن صدایت ... برای بوییدنت ...
دلم لک زده که کنارت بنشینم و برایت از اندوه تمامی این سالها بگویم ...
دلم لک زده برای صبحی که بیدار شوم و تو آمده باشی و من دیگر دیدنت را آه نکشم ...
دلم لک زده برایت پدر ...
... می دانم آنقدرها خوب نبوده ام که دلخوشی ات باشم ...
... می دانم بَدَم اما ... دلم گرم است به مِهری که پدر دارد به فرزندش ...
دلم گرم است به تو و قلب مهربان و صبورت ...
❤️السلام علیک یا ابا صالح المهدی
@emamgharib
✳️منتظران ظهور
✨﷽✨
گُنــ ــ ــ اه میکرد گُناه پُشتِ گناه
دلش میگرفتْ از خودش😔
تو خلوتهاشْ با خدا گریه میکرد😢
نااُمید شده بود،حِس میکرد از خُــــدا دور شده اونقد دور که حتّی به یادِشَم نمیُفته😔
فکر میکرد همهی راهها به سمتِ خدا بُن بسته😣
یه روزی دلش برا خدا خیلی تنگ شد 💌
برایِ این آرامشِ نداشته،
تهِ دلش یه بغض بود یه جای خالیِ ته ته دلش که هیچیُ هیچکس نتونسته بود پُرش کنه
یه خلا ای که فقط خودش حس میکرد😓
💠 رفت سمتِ قرآن شروع کرد به خوندنش تا رسید به این آیه:
🌹«...یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛ (زمر، 53)🌹
🌺بگو: اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است🌺
انگارے خدا بهش میگفت بندهی من وقتش نشده برگردی سمت خودم؟
انگاری میگفت چرا این همه ناامیدی؟
من که میدونم غیرِ من کسیُ نداری 😔
من که میدونم تو میتونی تو سخت ترین شرایطا هم حضورمُ حِس کُنی
پس چرا خودتو با این همه گناه عذاب میدی؟😢
چه حس قشنگیه وقتی که
خدا میشه مُقَلِّبَ الْقُلوب❤
وقتی که دلی میلرزه برا خدا😊
وقتی که یه دلِ شکسته با تمومِ بغضش دوباره خدا رو تو زندگیش پیدا میکُنه💔
وقتی که دوباره یه زندگی جدید پیدا میکُنه🌙
خدایا کمکمون کن
تا نورِ ایمان تو دلامون خاموش نشه✨🙂
#الهی_آمین🌹
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib
🌸 #پیامبراکرم_ص:
"اَلتّائِبُ مِنَ الذَّنبِ كَمَن لاذَنبَ لَهُ"
(توبه كننده از گناه ،همچون كسى
است كه گناهى نكرده است.)
📚عيون أخبارالرضا عليه السلام،
ج۱،ص۷۹
@emamgharib
〖سفـࢪهآسمانے!〗
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت سیزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸سالهاي
✳️منتظران ظهور
🌸 سلام بر ابراهیم
💥قسمت چهاردهم : پيوند الهي
✔️راوی : رضا هادي
🔸عصر يکي از روزها بود. #ابراهيم از سر کار به خانه مي آمد. وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از #دختر خداحافظي کرد و رفت!
ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.
🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا ميخواست از دختر خداحافظي کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با #آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواد هات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که...
🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ...
ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستي، من امشب تو #مسجد با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر #ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟
جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه.
ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت.
🔸شب بعد از #نماز، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و #همسر مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به #حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوا نها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حر فهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم!
ابراهيم پرسيد: حاجي اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو #گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟
حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند #رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib