✍️ تنها درخواست شهید علم الهدی در زندان ساواک چه بود؟
#متن_خاطره:
نوجوان که بود ، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاعِ زندان اصلاً خوب نیست.😔
اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملاً غیر بهداشتی بود. 😔
به سید حسینگفتم: چه چیزی لازم داری تا برات بیارم؟ گفت: فقط یه جلد قرآن برام بیارین...
.
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید سید محمد حسین علم الهدی
📚منبع: کتاب لحظه های آشنا ، صفحه ۱۱
┏━━━━▪️▪️━┓
@antghbat
┗━━▪️▪️━━━┛
✍️ راهکارِ جالبِ #شهیدتهرانی_مقدم برای موفقیت در کارهای سخت و دشوار
#متن_خاطره:
برای یه کارِ بزرگ و سخت که توی فناوریاش مشکل داشتیم ، انتخاب شدم. حسن گفت: اگه میخوای در اینکار موفق باشی ، بچههای گروهات رو جمعکن، بعد دستاتون رو بهم بدید و همقسم بشین و بگین: خدایا! ما برای رضای تو اینکار رو میکنیم ، و همهی ثوابش رو تقدیم می کنیم به حضرت زهرا(س)...
بچهها خالصانه به حرفِ حسن عمل کردند ، و اتفاقاً در کوتاه ترین زمانِ ممکن که کسی فکرش رو نمی کرد ، کار انجام شد...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن تهرانیمقدم
📚منبع: پایگاههای اینترنتی تبیان و شهید آوینی
┏━━━━▪️▪️━┓
@antghbat
┗━━▪️▪️━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
#هفته_دفاع_مقدس
✍راهکار جالب یک نوجوان شهید برای رفتن به مدرسه
🌹به گوش دانشآموزان برسانید
#متن_خاطره
نمیدونستم هر وقت میخواد بره مدرسه ، وضو میگیره . چند بار دیدم که تویِ حیاط مشغولِ وضو گرفتنه... بهش گفتم: مگه الان وقتِ نمازه که داری وضو میگیری؟ گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه ، بهتره انسان هر وقت می خواد بره به مدرسه وضو داشته باشه...
🌷خاطره ای از زندگی نوجوان شهید رضا عامری
📚منبع: کتاب دوران طلائی ، صفحه 54
┏━━━━▪️▪️━┓
@antghbat
┗━━▪️▪️━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
✍️ این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین
#متن_خاطره:
یه حلب 17 کیلویی روغن خریده بودیم. به مجید گفتم: روغن رو از بازار بیار خونه...گفت: شما اینهمه روغن خریدید، اونوقت از من میخواین اون رو بذارم روی دوشم و بیارم خونه؟!!! من از اینکار عار دارم ، چرا میخواین احتکار کنین؟ من که نمیدونستم احتکار یعنی چی، بهشگفتم: مادر! برا مصرف روزمرهی ماست. مجید گفت: خب! دو کیلو؛ سه کیلو؛ نه 17کیلو... امام خمینی فقط برا مصرف روزانه ش مواد خوراکی داره ، شما چرا؟
🌷خاطره ای از زندگی
#سردار_شهید_مجید_بقایی
📚منبع: کتاب تا چشمهی بقا ، صفحه 29
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
✍ عکسالعمل جالب شهید شیرودی که باعث تعجب خبرنگاران خارجی شد
#متن_خاطره
کنار هلیکوپترِ جنگیاش ایستاده بود و به سوالاتِ خبرنگاران جواب میداد. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمیجنگیم؛ ما برای اسلام میجنگیم ، تا هر زمانکه اسلام در خطر باشد...
این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم می پرسیدند: کجا؟!!! خلبان شیـرودی کجا می رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده !!! شهید شیرودی همانطور که میرفت، برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! دارند اذان میگویند...
📌خاطرهای از زندگی خلبان شهید علیاکبر شیرودی
📚منبع: کتاب برگی از دفتر آفتاب ، صفحه 201
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
✍ کاش ما هم مانند این بانوی شهیده چنین دیدگاهِ زیبایی داشتیم
#متن_خاطره
شهناز تأکید زیادی روی نماز اول وقت داشت. حتی برایِ نماز لباسِ جداگانهای میپوشید. هر وقت هم ازش میپرسیدم: چرا وقـت نماز لباست رو عـوض میکنی؟ ، میگفت: چطور وقتی می خواهی بری مهمونی لباسِ آراسته می پوشی؟ چه مهمونی و دعوتی بالاتر از گفتگو کردن با خدا؟ نماز مهمونیِ
بزرگیه که خدا بندگانش رو در اون می پذیره ، پس بهترین وقته برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن ...
📌خاطره ای از امدادگر شهیده شهناز حاجیشاه
🇮🇷منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه۷۶
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
🌺 دانشمند شهید دکتر شهریاری با این رفتارها ثابت کرد لایق شهادت است
#متن_خاطره
ساعت دوازده که کلاس تمام میشد ، بهش میگفتم: آقا مجید! بیا بریم ناهار بخوریم... اما ایشون می گفت: حالا تو برو ، من هم میام ... میدونستم که میخواهد برود به نماز اول وقت برسه...
همسر شهید هم تعریف میکرد: « آقا مجید نماز شبش بهراه بود. حتی شب عروسی هم سجادهی نماز شبش جمع نشد.»
📌خاطرهای از زندگی دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری
📚منابع: کتاب شهیدعلم، جلد۱، صفحه۱۲۶ ؛ پایگاه اینترنتی رجانیوز
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
🌸 مهریهی معنوی برای ازدواج
#متن_خاطره
مهریۀ من یک جلد کلامالله مجید بود و یک سکۀ طلا. سکه را که بعد از عقد بخشیدم، اما آن یک جلد قرآن را سیدمحمدعلی بعد از ازدواج برایم خرید و در صفحهی اولش نوشت: امیدم به اینست که این کتاب اساسِ حرکتِ مشترکِ ما باشد، نه چیز دیگر؛ چرا که همه چیز فناپذیر است، جز این کتاب... حالا هر چند وقت یکبار که خستگی بر من غلبه میکند، این نوشته ها را میخوانم و آرام میگیرم.
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید سیدمحمدعلی جهانآرا
📚منبع: کتاب بانوی ماه ۵ ، صفحه۱۴ به روایت همسر شهید
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
🌸 همسردار بود و همسایهدار...
#متن_خاطره
علیرضا اجازه نمی داد که هر شب من از خواب بلند بشم و به بچه رسیدگی کنم. میگفت: یک شب من، یک شب شما...
یکبار هم شام آماده کرده بودم ، که فهمیدیم همسایهمون فکر کرده شوهرش خونه نمیاد و شام درست نکرده. علیرضا فوراً غذای خودمون رو برد برای آنها. وقتی ازش پرسیدم: پس خودمون چی بخوریم ؟ ، گفت: "ما نان و ماست میخوریم..."
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید علیرضا عاصمی
📚منبع: کتاب همسرداری سرداران شهید
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
🌸 شهیدی که بخاطر رسیدن به همسر ، نماز شکر خواند
#متن_خاطره :
تا آمدنِ مهمانها برایِ مراسم عقد، توی اتاق تنها بودیم. آقا عبدالله ازم خواست که برایش مُهر بیاورم.بهش گفتم: «تا نگید چرا میخواهید نماز بخوانید، بهتون مُهر نمیدم.» ایشون در جوابم گفت: «خدا بهم همسر داده و به همین خاطر میخواهم نماز شکر بخوانم.»
📌خاطرهای از زندگی روحانی شهید عبدالله میثمی
📚منبع: یادگاران5 «کتاب شهید میثمی» ، صفحه 47
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
✍ تعبیر شگفتانگیز شهید کاظمی در مورد مزار شهید خرازی
#متن_خاطره
با حاج احمد برای مأموریت رفته بودیم اصفهان. در مسیرِ بازگشت حاجی ما رو بُرد گلستان شهدا و گفت: بچهها ! دوسـت دارین دری از درهـای بهشت رو بهتون نشون بدم؟ گفتیم: چی از این بهتر... حـاج احمد کفشهایش رو در آورد ، وارد گلزار شد و مستقیم ما رو بُرد سرِ مزار شهید حاج حسین خرازی و با یقین گفت: از این قبرِ مطهر دری به بهشت باز میشه. بعد هم اونجا نشست و با حال و هوایی تماشایی فاتحه خواند. هیچ کدوم نمیدونستیم ده روز بعد حاجی شهید میشه و طبق وصیتش همونجا کنار شهید
خرازی دفنش میکنند...
📌خاطرهای از زندگی سرلشکر شهید حاج احمد کاظمی
📚منبع: ویژهنامه پروازِ عرفه
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
✍ شهیدی که شیعه و سنی عاشقش شده بود...
#متن_خاطره :
سردار شوشتری حتی به خانوادههای اعدامیان هم خدمت می کرد و میگفت: اگر کسی اعدام شده ، خانواده اش چه گناهی کردهاند؟
ایشون به خانوادۀ فقـرا هم سـرکشی، و مشکلاتشون رو برطرف میکردند، به طوری که بعد از شهادتشون به هر روستایی میرویم ، تا اسم شهید شوشتری آورده میشه ، مردم زار زار گریه میکنند و میگن: ما پـدر خود را از دست دادیم...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید نورعلی شوشتری
📚راوی: سردار جاهد (فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان)
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
#متن_خاطره
🌹شھید آوینۍ میگہ:
واۍ بـر آن ڪس ڪہ در صحراۍ محشر سر از خـاک بردارد و نشانہاۍ از جھـاد در بــدن نداشتہ باشہ!
فلذا جھـاد واجباست!
💠 جھـاد تیر و تفنگ نمیخواهد...
شمــا تــو ڪار خونہ بہ مادرت،همسرت ڪمڪ ڪن خودش جھـاده...
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
#متن_خاطره
🌷 روش امر به معروفش خاص بود. برای هدایت بچه های محل که کبوتر یا ورق بازی می کردند ، خیلی تلاش می کرد که با محبت و رفاقت ، بدون تذکر زبانی ، خود را به آن ها نزدیک کند. از جیبش هزینه می کرد و به روش های گوناگون آن ها را به نماز خواندن ، مسجد رفتن و حتی جبهه رفتن تشویق می کرد و در این راه موفق هم بود.
📚 کتاب سلام بر ابراهیم، شهید ابراهیم هادی
⚘شادی روح شهدا صلوات⚘
┏━━━━▪️▪️━┓
@antghbat
┗━━▪️▪️━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
#متن_خاطره
🌷 نسبت به تربیتِ بچه ها خیلی حساس بود.سعی میکرد به وسیلۀ مطالعه و مشورت با کارشناسان بهترین روشِ تربیتی رو انتخاب کنه.یه روز دیدم بعد از واکس زدنِ کفشای خودش شروع کرد به واکس زدنِ کفشهای پسر بزرگمون وقتی علتِ این کارش رو پرسیدم ، گفت:
پسرمون جوونه اگه مستقیم بهش بگم کفشت رو واکس بزنممکنه جواب نده خودم کفشش رو واکس میزنم تا به طورِ عملی واکس زدن رو بهش یاد بدم...
📚 شهید علی صیاد شیرازی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
#متن_خاطره
🌷 یڪۍ از مدافعان حرم بہ حاج قاسم گفتہ بود:
جنگ سوریہ تموم شد و ما شهید نشدیم ؛
جواب حاج قاسم این بود:
در آینده اۍ نزدیڪ فتنه هایۍ پیش رو دارید ڪہ ڪل شہدا آرزوۍ حضور بہ جاۍ شما رو داشتہ باشند ، اون روز من نیستم ، اما شما پشت آقا رو خالی نکنید.
⚘ شادی روح شهدا صلوات⚘
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
#متن_خاطره
🌷 همسر شهید بهشتی میگوید: چیزی که در بیست و نه سال زندگی مشترکمان دیدم ملایمت و صبر ایشان بود. در کارهای خانه به من کمک میکردند، در خرید لوازم مورد نیاز، رسیدگی به باغچهها و بعضی وقتها شستن ظروف آشپزخانه مشارکت داشت.
مطلبی که هیچ گاه از یادم نمیرود احترام او نسبت به من بود و در مقابل من هم حرمت ایشان را رعایت میکردم، در سراسر زندگی حتی یکبار هم به من تو نگفت!!
📚 همسر شهید بهشتی
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
#متن_خاطره
🌷 هادی و حسین، دو فرزند کوچکمان، دعوایشان شده بود، موهای هم را می کشیدند، گفت: «آماده شان کن ببرمشان بیرون.» یک ساعت بعد که آمد، دیدم سَرِ دو تای آنها را کچل کرده است. گفت: نمی خواهم [من که نیستم و در جبهه هستم] تو حرص بخوری...!!!
📚 همسر شهید میثمی، کتاب یادگاران۵، ص۹۰
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
#متن_خاطره
🌷 ماه رمضان شروع شده بود...
عراقی ها به اسرا خیلی سخت میگرفتند.
نماز خواندن و روزه گرفتن جرم محسوب میشد.
بارها عراقی ها میریختند و نمازمان رو خراب میکردند. برای اینکه روزه بگیریم نقشه های زیادی میکشیدیم. بچه ها غذای ظهر رو توی نایلون میریختند و زیر پیرهنشون پنهان میکردند. این میشد غذای افطار...
وای به حال کسی میشد که لو میرفت.
حسابی شکنجه اش میکردند.
بعضی ها هم ته مونده ی غذای شب برا سحری نگه میداشتند.
ماه رمضون با تمام سختی هاش خیلی باصفا بود...
📚 راوی: سردار مرتضی حاج باقری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
┏━━━━🌺🍃━┓
@antghbat
┗━━🍃🌺━━━┛
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام