#پشت_پرچین سی و چهارم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
تمرکزم بر روی خلوص حالم بود
و هرچه را که بلد بوده ام عمل کرده
و هرچه داشتم حسّاسیت به مالم بود
💠
که از حلال و حرامش دقیق آگاه و
به خمس و انفاقش پاک تر کنم رزقم
و با تمام وجودم حلال خور باشم
شکم به سنگ ببندم که در روَد فسقم
💠
روال زندگی ام رو به کسب دانش بود
ولی تمام سوادم شکار قرآن شد
و مدتی دل را وقف درک آن کردم
و هرچه می دیدم وامدار قرآن شد
💠
چرا که هر چشمی بسته شد به روی غیر
بنا به قرآن، مَحرَم به راز می گردد
و در اَسفنای آخرالزّمان یکهو
به روی حضرت ارباب باز می گردد
💠
و باز شد یک روز، هرچه چشم در من بود
و نور آقا روشن نمود دل_کده ام
از اینکه اربابم را به چشم می دیدم
خودم برای خودم دست و جیغ ها زده ام
💠
ولی چه حیف، تهِ کیسه ی عبادت ها
همیشه در اثر یک گناه سوراخ است
اگر نبود همان یک گناه رؤیت سوز
به بی نهایت دیدار می رساندم دست
💠💠💠
ع.ا.تنها
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۴ اسفند ۱۴۰۲
#پشت_پرچین سی و پنجم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
ریا درون مشاعیر ذهن من پُر شد
به خود تشَر زدم و دستِ بر قضا دیدم
که نانِ خواندن شعرم به جمع، آجر شد
💠
از آن به بعد نرفتم درون انجمنی
برای آنکه نبینم خودِ ریاکارم
تمام حجم دلم سمتِ بی نشانی رفت
سبک شد از آن پس روی شانه ها بارم
💠
برای مدّت کوتاهی از همه دور و
به کنج خلوت قلبم گذاشتم شعرم
کسی نمی دانست در سکوت و تنهایی
درون مزرعهای تازه کاشتم شعرم
💠
که یک شب از وسط رختخواب رفتم تا
درون مجلسی از شاعران ایرانی
تمام مشهورین از کجا کجا بودند
و حضرتی که درخشید در سخنرانی
💠
و حضرتش که اشاره نمود بر شخصی
و گفت: " گاهاََ توی تصورت شاید
گمان نمودی او..." او مرا نشان می داد:
"میان تان سوم می شود اگر آید،
💠
ولی بدان او..." باز هم مرا نشان می داد:
"میان تان اول از لحاظ شاعری است؛
خودش نمی داند، حوریان جوایز اوست
هنرپَژویِ فداکار و فرد ماهری است."
💠
چقدر توی دلم ذوقِ مژده اش تابید
چقدر خاطرِ آن لحظه هاش می خواهم
منی که عشق شهادت، نه حوریان، بودم
در انتها کج کرده به سمت او راهم
💠
و توی گوش چپِ حضرتش شهادت را
از انتهای سویدای سینه داد زدم
و او شهادتِ تأیید آرزویم داد
و من از آن لحظه دل به آب و باد زدم.
💠💠💠
ع.ا.تنها
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۹ اسفند ۱۴۰۲
#پشت_پرچین سی و ششم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
به پشت نیسانی مخفیانه آوردند
جنازه های کفن پوش کربلا را تا
کنار خانه مان؛ خواب دیده ام هرچند
💠
که یک جنازه خود حضرت علی اکبر
و یک جنازه ی دیگر خود علی اصغر
جنازه ی ارباب روی دست ها می رفت
درون قنداقی تکه های دستِ قمر
💠
به همسرم گفتم حضرت علی اصغر
چقدر ناز و قشنگ است صورتش، دیدی!؟
صدایی از طرف اجتماع می آمد:
"خدا به ما مردم این چنین دهد عیدی!"
💠
مکان عوض شد و دیدم درون ماشینم
نشسته ام، وَ کنارم مسافری دارم
مسافری که حضورش شمیم نرگس داشت
و حسّ این که به او عشق وافری دارم
💠
نشاط و حظّ زیادی به خاطرم بخشید
سلام کردم و فوراََ به مِهر پاسخ داد
و علّت آن تشییع را که پرسیدم
خطاب کرد: "تمامش به یُمن تو رخ داد!"
💠
نمی توانستم سوی او نگاه کنم
چه حال حُجب و حیایی به جان من افتاد
هنوز توی دلم غنجِ عشق او می زد
که یک نفر چندین مرتبه تکانم داد
💠
و چشمهام دوباره به این جهان وا شد
چقدر غصه گرفتم به دل که جا ماندم
وضو گرفتم و رفتم نماز صبحم را
درون حسرت دیدار کربلا خواندم.
💠💠💠
ع.ا.تنها
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
#پشت_پرچین سی و هفتم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
به آسمان حضورش نگاه می کردم
که ناگهان دیدم مثل پَر سبک شده ام
و کاملا آزاد از تصور دردم
💠
تناسب خاصی توی حرکت بدنم
مرا منظّم و ساده به سوی بالا برد
و هرچه بالاتر می پرید افکارم
دلم چه خوب به سقف محبتش می خورد
💠
لطافتی توی لحظه های نابم بود
که "آسمان" تنها می شدش صدایش کرد
چه لذّتی، عشقی؛ یک رهایی آرام
که بی صدا در من خویش را ستایش کرد
💠
وَ سمت بالا برد، آبی بلامانع،
حواس انسانیم تا به مرزِ رد گشتن
از هر چه می فهمید، می شنید، می بویید
وَ هرچه می دید و می چشید توی بدن
💠
کسی صدایم زد بی صدا و بی تصویر:
"وحییییییید!!!"* ترسیدم، ناگهان فرود آمد
تمام وضعیت آسمانی بدنم
و مادرم که به بالین من چه زود آمد
💠
و گفت: "مادر سر تا به پا عرق شده ای!
چقدر لرزیدی! خواب های بد دیدی!؟"
نشستم و دیدم توی خواب می دیدم
صعود زیبایم در جنون آن بیدی
💠
که لحظه لحظه به رشد و تعالی اش می رفت
به سمت بالاتر با قنوت اندامش
و در حوالی آبی آسمان حس کرد
حضور شخصی را که نبود جز جانش
💠
حضور شخصی را که همیشه جان دارد
حضور شخصی را که همیشه بیدار است
کسی اگر خواهد سوی آسمان برود
به اذن او باشد، او امامِ این کار است.
💠💠💠
ع.ا.تنها
*"وحید" نام مستعار شاعر است.
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
#پشت_پرچین سی و هشتم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
درون صحن غدیر از جماعت آکنده
شب رسیدن سالی جدید بود و دلم
برای خادمی اش پر کشید، شرمنده
💠
شدم از اینکه نبود آن شب، آن شب زیبا
زمان خدمت بنده برای اربابش
غمی نشست به دل، حسرتی گرفت مرا
که لحظه های مرا می نمود بی تابش
💠
لباس_شخصی بر تن رسیده بودم تا
کنار میز رواق غدیر اردوها*
که خادمی خسته تا مرا شناخت، امید
به چهره اش آمد: "لااله الاالله...!
💠
به موقع آمده ای، هیچکس نبود اینجا
مراقبت کند از میزهای توی رواق!
شما بشو مسئولش، مراقب زُوّار
که سخت لطف بزرگی ست در حقِ این باغ!"
💠
نشاط بی حدّی در وجودم حس کردم
ازینکه آقایم بازویش نمود مرا
چه حظِّ شیرینی، لحظه های نابی که
پر از حضور و تجلّی عشق بود مرا
💠
ولی تمامِ قضیه نشد به اینجا ختم
و ناگهان دیدم قامتم عرق کرده است
و ترس ریز عجیبی به خاطرم افتاد
تمرکزم را دیدم ورق ورق کرده است
💠
نگاه کردم، شیطان رسید یک لحظه
کنار میزم تَلخَندی از جهنم زد
و لحظه ای بعد از آن، میان جمعیّت
نبود امّا انگار لرزه بر بَم زد
💠
تمام حجم تکبّر، تمام حجم ریا
درون ذهنم ترکید و سردِ سرد شدم
خودش ندانست امّا به آن حضور، مرا
به خویشتن آورد آنچنان که مرد شدم
💠
که بعد از آن هرگز در تفکرم حتی
غرور بی جایم پاپیِ دلم نشود
که بعد از آن هرگز هرچه در خودم دیدم
حقیر بینم تا باد حاصلم نشود.
💠💠💠
ع.ا.تنها
*اردوزبان های رواق غدیر
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۱ فروردین ۱۴۰۳
#پشت_پرچین سی و نهم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
میان ماه و ستاره، پَریوَشی دیدم
که صورتش به قشنگی یک زن زیبا
سفید بود ولی فرق داشت با آدم
💠
نجابتی نادر توی هر نگاهش بود
که با تو حرف مدامی بدون گفتن داشت
کسی که چادر مشکیش پرچم تقوا
و تخم مهر و محبت به مذهبت می کاشت
💠
سکوت معناداری میانمان جاری
شد و نمی دانستم چگونه فکر کنم
نمی توانستم هیچ حرکتی بزنم
چگونه می شود آن اشتیاق ذکر کنم!؟
💠
دوباره لبخندی زد: "قشنگم!؟" آب شدم:
"درست شکل همانی که دوست داشتمش،
ولی برای رضای خدا گذشتم از
وجود او که خدایی نبود همّ و غمش!"
💠
سرش به سمت دگر کرد و رفت بالا از
سه چهار پله ی پشتش، وَ گفت با عشوه:
"مرا به جای همان فرد داده اند به تو،
ذخیره، درجِ به پرونده ات، شدم رشوه
💠
که هرچه عشق زمینی ست در کنی از دل
که هرچه عشق زمینی، جُویی نمی ارزد
نجابتی که درون مرام یک پری است
نمی شود اینجا یافت بلکه یک درصد!"
💠
چه راست گفت و ندیدم کسی به آن چهره
در این جهانِ پُر از مدّعیِ زیبایی؛
نجابتی که به پشتِ دو چشمِ ماهش بود
ندارد هیچ پلنگِ قشنگِ اینجایی.
💠💠💠
ع.ا.تنها
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۵ فروردین ۱۴۰۳
#پشت_پرچین چهلم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
درون مشهد بودیم، صبح عیدُالفطر
هوا هوای حرم بود در دلم می ریخت
پس از نماز شب و شفع و در نهایت وِتر
💠
تمام همراهانم چه مستِ خوابی خوش
ولی من از سرِ عشقم به حضرت آقا
نمی توانستم چشم روی چشم نهَم
نماز عیدم را در حرم نخوانم با-
💠
وجود اینکه سه دروازه بود توی حیاط
که صاحبِ خانه قفلشان نمود آن شب
و من که مطلع بودم ازین قضیه ولی
چه بی قرار حرم بودم و چه جان بر لب
💠
زدم به سیم توسل به مادر سلطان
و سوی آن در که چندقفله بود شدم
به ذکر بسم الله... دست روی آن بردم
و قفل ها وا شد، غرقِ در شگفت، خودم
💠
از این که آن همه تا با یقین عمل کردم
جناب حضرت سلطان مرا پذیرفته
از این که قفل در آنقدر تابعِ من شد
که با اشاره ای از بنده "چشم" را گفته
💠
به سمت مرقد شمس الشموس می رفتم
و قطره های طلا از دو چشم من می ریخت
چه حال معنویِ ویژه ای درونم داشت
چقدر حسّ یقین با نماز من آمیخت
💠
زمان برگشتم صاحبِ همان خانه
که فرد معتقدی بود توی کوچه مرا
که دید پرسید از من: "چطور آمده ای...!؟"
به سادگی گفتم: " آنکه خلق کرده رضا
💠
حساب تک تک قفل های درب مان دارد
رضایتش باشد هرچه بسته باز شود
رضایتش باشد مُرده زنده می گردد
و قفل در هم محرَم به هرچه راز شود."
💠💠💠
ع.ا.تنها
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
🔰فاز #حالات
✍🏻 #پشت_پرچین اول
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
شب است و ماه شب چهارده* نمایان تر
خبر همیشه جدید است دفعه ی اول
چنان که ذکر شود باز، باز شایان تر
💠
خبر رسید که پهپادها فرستاده است
خبر رسید که موشک زده به اسرائیل
سپاه دولت فعلی، سپاه اُمّتِ یار
سپاه مردانی از تبار اسماعیل
💠
خبر رسید امام زمان به همراهِ
تجمعی ز شهیدان خاص دیده شده است
تجمعی که به دنبال موشک و پهپاد
دعایشان کمکِ قوم برگزیده شده است
💠
حضور حضرت مسلم دوباره حس شده بود
زمان رد شدن موشک از سرِ کوفه
خبر رسید که پیغام تا به مقصد رفت
به نام حضرت خاتم، پیَمبرِ کوفه
💠
و خورده بر سرِ ظالم، به یاری مظلوم
برای بار نخستین پس از هزاران سال
علیِ دیگری از راهِ عدل و داد و دفاع
چه انتقام گرفت از حکومت دجّال
💠💠💠
* ۱۴ آوریل ۲۰۲۴، شب اولین حمله مستقیم موشکی ایران به اسرائیل که مصادف با ورود حضرت مسلم بن عقیل به شهر کوفه نیز بوده است.
ع.ا.تنها
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
🔰فاز #حالات
✍🏻 #پشت_پرچین دوم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
دلم برای رسیدن به حادثه پر زد
و رأس لحظه ی خاصی حدود ساعت ۳
به تکه تکه ی آن تیم بی نشان سر زد
💠
و ناگهان برگشت و چه خون و اشکی ریخت
غمی به روی غم غیبتش مضاعف شد
حضور امواجی از یهود بارز بود
که روی ساحل سقط و سقوط شان کف شد
💠
به لحظه گفتم: انّا لِلَّهُ و انّا
به سوی حضرت عشقش چه رجعتی زیبا!
چه خوب باشد اینگونه با شهادت مان
زمینه ساز ظهورش شویم بی پروا
💠
و پر گشاده بسوزیم مثل یک سیمرغ
به پای گربه ی ساکت نشسته ی ایران
به پای حرف ولایت که پنج تن دارد
به پای بیشه ی حیدردلانِ تن شیران!
💠
حضور حضرت حقی به کوه حس می شد
حضور پاک و زلالی که بوی غیبت داشت
شهید زنده ای از پشت ابرها آمد
که قدر عالَم امکانِ یار هیبت داشت
💠
حضور حضرت شان دور آن هلی کوپتر
نشان دهنده ی پاکی و صدق آن ها بود
شهید جمهور و تیم همرَهش شاهد
شدند محض اصولی که جانِ جانها بود
💠
شدند شاهد و شهدِ خلوصشان پر کرد
دهان ملت آزاده را از عشق و عسل
نمی شود ابعاد چنین شهادت گفت
ادا نمی گردد حق شان به شعر و مَثل
💠💠💠
ع.ا.تنها
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
🔰فاز #حالات
✍🏻 #پشت_پرچین سوم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
درون مجلس ارباب آب نوشیدم*
به نای و معده ام انگار نور وارد شد
و دیدم آنچه که با چشم سر نمی دیدم:
💠
کسی میان جماعت، میان سینه زنان
لباس سبز به تن کرده بود دریایی
شبیه حضرت بی دست، چشم زخمی داشت
و از وجودش می ریخت عشق و آقایی
💠
دوباره پلک زدم تا دوباره تست کنم
خطای چشمانم را میان جمعیت
چنان حقیقی بود آنچه را که می دیدم
که حس نمودم از اوست جان جمعیت
💠
شبیه تعزیه خوانان رجز به لب ها داشت
و شعر بی کسی صاحب الزمان می گفت
ولی بجز من او را نمی شنید کسی
اگرچه از اعماق وجودشان می گفت
💠
اگرچه سوز زیادی به قلب ها می داد
کسی نمی دانست اشک هم تداعی اوست
کسی نمی دانست مشکِ توی دستانش
از ابتدا هدف و اعتبار غایی اوست
💠
به اعتبار وجودش به خود نهیب زدم
چرا نباید یادم بماند این لحظه
صدای پاک و زلالی درون گوشم گفت:
"جهان بدون تماشا جویی نمی ارزه!"
💠💠💠
ع.ا.تنها
*هدیه ارباب در شب تاسوعا
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۲۵ تیر ۱۴۰۳
🔰فاز #حالات
✍🏻 #پشت_پرچین چهارم
💠💠💠
و پشت حافظه ی شهر، پشت پرچین ها
مسیر جاری مشّایه از صفا پُر بود
تعارف از همه سو پای زائرین می ریخت
و نان بخل و خساست عجیب آجر بود
💠
به کوله ام که کمی هم زیاد سنگین شد
در آن تردّد بی وقفه غبطه می خوردم
چرا که عکس شهیدی به خود مزیّن داشت
که من برای گذشتی که داشت می مُردم
💠
گذشتن از زن و فرزند و مادر و پدرش
گذشتن از آسایش، گذشتن از دنیا
چقدر هر قدمم نذر گام هایش بود
چقدر حس کردم با من است او آنجا
💠
به کربلا که رسیدم به پام خاری رفت
و عکس کوله ام انگار بی صدا افتاد
و مثل کودک آسیب دیده ای گم شد
میان سیل تکاپوی عابرین زیاد
💠
به یاد دخترکی خردسال افتادم
به یاد حسّ جدایی و بی کسی و غروب
به یاد عمّه ی سادات در نبود گُلش
و خون پیشانی در اصابتی با چوب
💠
چه حسّ تلخ و ملولی ست حسّ تنهایی
خصوصا آنکه ببینی غریب هم هستی
میان آمد و رفت و تجمّع افراد
نیاید از سویی سمت یاری ات دستی
💠
زیارتی کردم زیر قبّه را امّا
فشار جمعیّت دنده هام را آزرد
دوباره باز به یاد سه ساله افتادم
که در خرابه چه کرد و چگونه دل می بُرد
💠
زمانِ برگشتم کودکی عرب دیدم
که عکس کوله ی من را درون دستش داشت
نگاه خاص و عجیبی به عکس می انداخت
که تخم عشق شدیدی به قلب من می کاشت
💠
گذشتم از او بی آنکه صحبتی بکنم
درون قلبم گرچه سروصدایی شد:
"زیارتت مقبول امام حسین افتاد
چون از گذشت به قلبت کمی تداعی شد."
💠💠💠
ع.ا.تنها
☆اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِّیڪَالفَرَج☆
🆔 https://eitaa.com/antitoxin28
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
✍🏻🔖 مجموعه اشعار #پشت_پرچین از ع.ا.تنها
▫️پشت پرچین اول
▫️پشت پرچین دوم
▫️پشت پرچین سوم
▫️پشت پرچین چهارم
▫️پشت پرچین پنجم
▫️پشت پرچین ششم
▫️پشت پرچین هفتم
▫️پشت پرچین هشتم
▫️پشت پرچین نهم
▫️پشت پرچین دهم
▫️پشت پرچین یازدهم
▫️پشت پرچین دوازدهم
▫️پشت پرچین سیزدهم
▫️پشت پرچین چهاردهم
▫️پشت پرچین پانزدهم
▫️پشت پرچین شانزدهم
▫️پشت پرچین هفدهم
▫️پشت پرچین هجدهم
▫️پشت پرچین نوزدهم
▫️پشت پرچین بیستم
▫️پشت پرچین بیست و یکم
▫️پشت پرچین بیست و دوم
▫️پشت پرچین بیست و سوم
▫️پشت پرچین بیست و چهارم
▫️پشت پرچین بیست و پنجم
▫️پشت پرچین بیست و ششم
▫️پشت پرچین بیست و هفتم
▫️پشت پرچین بیست و هشتم
▫️پشت پرچین بیست و نهم
▫️پشت پرچین سی اُم
▫️پشت پرچین سی و یکم
▫️پشت پرچین سی و دوم
▫️پشت پرچین سی و سوم
▫️پشت پرچین سی و چهارم
▫️پشت پرچین سی و پنجم
▫️پشت پرچین سی و ششم
▫️پشت پرچین سی و هفتم
▫️پشت پرچین سی و هشتم
▫️پشت پرچین سی و نهم
▫️پشت پرچین چهلم
🪧 #فاز_خاطرات
🔰@antitoxin28 | پـادزهـر
۸ آبان ۱۴۰۳