✳️منتظران ظهور
🔶از کرامات کریم اهل البیت(ع)...
💦شفای وصال شیرازی با عنایت امام حسن مجتبی علیه السلام
میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفی سال 1262 ه . ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود .
علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، رقاع، ریحان، تعلیق و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است .
از جمله، اینکه 67 قرآن به خط زیبای خود نوشته است . بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب می آورد و به پزشک مراجعه می کند،
دکتر می گوید: من چشمت را درمان می کنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی .
پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن می کند تا اینکه به کلی نابینا می شود .
سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمد صلی الله علیه و آله و آل او می شود . شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب می بیند،
حضرت به او می فرماید: چرا در مصائب حسین مرثیه نمی گویی تا خدای متعال چشمت را شفا دهد .
در همان حال حضرت فاطمه زهرا علیها السلام حاضر گردیده، می فرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی، اول از حسنم شروع کن; زیرا او خیلی مظلوم است .
صبح آن روز وصال شروع کرد دور خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
نیمه دوم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد . آن گاه اضافه کرد:
خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت
دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
#داستان
#کرامات_کریم
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
https://t.me/joinchat/AAAAAECtU1SKTI2Vm6XZMg
منتظران ظهور
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
پیام رسان سروش⬇️⬇️⬇️
http://sapp.ir/emamgharib1
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/969867267Ca9a4e980c6
لینک کانال منتظران ظهور در پیام رسان ایتا⬆️⬆️⬆️
✳️منتظران ظهور
#داستان بسیار زیبا بخوانید و بخاطر شادی دل مولا نشر دهید
قنبر❤️❤️
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان نزد عمو رفت و گفت:
عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری .
پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم.
شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟
گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد.
به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
گفت: تو را با علی چکار است؟
گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
گفت: تو حریف علی نمی شوی.
گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟
گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من.
گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.
مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.
گفت: پس آماده باش.
جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.
شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟
مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟
گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم...
مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر.
پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود...
جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی...
بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب.
بحارالانوار ج3 ص 211
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
https://t.me/joinchat/AAAAAECtU1SKTI2Vm6XZMg
منتظران ظهور
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
پیام رسان سروش⬇️⬇️⬇️
http://sapp.ir/emamgharib1
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/969867267Ca9a4e980c6
لینک کانال منتظران ظهور در پیام رسان ایتا⬆️⬆️⬆️
✳️منتظران ظهور
#داستان زیبا
در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد.
روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ها را به دیوار اتاقت بکوب.
روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد.
یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به اتاقش ⚜رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم‼️
کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخهای دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست.
🔸 وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان ها می گذارند.
🔸 تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.
---------------------------
🌿🔔🔸🔸🔶🔶🔸🔸🔔🌿
http://eitaa.com/joinchat/969867267Ca9a4e980c6
منتظران ظهور
هدایت شده از
1_37739296.mp3
3.16M
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
🔶از کرامات کریم اهل البیت(ع)...
💦شفای وصال شیرازی با عنایت امام حسن مجتبی علیه السلام
میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفی سال 1262 ه . ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود .
علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، رقاع، ریحان، تعلیق و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است .
از جمله، اینکه 67 قرآن به خط زیبای خود نوشته است . بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب می آورد و به پزشک مراجعه می کند،
دکتر می گوید: من چشمت را درمان می کنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی .
پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن می کند تا اینکه به کلی نابینا می شود .
سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمد صلی الله علیه و آله و آل او می شود . شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب می بیند،
حضرت به او می فرماید: چرا در مصائب حسین مرثیه نمی گویی تا خدای متعال چشمت را شفا دهد .
در همان حال حضرت فاطمه زهرا علیها السلام حاضر گردیده، می فرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی، اول از حسنم شروع کن; زیرا او خیلی مظلوم است .
صبح آن روز وصال شروع کرد دور خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
نیمه دوم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد . آن گاه اضافه کرد:
خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت
دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
#داستان
#کرامات_کریم
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
#داستان #مناظره #علامه #حلی
با #علمای #اهل #سنت
روزی سلطان خدا بنده تصمیم می گیره که تشیع یا تسنن رو مذهب رسمی کشور انتخاب کنه. قرار شد ازعلمای تشیع و تسنن دعوت کنه که باهم مناظره ای داشته باشند. دویست نفر از علمای اهل سنت آمدند ویکی از علمای شیعه که آن عالم شیعه علامه حلی (ره) بود.
سلطان خدا بنده روی تخت سلطنت نشته بود و تمام علمای اهل سنت دور تا دور مجلس نشسته بودند. علامه حلی وارد مجلس شد نگاهی به اطراف کرد و نعلین خودش را زیر بغلش گذاشت و یک راست کنار تخت حاکم نشست .
یکی از علمای اهل سنت گفت : دیدید بی ادبی شیعه را این یکی از رو حانیون آنهاست. سلطان خدا بنده علت این کار را از علامه حلی پرسید. علامه در جوابش گفت: پیامبر فرمود هر وقت وارد مجلسی شدید هر کجا جا بود آنجا بنشینید . سلطان نگاهی به اطراف کرد ودید که حق با علامه حلی است .
بعدیکی از اهل سنت علت اینکه چرا نعلین خود را زیر بغل گرفته بود را از علامه حلی پرسید و گفت مگر اینجا دزد است؟
علامه حلی جواب داد بله اینجا دزد هست!!!!
گفتند : چرا؟
علامه حلی گفت: یک روایت دیدم که در زمان پیغمبر صلی الله علیه وآله پیامبر اکرم(ص) کفش های خود را از پا درآورد و وارد مسجد شدند وامام شافعی کفش های پیامبر را دزدید من هم گفتم لابد کفش های مراهم می دزدند!!! شافعی ها فریاد زدند که دروغ میگوید آصلاً امام شافعی در زمان پیا مبر نبود.
علامه حلی گفت راست میگی پس مالک بود. مالکی ها فریاد زدند که مالک 200سال بعد پیامبر بود.
علامه حلی گفت ببخشید راست میگویید حنف بود حنفی ها فریاد زدند که اصلا حنف در زمان پیامبر نبود.
علامه حلی گفت پس حنبل بوده . حنبلی ها گفتند حنبل زمان رسول الله نبوده .
علامه حلی گفت پس در زمان رسول الله نه شافع بوده نه مالک نه حنف و نه حنبل درسته؟
اهل سنت گفتن بله هیچ یک نبودند.
علامه حلی گفت: جناب سلطان من این حدیث را جعل کردم ، میخواستم که علمای اهل تسنن اقرار بگیرم که علماشان اصلاًدر زمان پیامبر نبودند. حالا من یک سوال دارم آیا امام علی علیه السلام بود یا نبود؟
همه گفتند بله علی بود.
علامه حلی گفت: کدام عقل اجازه میدهد که حضرت علی علیه السلام داماد پیامبر، اولین مسلمان، وصی پیامبر، با این همه فضائل که در زمان حضرت رسول همه کاره دین بود را کنار بگذاریم وکسانی که زمان حضرت رسول نبودند را قبول کنیم.
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
کانال منتظران ظهور
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
#داستان
علامه امینی تعریف کرده است که:
مدتها فکرمیکردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب میکند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا(ع) را چگونه به او میدهد؟
تا اینکه شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستادهام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود: این کوزهها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست.
کوزهها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم.
ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر میشد، دیدم از دور کسی به طرف من میآید و هرچه او به من نزدیکتر میشد هوا گرمتر می شد گویی همه این حرارت از آتش اوست،
در خواب به من الهام شد که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است. وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطرهای بنوشد.
حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزهها را از دست من میگیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزهها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزهها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است،
او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بیاندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت. هرچه دورتر میشد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند.
به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب میدهد، اگر یک قطره آب آن استخر را مینوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم.
لعن الله قاتلیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
منابع ؛
1-البدایه النهایه، ج 8، ص 297
2-یادنامه علامه امینی ص 13 و 14
3-سرنوشت قاتلان شهدای کربلا، عباسعلی کامرانیان
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
#داستان
یه دختر بچه ای بود یه بیت شعر #امام_زمان رو یادگرفته بود همیشه میخوند😊
همیشه با زبان کودکی خودش زمزمه میکرد:
( #اباصالح التماس دعا هرکجا رفتی یاد ماهم باش/ گل نرگس کجایی گل نرگس کجایی)
یه شب پدر دختر بچه خواب #امام_زمان رودیدن اخ فدای آقامون😭
آقا برگشت گفت فلانی؟ حواست به دخترت باشه خیلیا من وقتی اون بیت شعر و که همش میخونه، میشنوم اونقدر خوشم میاد و خوشحال میشم.
آقا حواسش هست ، میشه آقا رو دید این ماهستیم که دنبال دلمون میریم و آقا رو نمیبینیم😭
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
.🍃🌸꙰🍃🌸꙰🍃🌸꙰
lمنت⃢ظر @emamgharib💚