eitaa logo
انوار الهی💥
282 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
15.3هزار ویدیو
269 فایل
حال خوش را با ما تجربه کنید💖
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
🚺 اومد گفت من دخترم رو به کی شوهر بدم؟ بالآخره یه جوونی اومده کار و شغل نداره.♨️ 🔸 گفتم آقا! شغل مهم نیست، آدم فعالی هست؟ جوهرش رو داره⁉️ گفت: آره. این کار رو می‌کنه، این کار رو می‌کنه، اما هیچ‌کدوم درآمد نداره.😕 گفتم: سرِخود داره این کارها رو انجام میده دیگه. آدم خوبیه دیگه. این درآمد می‌ریزه روی پاش، مهم نیست.😊 بیکار نیست که دیوار رو نگاه کنه.👀 کار می‌کنه، حالا درآمدش رو پیدا نکرده، برو بده بچه‌ت رو! جوهرش رو داره.👌 ☢ الهی فدای آقای اسلام نازنین بشم. ببین کجاها جلوی فساد رو می‌گیره اسلام.☺ ⚜می‌فرماید: شما نباید نون🍪 از بیرون بخری. اگر کسی از بیرون نون بخره. خودش نون طبخ نکنه، فقیر میشه.😥 📍بعد می‌فرماید: شما نباید آرد از بیرون بخری، خودت نون درست کنی. آردش رو هم باید گندم بخری، خودت آرد کنی. کسی آرد از بیرون، آماده بخره، فقیر میشه.😱 دین، اینجاها آدم رو درست می‌کنه.🙂 یه دونه نون می‌خوای بخوری، دو ساعت طول می‌کشه، تازه خمیر نون هم باید بذاری ورز بیاد، حالا شما برو بگرد.❗️ 📌 ما می‌خواستیم بریم تنور بخریم، دیدیم تنور از کجا پیدا کنیم؟ روایت رو دیدیم گفتیم بیاییم مثل آدم‌ها زندگی کنیم،😊 136 آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
انوار الهی💥
او همونطور که میخواستم،آهی کشید و گفت:-حیف حیف که باهامون نیستی. از خدا خواسته قیافمو مظلوم کردم و گ
* 🍃🌹﷽🌹🍃 از شـب🌒 وقت سفر رسید..همه ی راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهشون بودند.فاطمه ومن در تکاپوی هماهنگی بودیم.حاج آقا مهدوی گوشه ای ایستاده بود و هرازگاهی به سوالات فاطمه یا دیگر مسئولین جوابی میداد.چندبار نگاهش به من گره خورد اما بدون هیچ عمق ومعنایی سریع به نقطه ای دیگر ختم میشد!بالاخره اتوبوسها با سلام وصلوات به حرکت افتادند حاج آقا هم در اتوبوس ما نشسته بود و جایگاهش ردیف دوم بود.من و فاطمه ردیف چهارم نشسته بودیم.کاش در این اتوبوس کسی حضور نداشت بغیر از من و حاج اقا مهدوی!اینطور خیلی راحت میتوانستم به او زل بزنم بدون مزاحمی! فاطمه اما نمیگذاشت.هر چند دقیقه یکبار با من حرف میزد.ومن بدون اینکه بفهمم چه میگوید فقط نگاهش میکردم وسر تکون میدادم.چندبار آقای مهدوی فاطمه را صدا زد و من تمام وجودم سراسر حسادت وحسرت میشد. با اینکه میدانستم این صرفا یک صحبت هماهنگی است وفاطمه بخاطر مسیولیت بسیج محبور به اینکار است ولی نمیتوانستم بپذیرم که او مورد توجه آقای مهدوی باشه ومن نباشم. این افکار نفاق رفتارم را بیشتر کرد.تا پایان سفر من روسریم جلوتر می آمد و چادرم را کیپ تر سر میکردم.تا جاییکه خود فاطمه به حرف آمد وگفت جوری چادر سرم کردم که انگار از بدو تولد چادری بودم.!! او خیلی خوشحال بود و فکر میکرد من متحول شدم .بیچاره خبر نداشت که همه ی اینکارها فقط برای جلب توجه حاج مهدویه! به خرمشهر رسیدیم. هوا خیلی گرم بود.اگرچه فاطمه میگفت نسبت به سالهای گذشته هوا خنک تره.خستگی راه و گرما حسابی کلافه ام کرده بود.ما را در اردوگاه سربازان اقامت دادند.و اتاق بزرگی رو نشانمان دادند که پربود از تختهای چند طبقه و پتوهای کهنه اما تمیز!
انوار الهی💥
* 🍃🌹﷽🌹🍃 #رهـایے از شـب🌒 #پارت_25 وقت سفر رسید..همه ی راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهشون ب
با تعجب از فاطمه پرسیدم: -قراره اینجا بمونیم؟! او با تکان سر حرفم را تایید کرد و با خوشحالی گفت: -خیلی خوش میگذره.. با تعحب به خیل عظیم زنان ودختران اون جمع به تمسخر زمزمه کردم: حتماا!!!! خیلی خوش میگذره! خانوم محجبه ای آمد و با لهجه ی شیرین جنوبی بهمون خیر مقدم گفت و برنامه های سفر رو اعلام کرد. ظاهرا اینجا خبری از خوشگذرونی نبود وما را با سربازها اشتباه گرفته بودند! اون خانوم گفت ساعات شام ونهار نیم ساعت بعد از اقامه ی نمازه و ساعت نه شب خاموشیه! همینطور ساعت چهار هم بیدارباشه و پس از صرف صبحانه راهی مناطق جنگی میشیم وفردا نوبت دوکوهه است.اینقدر خسته بودیم که بدون معطلی خوابیدیم.داشتم خواب میدیدم.خوب میدانم خواب مهمی بود که با صدای یکنفر که بچه ها رو باصدای نسبتا بلندی صدا میزد بیدارشدم. دلم میخواست در رختخواب بمانم وادامه ی خوابم راببینم ولی تلاش برای خوابیدن بیفایده بود.و واقعا اینجا هیچ شباهتی به اردوی تفریحی نداشت وهمه چیز تحمیلی بود!!! صبحانه رو در کمال خواب آلودگی خوردیم.هرچقدر به ذهنم فشار آوردم چه خوابی دیدم هیچ چیزی بخاطرم نمی آمد . فاطمه خیلی خوشحال و سرحال بود.میگفت اینجا که میاد پراز سرزندگی میشه! درکش نمیکردم!! اصلا درکش نمیکردم تا رسیدیم به دوکوهه!آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد. یک فرمانده ی بسیج آن جلو کنار ساختمانهای فرسوده ای که زمانی راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانی که در این نقطه شهید شده بودند.اومیگفت و همه گریه میکردند.!!!! ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... @anvar_elahi 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌🎆✨🌙--------------------🌟 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج @anvar_elahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┅─✵🍃✨﷽✨🍃✵─┅ اول صبح بگویید حسین جان رخصت✨ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد...🌸🍃 به تو از دور سلام به حسین از طرف وصله ناجور سلام...✋ صبحتون حسینی🖤 @anvar_elahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
410475_465.mp3
1.82M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧ ✨ دعای عهد✨ 👌چه خوبه که هر روز صبح دعای عهد بخونیم 🎤باصدای استاد فرهمند @anvar_elahi
🕋خدای همه خوبیها سرآغاز صبحم را با یاد و نام تو میگشایم و پنجره های قلبم را خالصانه و عاشقانه به سویت باز میکنم تا نسیم رحمتت برآن بوزد و نا پاکی ها ی آن را بزداید و نوری از محبت و عشق تو به قلبم به ارمغان بیاورد الهی به امیدتو ✨امروز سه‌شنبه ٢٦ بهمن ١٤٠٠ هجرے شمسى🗓 ١٣ رجب ١٤٤٣ هجری قمرے🗓 ١٥ فوریه ٢٠٢٢ ميلادى🗓 ذکر روز سه‌شنبه صد مرتبه: 🌹 @anvar_elahi
💖✨ 😍✋ یا مهـ❤️ـدے جانم(عج) عهد بَستَم نفَسَم باشے و من باشم و تُو... اے ڪہ بے‌ تو نفَسَم تَنگ و دلَم تَنگ‌تر اَست... 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚الَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @anvar_elahi