eitaa logo
علم نور است
362 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
92 فایل
دورهمی دانشجویی ارتباط با خانم غلامیان @shahadat_313
مشاهده در ایتا
دانلود
" قسمت سوم " 《 دایی قاسم 》 آن روز ، قبل از خطبه های نماز جمعه ، قرار بود سخنرانی کند . صبح به خانه شان رفتم تا با هم به مصلی برویم . یا الله گفتم و به اتاق رفتم . نشسته بود و پیراهن و شلوار سبزِ سپاهش را اتو می زد . سلام کردم و کنارش نشستم ، گفتم ؛ 🍀 کمک می خواهی دایی ؟🍀 لبخند زد و گفت ؛ ☺️ نه ممنون ...☺️ هیچوقت دوست نداشت کارهای شخصی اش را دیگران برایش انجام دهند . پوتین هایش را واکس زد . موهایش را شانه کرد و به خودش عطر زد . خندیدم ، از توی آینه نگاهش کردم و گفتم ؛ 🍀 چه خبره اینقدر به خودت میرسی ؟ 🍀 مقابل در خم شد تا بند پوتین هایش را ببندد . گفت ؛ 🌼 اولاً من فرمانده ام ، وقتی می خواهم بروم برای مردم صحبت کنم ، باید شکل و ظاهر یک فرمانده را داشته باشم . ثانیاً می خواهم توی نماز جماعت شرکت کنم . اگر می بینی لباس و کفشم مرتب است ، برای این است که می خواهم در محضر خدا حاضر شوم ...🌼 زد به شانه ام ، گفت ؛ 🌼 تو هم موهات خیلی بلند شده ، خوب نیست یادم باشه برایت کوتاه کنم ...🌼 موهایم را به هم زد و گفت ؛ 🌼 این طوری اصلاً خوب نیست ، هم سخت شسته میشه ، هم سخت شانه میشه . وقت زیادی باید برایش صرف کنی ...🌼 با تعجب پرسیدم ؛ 🍀 مگه بلدی ؟ 🍀 گفت ؛ 🌼 پ چی فکر کردی ! بریم که دیر شد ..🌼 وقتی مقابل مردم ایستاد ، بسم الله گفت و چند آیه از قرآن را خواند . بعد گفت ؛ 🌼 آیاتی که از صحنه های نبرد تلاوت کردم ، در تدریس مسائل تاکتیکی جنگ ، از آن ها استفاده می شود و رزمندگان ما از این آیات و بسیاری از آیات دیگر ، در شیوه های جنگی استفاده می کنند من ترجمه این آیات را می گویم ؛ خداوند شما را به حقیقت در جنگ بدر یاری کرد و بر دشمن غلبه داد ، با آنکه شما از هر جهت در مقابله با دشمن ضعیف بودید . پس راه خداپرستی و تقوا در پیش بگیرید ؛ باشد که شکل نعمت های او به جا آورید . 🌼 طوری صحبت می‌کرد که مو به تنم سیخ شد . ترجمه چند آیه دیگر را هم گفت و ادامه داد ؛ 🌼 عملیات بدر ، شبیه عملیات بدر صدر اسلام بود . همانطور که در عملیات بدر در صدر اسلام نیروهای دشمن منهدم شد ، از دشمن غنیمت گرفتند ، از دشمن اسیر گرفتند و حتی بعد از اینکه ابوسفیان از آرایش لشکریان اسلام مطلع می شود و نیروی اطلاعاتی به شهر مکه میفرستد که در آنجا مردم را گرد بیاورند تا بعد از سازماندهی ، بتوانند ضربه مهلکی به اسلام وارد کنند ...🌼 مدتی بود که دوست داشتم به جبهه بروم . می دانستم که مادر و پدرم اجازه نمی دهند . همیشه می گفتند فعلا درس از هر چیزی برای تو مهم تر است . دایی قاسم داشت میگفت و شوق من برای رفتن به جبهه هر لحظه بیشتر می شد . احساس کردم این وظیفه به گردن من هم هست و باید به بهترین وجه به آن عمل کنم ... این ما هستیم که به عنوان نسلی که علمدار و پرچمدار حکومت عدل خدا شده ایم ، باید همان مراحل ، همان امتحانات ، همان سختی ها و همان مشقت ها را داشته باشیم . همان حماسه‌ها و همان مقاومت ها را داشته باشیم تا به وظیفه دینی خود عمل کنیم . باید در این راه صلابت به خرج دهیم . جوانان سرزمین زابلستان ، با نثار خون خود ، دین خدا را یاری می کنند . ما امروز به جبهه می رویم ، یا پوزه دشمن را به خاک می مالیم یا در این راه جان خود را فدا می کنیم . امروز تکرار تاریخ اسلام است . ما با پرچم‌های سرخ شهادت ، به سپاه حسین می پیوندیم تا از یزیدیان نباشیم . برفراز قبیله ما ، پرچم سرخ برافراشته شده تا به همه دینداران تاریخ بگوییم که راه ما راه حسین است و هدف آن هدف حسین ... امروز ثار خدا به هر خانه سر می‌زند و جوانان سیستانی را به خونخواهی می خواند . ما می‌رویم و فریاد یا 🌷لثارات الحسین 🌷 سر می‌دهیم و به خاکریزهای دشمن هجوم می بریم . 🍀 یا زندگی با عزت ، یا شهادت 🍀 مردم که از حرف‌های دایی به وجد آمده بودند ، با صدای بلند شعار می‌دادند . به خودم قول هر طور شده ، این بار همراه دایی به جبهه بروم ... ☘☘☘ عصر که به خانه رفتم ، ساک کوچکی برداشتم و وسایلم را در آن چیدم . مادرم به اتاقم آمد پرسید ؛ 🌸 چه کار می‌کنی ؟ 🌸 گفتم ؛ 🍀 می‌خواهم به جبهه بروم 🍀 گفت ؛ 🌸 یعنی چی 🌸 گفتم ؛ یعنی می خوام برم جبهه دیگه ، گوش ندادید امروز دایی قاسم چی گفت ؟ هر کسی برای پیروزی کشورش وظیفه‌ای دارد . وظیفه من هم این است که توی جبهه با دشمن بجنگنم . البته فکرش را کرده‌ام با خود دایی می روم تا هر جایی که صلاح دانست من را به کار بگیرد . مادرم گفت ؛ تو الان درس داری . وظیفه تو این است که خوب درس بخوانی ... _ مادر جان ! خواهش می کنم شما دیگه این حرف را نزن دایی بارها تو مدرسه صحبت کرده و گفته که برویم جبهه تا حالا به خاطر حرفهای دایی ، کلی از دوستان من رفته اند اما من که خواهرزاده‌اش هستم ، حتی یک بار هم به حرفش گوش نکردم . دایی
که بدون فکر حرف نمی‌زند حتماً شرایط آن جوری هست که لازم بوده اینطوری بگوید . فکر نمی کنم خون من از خون دوستانم رنگین تر باشد ، هست ؟ مادر کنارم نشست . می‌شد نگرانی را در چشم‌هایش خواند . گفت ؛ 😔 تو خیلی ضعیفی . جنگ به نیروهای قوی احتیاج دارد . ولی تو از بچگی لاغر و نحیف بودی ، جثه ات کوچک است . فکر نمی‌کنم آنجا مفید باشی ...😔 _ خندیدم .گفتم ؛ ☺️ دست شما درد نکند ! حالا برای اینکه نروم جبهه هر چه عیب و ایراد بود ، روی ما گذاشتی دیگه ! ☺️ پدر به اتاق آمد و پرسید : 🌼 شما دوتا چه می‌گویید ؟ 🌼 مادر گفت ؛ 🌸 ببین پسرت چه می‌گوید ! می‌خواهد برود جبهه 🌸 این را که گفت ، اشک از چشمانش سرازیر شد . پدر گفت ؛ 🌼 بخواهد برود جبهه باید رضایتنامه داشته باشد ، من هم رضایت نمی‌دهم . اینکه گریه ندارد .🌼 گفتم ؛ 🍀 به هر حال من میروم ، حتی اگر شما رضایت ندهید . خیلی از دوستانم رفته اند . می دانم باید چکار کنم ...🍀 ادامه دارد ،،،،، https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
" قسمت چهارم " 《 ادامه شب قبل 》 مادر اشک هایش را پاک کرد و به پدر چشم دوخت . پدر گفت ؛ 🌼 من هم میدانم باید چکار کنم ‌. خانم ، پاشو بیا اون اتاق ، بگذار هر چه می خواهد ، وسایل جمع کند . وقتی نتواند برود ، چه فایده دارد ...🌼 صدای زنگ در آمد . گفتم ؛ 🍀 ولی من می روم . حالا ببینید 🍀 بلند شدم و به طرف حیاط دویدم . در را که باز کردم ، دایی قاسم را نقابل خودم دیدم ، گفتم ؛ 🍀 سلام ... خوش آمدید . بیاین تو ..🍀 با هم دست دادیم و آمد تو . مادر و پدر به طرفش آمدند و سلام و احوالپرسی کردند . مادر ، بدون معطلی گفت ؛ 🌸 تو رو به خدا یه ذره این بچه رو نصیحت کن ! به حرف ما که گوش نمیده می خواد بره جبهه . می گوید دایی من همه را به جبهه رفتن دعوت می کنه . بهش بگو که الان وظیفه محمد درس خواندن است . تازه ، بدن هم خیلی ضعیفه . نمی تونه شرایط جنگ ر تحمل کنه ...🌸 خندیدم و گفتم ؛ ☺️ شما که خودت همه چیز رو گفتی ، دیگه دایی چی بگوید ...☺️ دایی قاسم هم خندید . پدر تعارف کرد بنشیند . مادر به آشپزخانه رفت و با سینی چای بازگشت . روبروی دایی نشست . سینی را روی زمین گذاشت و گفت ؛ 🌸 قاسم جان ! این بچه به حرف تو گوش می‌دهد یکم نصیحتش کن 🌸 دایی استکان چای را از سینی برداشت . نگاهم کرد و گفت ؛ 🍀خوب من در مقام یک فرمانده به شهر آمده ام که به دیگران بگویم بیایند جبهه . به تو هم می‌گویم که داری کار خوبی می کنی آفرین ! بلند شو بیا جبهه که به وجودت نیاز داریم .🍀 مادر یک دفعه گفت ؛ 😳 داداش😳 دایی با دست اشاره کرد که مادر آرام باشد و ادامه داد ؛ ولی در مقام دایی به تو میگویم که از افراد خانواده ما خیلی ها توی جبهه هستند . تو هم به قول مادرت واقعاً ضعیف هستی . اگر دلت بخواهد میتوانی بمانی و در اعزام‌های بعدی بیایی . بدون معطلی گفتم ؛ ولی من دلم نمیخواهد بمانم . پدر سر تکان داد و گفت : اگر به حرفش گوش داد .! مادر فکری به ذهنش رسید و به دایی گفت ؛ اصلاً قاسم ، تو خودت برای چی همیشه می‌روی به جبهه ؟ مگر سند جبهه را به اسم تو زدند ؟ بگذار بقیه بروند برای چه جانت را به خطر می اندازی؟ دایی ، چای را سرکشید . استکان را در سینی گذاشت و گفت ؛ از شما بعید است این حرف . اما باشد من دیگر نمی روم ولی شما حاضرید تعهد بدهید که اگر من آمدم اینجا ماندم و از خانه بیرون نیامدم ، دیگر مرگ به سراغم می آید و نمیمیرم ؟ باید قول بدهید که اگر اجلم رسید او را برگردانید که من تا آخر زنده بمانم . می توانید چنین کاری کنید ؟ مادر که داشت انگشتش را روی گلهای قالی جلو و عقب می برد ، حتی سرش را بلند کرد تا دایی را نگاه کند . حالا وقتش بود که دوباره حرف رفتن را پیش بکشم . 🍀🍀🍀🍀🍀 ساعتی از ظهر گذشته بود و گرما بیداد می‌کرد . از هور برمی گشتیم پشت دایی ، روی موتور نشسته بودم و آفتاب درست می خورد به پشت گردنم . اما خیالم راحت بود که چون با دایی هستم ، برای مان غذای بهتری کنار می‌گذارند . با این فکرها ، شکمم بیشتر قار و قور می کرد .... وقتی به اردوگاه رسیدیم ، به سراغ غذا رفتم . چشمم که به قابلمه خالی غذا افتاد ، یکی از بچه‌ها را کنار کشیدم و آرام گفتم ؛ 🌼 غذای من و حاجی میر حسینی را کجا قایم کردید ؟ 🌼 لحظه ای لبش را گاز گرفت و با ناراحتی گفت ؛ 😔 شرمنده اخوی اصلاً یاد شما نبودیم . چیزی از غذا باقی نمانده . 😔 با عصبانیت ، به اتاق فرماندهی رفتم . کنار دایی نشستم زانوهایم را بغل گرفتم و گفتم ؛ 🌼 برای ما غذا نگه نداشتند ، نامردها ! حالا باید تا شب گرسنه بمانیم . عجب آدم هایی هستند . هوای ما را ندارید ، لااقل به فکر فرمانده خودتان باشید که از صبح به خاطر شما آرام و قرار نداشته . حاجی ! به خاطر خودم نمی‌گویم نگران شما هستم . 🌼 دایی خندید و گفت ؛ ☺️ اولاً من هر کاری می کنم ، به خاطر خداست . ثانیاً الان غذا را در ردیف می کنم ، نگران نباش .☺️ روی شانه ام زد گفت ؛ اخم‌نکن لبخند زدم ، باید حدس میزدم غذایی را که برای دایی نگه داشته‌اند به من نمی دهند . حتماً اگر خودش می رفت سهمیه هر دویمان را به او می‌دادند . بلند شد از داخل کمد ، یک بشقاب و قاشق برداشت . مطمئن شدم که برایش غذا نگه داشته اند فقط به من اعتماد نکردند ‌... کنار سفره ای که هنوز پهن بود ، نشست ته مانده غذای بشقاب ها را جمع کرد و گفت ؛ بفرما ببین چقدر غذا کنار گذاشتند بیا جلو .... خندید و با اشتها شروع کرد به خوردن .... ادامه دارد ،،،،،، https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
❇️امام سجاد سلام الله علیه می‌‌فرمایند: إبْنَ آدَم إنَّکَ مَیِّتٌ وَمَبْعُوثٌ وَمَوْقُوفٌ بَیْنَ یَدَىِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلّ مَسْؤُولٌ، فَأعِدَّ لَهُ جَواباً»؛ تحف العقول، ص 202 ✳️*ای فرزند آدم(اى انسان) تو خواهى مُرد و سپس محشور مى شوى و در پیشگاه خداوند متعال جهت سؤال و جواب احضار خواهى شد پس جوابى(قانع کننده وکامل) مهیّا و آماده کن* 💐پنجم شعبان، سالگرد ولادت حضرت امام سجاد علیه‌السلام مبارک باد. @antii_shayeat
سجده نزدیک‌ترین حالت بنده است به خدا! و تو سیّدِ سجده‌کنندگانِ عالم! ما در انتظار ملاقات کسی هستیم؛ که می‌گویند؛ تمثالِ همه‌ی لطافت و قرابتِ تو به خداست ! الهی بحقّ علیه السلام، إشفِ صدورنا، بظهور الحجّه 💫.
☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۹ اسفند ۱۳۹۹ میلادی: Friday - 19 March 2021 قمری: الجمعة، 5 شعبان 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹ولادت حضرت سجاد علیه السلام، 38ه-ق 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام ▪️10 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج) ▪️26 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️35 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️40 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام @antii_shayeat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزشمار نیمه شعبان 10 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام
نمیدانم تقدیرمان است یا تقصیرمان هر جمعه، تنهایی! سلام وعده ی پایان روزگاران! السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللّٰهِ الَّذِي ضَمِنَهُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 حدیث روز 💠 💎 توصیه امام سجاد(ع)به فرزند خود 🔻امام سجاد عليه‌السلام: يـابُنّـى ايّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عليكَ ناصِرا اِلاّ اللّه ❗️ فرزنـــــــدم! بپرهـيز از سـتم بر كسى كه ياورى جز ندارد. 📚 اصول الكافى، ج ۲، ص ۳۳۱ ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈• @antii_shayeat
🔴 امام زمان(عج) در بیان امام سجاد (ع) 1⃣ برتری منتظران آخر الزمانی از کل مردم همه دوران ها: 🔵 امام سجاد (ع) در رابطه با ظهور و انتظار می فرمایند: 🌕 ای ابوخالد، آنانکه در عصر غیبت زندگی می کنند و به امامت حضرت مهدی عج عقیده دارند و در انتظار ظهور او به سر می برند، از مردم هر عصر و روزگاری برتر و بالاترند؛ چرا که خداوند از عقل و درک و معرفت به اندازه ای به آنها عطا فرموده که عصر غیبت برای آنان مانند عصر حضور امام است. خداوند، آنان را در آن زمان چون مجاهدان صدر اسلام که با شمشیر در رکاب حضرت رسول ص می جنگیدند قرار داده است. آنان در حقیقت برگزیدگان مخلص و شیعیان راستین و دعوت کنندگان مردم به سوی خدا در نهان و آشکارند». 📚 کمال الدین، شیخ صدوق، ص ۳۲۰ 2⃣ امام سجاد و دورنمای حکومت مهدوی: 🔵 امام سجاد علیه السلام فرمودند : 🌕 وقتی که قائم، قیام کند، خداوند آفت را از شیعیان ما دور و قلب آنها را چون قطعات محکم آهن نموده و نیروی آنان را به اندازه چهل نفر می سازد. آنها حکومت و ریاست تمامی مردم جهان را به دست خواهند گرفت. 📚 بحارالانوار، ج ۵۲ ص ۳۲۷ @antii_shayeat
🔴 یکی از علتهای نزول بلا در بیان امام سجاد 🔵 امام سجاد(ع)، به اهل و عیال خود سفارش می کردند: 🌕 «هیچ سائلی از مقابل خانه من نمی گذرد مگر اینکه اطعامش کنیم» گاهی به ایشان اعتراض می کردند: «ولی هر سائلی که واقعا محتاج نیست!» 🔹 امام سجاد(ع)پاسخ می دادند: 🔺 «بیم آن دارم که بعضی از آنها مستحق باشند و ما نیز با رد کردن مستحق، به بلایی که بر حضرت یعقوب نازل شد مبتلا شویم. حضرت یوسف، آن خواب معروف را همان شبی دید، که یعقوب، سائل مستحقی را اطعام نکرد. 🔸 آن شب یعقوب و خانواده اش سیر خوابیدند ولی سائل، گرسنه بود. به همین دلیل خداوند فرمود: «ای یعقوب ! چرا به بنده ام رحم نکردی؟! به عزتم سوگند تو را به مصیبت پسرانت مبتلا خواهم کرد.» 📚 علل الشرایع ج ۱ ص۶۱ 🔴🌕 آری در ایام نوروز خانواده های فقیر و بی بضاعت را فراموش نکنیم. 🔵 شماره کارت حساب ۷۹۱ جهت دریافت خیرات ۶۲۷۳۸۱۱۱۶۷۱۳۶۵۱۱ به نام خانم غلامیان بسطام شماره شبا برای عزیزانی که رمز دوم ندارند IR930630382079102309246001
حاج‌محمود_کریمی_ای_همسر_سلطان_دین_.mp3
8.46M
🔊 ؛ زیبا 📝 ای همسر سلطان دین... 👤 حاج‌ محمود 🌺 ویژهٔ ولادت 📌
📣 * مسابقه 📣مسابقه * سلام اعضای گل گروه🌸 اعیاد برشما مبارک 🎉 😍به مناسبت اعیاد شعبانیه😍 به عزیزانی که اسمشون 🌹🌹 (مهدی حسین عباس سجاد فاطمه نرگس ام البنین) باشه به قید قرعه به پنج نفر مبلغ بیست و پنج هزار تومن هدیه نقدی تعلق می گیره برای ارسال کپی مدارک (کارت ملی یا شناسنامه) به ای دی @shahadat_313 مراجعه فرمایید مهلت ارسال تا شام ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اما به مناسبت اعیاد ماه شعبان کلی مسابقه و جایزه هم داریم🤩🎁 🎥 * مسابقه تهیه کلیپ و تهیه پادکست * ✅به این صورت که یکی از ۳ بزرگواری که ولادتشون هست رو انتخاب کنید. 🌼امام حسین(ع) 🌼امام سجاد (ع) 🌼حضرت ابوالفضل(ع) و باتصور اینکه شما در محضر ایشون هستین،جمله ای رو خدمتشون بگین و در آخر هم با امام زمان(عج) صحبت کنید... 📣 * مهلت ارسال تا ۶ فروردین ساعت ۱۲ شب * مسابقه ی بعدی ما انتشار بنر و بازدید بالاست برای دریافت بنر به ای دی @shahadat_313 پیام بدین بالاترین بازدید پنجاه هزار تومن هدیه نقدی دریافت می کنه مهلت بازدید بنر تا ۱۴ شعبان است https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c و اما مسابقه بعدی....😍 📚 * مسابقه کتابخوانی * دوستان عزیز ما یک کتابی رو به شما معرفی می‌کنیم و فایل پی دی اف اون رو برای شما ارسال میکنیم... ✨شما فرصت دارید تا کتاب رو کامل مطالعه کنید و به سئوالاتی که همراه فایل کتاب براتون ارسال میکنیم پاسخ بدهید و تا * 6 فروردین * برای ما ارسال کنید.✨ توجه📣 توجه📣 دقت کنید که مهلت ارسال پاسخ ها تا * 6 فروردین ساعت 12 شب * است.😊 پس عجله کنید که کلی جوایز شگفت انگیز در انتظار شماست...😍😉🏃‍♀ https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
-935715070_-213531.PDF
774.3K
📚 * * ✨شما فرصت دارید این کتاب رو کامل مطالعه کنید و به سئوالاتی که همراه فایل کتاب براتون ارسال شده پاسخ دهید و تا * 6 فروردین * برای ما ارسال کنید.✨ توجه📣 توجه📣 دقت کنید که مهلت ارسال پاسخ ها تا * 6 فروردین ساعت 12 شب * است.😊 https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
15.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍂«آخرین جمعه» ۳۶۵روز منهای ۵۲جمعه می شود ۳۱۳ روز ➕نیما رستگار •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣 🦋🦋🦋 به عزیزانی که اسمشون مهدی حسین عباس سجاد فاطمه نرگس ام البنین باشه به قید قرعه به پنج نفر مبلغ بیست و پنج هزار تومن هدیه نقدی تعلق می گیره برای ارسال کپی مدارک (کارت ملی یا شناسنامه) به ای دی @shahadat_313 مراجعه فرمایید مهلت ارسال تا شام ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ❤️❤️شرط گرفتن هدیه عضویت در کانال است❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
مسابقه ی بعدی ما انتشار بنر و بازدید بالاست برای دریافت بنر به ای دی @shahadat_313 پیام بدین بالاترین بازدید پنجاه هزار تومن هدیه نقدی دریافت می کنه مهلت بازدید بنر تا ۱۴ شعبان است https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
" قسمت پنجم " 《 بسیجی عراقی 》 توی سنگر نگهبانی ، روی خاکریز نشسته بودم و از سوراخ سنگر چشم دوخته بودم به خط دشمن . هوا گرم بود و چشم هایم مدام روی هم می رفت . نباید می خوابیدم . تا پایان نگهبانی ام ، دو سه ساعتی مانده بود . همان طور که روبرو را نگاه می کردم ، دیدم یک عراقی از روی خاکریز خودشان آمد پایین و به طرف خاکریز ما دوید . پارچه ی سفیدی را مقابل سینه اش گرفته بود و با سرعت می دوید . از جا پریدم . تفنگم را مسلح کردم . از سنگر بیرون دویدم و فریاد زدم ؛ 《 عراقی ..... عراقی ....》 بچه ها ، از سنگرها بیرون ریختند و به طرف خاکریز دویدند . چند نفر ، اسلحه هایشان را مسلح کردند ، از خاکریز بالا آمدند و به طرفش نشانه گرفتند . من هم اسلحه ام را به طرفش گرفته بودم اما چون فاصله زیاد بود ، نمی شد تیر اندازی کرد . منتظر بودم که جلوتر بیاید .. یکدفعه کسی فریاد کشید ؛ 《 هیچ کس حق تیر اندازی ندارد ! 》 به طرف صدا برگشتیم . میر حسینی ، روی خاکریز ایستاده بود و داشت با دوربین نگاه می کرد . یکی از بچه ها گفت ؛ 《 ولی شاید نقشه ای داشته باشد ..》 میر حسینی ، با تحکم گفت ؛ 《 همه برگردند توی سنگرها ! فقط بچه های نگهبان روی خاکریز باشند ..》 به دستور فرمانده ، از خاکریز پایین رفتیم . بعضی ها رفتن توی سنگر ها . بعضی دیگر هم ایستاده بودند ببینند چه می شود . من هم جلوی در سنگر ایستادم و چشم دوختم به فرمانده .... کم کم صدای عراقی شنیده شد از آن طرف خاکریز ، پشت سر هم می‌گفت ؛ 《 الدخیل ... الدخیل》 بعد هم از خاکریز بالا آمد و خودش را در آغوش میرحسینی انداخت . نگهبان ها به طرفش رفتند و خواستند او را از بغل میرحسینی جدا کنند که با دست آنها را عقب زد . عراقی ، از ترس ، بدنش مثل بید می لرزید و مدام میگفت ؛ 《دخیل الخمینی ....》 عرق از سر و صورتش سرازیر بود و نفس نفس میزد . میرحسینی که او را به آغوش کشیده بود ، آرام از خاکریز پایین آمد و همان جا نشستند . جلو رفتم و کنارشان ایستادم ... عراقی هنوز می لرزید . میرحسینی ، دست روی شانه اش گذاشته بود و سعی داشت او را آرام کند . به یکی از بچه ها گفت ؛ تو که عربی بلدی ، ازش بپرس اهل کجاست ؟ وقتی عراقی گفت در نجف زندگی می‌کند و شیعه است ، همه به هم نگاه کردند . با صدای لرزان گفت که در مدرسه نظامی آموزش دیده و به اجبار او را به جبهه اعزام کرده‌اند . گفت که موقع اعزام ، مادرش با گریه و زاری گفته مبادا در میان لشکر کفر باشی و کشته شوی . گفت وقتی به خط آمدم ، همیشه در سنگر بودم که مبادا در لشکر کفر کشته شوم . دیشب که در سنگر کمین بودم و به خط شما خیلی نزدیک شدم ، تصمیم گرفتم صبح پیش شما بیایم . همه آرزویم این بود که از طرف شما کسی به من تیراندازی نکند تا کشته نشوم ... میرحسینی ، پیشانی اش را بوسید و گفت ؛ 《خدا را شکر که تو این شکر کف کشته نشدی ، پاشو بریم توی سنگر استراحت کن . 》 بلند شدند و به طرف سنگر فرماندهی رفتند . ساعتی بعد ، همچنان در سنگر کمین نگهبانی می‌دادم که دیدم آن عراقی ، در حالی که لباس بسیجی پوشیده ، از سنگر بیرون آمد . بچه‌ها ، دورش جمع شدند و شروع کردند به صحبت کردن . سرم را از سنگر بیرون آوردم تا صدایشان را بهتر بشنوم . یکی از بچه‌ها ، با او عربی صحبت می‌کرد و برای بقیه ترجمه می کرد . نمی توانستم درست بشنوم چه می گویند ... یکدفعه ، مرد عراقی چیزی گفت که همه با صدای بلند تکبیر گفتند . از یکی از بچه ها پرسیدم ؛ 《 چی شده ؟ قضیه چیه ؟》 در حالی که لبخند بر لب داشت گفت ؛ 《 گرای تاسیسات نظامی دشمن را داده به بچه ها . قرار است آنجا را بکوبند .》 هنوز چیزی نگذشته بود که توپخانه شروع کرد به کوبیدن . میرحسینی ، از سنگر فرماندهی بیرون آمد . تعدادی از بچه‌ها را که بیرون سنگرها ایستاده بودند ، جمع کرد . به مرد عراقی اشاره کرد و گفت ؛《 از این لحظه ، یک نفر به جمع شما اضافه شده . بسیجی دلاوری که امروز کار چند تا شناسایی سخت را برای ما انجام داد و کمک کرد تا بتوانیم تاسیسات مهم آنها را منهدم کنیم . 》 مرد عراقی چیزی گفت که یکی از بچه ها برای ما ترجمه کرد ؛ 《 ان شاالله که بتوانم در سپاه اسلام و در راه خدا کشته شوم . 》 همه با صدای بلند گفتند ؛ 《 ان شاالله ! 》 ادامه دارد ،،،،، https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
📣 * مسابقه 📣مسابقه * سلام اعضای گل گروه🌸 اعیاد برشما مبارک 🎉 😍به مناسبت اعیاد شعبانیه😍 به عزیزانی که اسمشون 🌹🌹 (مهدی حسین عباس سجاد فاطمه نرگس ام البنین) باشه به قید قرعه به پنج نفر مبلغ بیست و پنج هزار تومن هدیه نقدی تعلق می گیره برای ارسال کپی مدارک (کارت ملی یا شناسنامه) به ای دی @shahadat_313 مراجعه فرمایید مهلت ارسال تا شام ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اما به مناسبت اعیاد ماه شعبان کلی مسابقه و جایزه هم داریم🤩🎁 🎥 * مسابقه تهیه کلیپ و تهیه پادکست * ✅به این صورت که یکی از بزرگوارانی که ولادتشون هست رو انتخاب کنید. 🌼امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌼امام حسین(ع) 🌼امام سجاد (ع) 🌼حضرت ابوالفضل(ع) و باتصور اینکه شما در محضر ایشون هستین،جمله ای رو خدمتشون بگین و در آخر هم با امام زمان(عج) صحبت کنید... 📣 * مهلت ارسال تا ۶ فروردین ساعت ۱۲ شب * مسابقه ی بعدی ما انتشار بنر و بازدید بالاست برای دریافت بنر به ای دی @shahadat_313 پیام بدین بالاترین بازدید پنجاه هزار تومن هدیه نقدی دریافت می کنه مهلت بازدید بنر تا ۱۴ شعبان است https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c و اما مسابقه بعدی....😍 📚 * مسابقه کتابخوانی * دوستان عزیز ما یک کتابی رو به شما معرفی می‌کنیم و فایل پی دی اف اون رو برای شما ارسال میکنیم... ✨شما فرصت دارید تا کتاب رو کامل مطالعه کنید و به سئوالاتی که همراه فایل کتاب براتون ارسال میکنیم پاسخ بدهید و تا * 6 فروردین * برای ما ارسال کنید.✨ توجه📣 توجه📣 دقت کنید که مهلت ارسال پاسخ ها تا * 6 فروردین ساعت 12 شب * است.😊 پس عجله کنید که کلی جوایز شگفت انگیز در انتظار شماست...😍😉🏃‍♀ شرط برنده شدن جوایز عضویت در کانال است بنر ۱ https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
📣 * مسابقه 📣مسابقه * سلام اعضای گل گروه🌸 اعیاد برشما مبارک 🎉 😍به مناسبت اعیاد شعبانیه😍 به عزیزانی که اسمشون 🌹🌹 (مهدی حسین عباس سجاد فاطمه نرگس ام البنین) باشه به قید قرعه به پنج نفر مبلغ بیست و پنج هزار تومن هدیه نقدی تعلق می گیره برای ارسال کپی مدارک (کارت ملی یا شناسنامه) به ای دی @shahadat_313 مراجعه فرمایید مهلت ارسال تا شام ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اما به مناسبت اعیاد ماه شعبان کلی مسابقه و جایزه هم داریم🤩🎁 🎥 * مسابقه تهیه کلیپ و تهیه پادکست * ✅به این صورت که یکی از بزرگوارانی که ولادتشون هست رو انتخاب کنید. 🌼امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌼امام حسین(ع) 🌼امام سجاد (ع) 🌼حضرت ابوالفضل(ع) و باتصور اینکه شما در محضر ایشون هستین،جمله ای رو خدمتشون بگین و در آخر هم با امام زمان(عج) صحبت کنید... 📣 * مهلت ارسال تا ۶ فروردین ساعت ۱۲ شب * مسابقه ی بعدی ما انتشار بنر و بازدید بالاست برای دریافت بنر به ای دی @shahadat_313 پیام بدین بالاترین بازدید پنجاه هزار تومن هدیه نقدی دریافت می کنه مهلت بازدید بنر تا ۱۴ شعبان است https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c و اما مسابقه بعدی....😍 📚 * مسابقه کتابخوانی * دوستان عزیز ما یک کتابی رو به شما معرفی می‌کنیم و فایل پی دی اف اون رو برای شما ارسال میکنیم... ✨شما فرصت دارید تا کتاب رو کامل مطالعه کنید و به سئوالاتی که همراه فایل کتاب براتون ارسال میکنیم پاسخ بدهید و تا * 6 فروردین * برای ما ارسال کنید.✨ توجه📣 توجه📣 دقت کنید که مهلت ارسال پاسخ ها تا * 6 فروردین ساعت 12 شب * است.😊 پس عجله کنید که کلی جوایز شگفت انگیز در انتظار شماست...😍😉🏃‍♀ شرط برنده شدن جوایز عضویت در کانال است بنر ۲ https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا