هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ تأثیر گذار از بنیان خانواده:
#خانواده_خوب
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
🎥سخنان ارزنده استاد پناهیان
التماس تفکر 🤔
نگاهتون رو نسبت به انتخاب همسر عوض کنید 💞
بعضی ها نادانی می کنند که با یه مشکل کوچیک و یا یه هوسی که به دلشان راه می ده ، به اصل انتخاب شک می کنند😳
زیرکی بسیار ناجوانمردانه شیطان😈
طبق روایت 📃
مقدرات الهی که قابل تغییر نیست. بحث ازدواج همانطور که پدر و مادر و برادر و خواهر را انتخاب نمی کنیم ، همسر را هم ما انتخاب نمی کنیم.😊
✅ یادتون باشه اونی که توسل کرده ، خیالش راحته و در قبال مشکلات میگه :
من باید این مشکلات را در زندگی خودم می کشیدم👌
🍃 شما نمی تونی جلوی آزمونهای خدا رو بگیری.
اولین آسیب 👈 شک به انتخاب
حضرت امام برا هر کس عقد می خوند ، زوج جوان نصیحت می خواستند.💏
امام می فرمود :
برید با هم بسازید.😊
✅ ساختن یک اصل بسیار زیبا.
✅ هر چه بیشتر مبارزه با خودخواهی 👈 رسیدن به درجه اعلی معنویت.
بیشترین ضعف مرد و زن در جامعه 👈 این خونه در اوج بهره وری نیست.😔
🍃 خانواده موفق 👈 اوج بهره وری
🍃 اوج بهره وری 👈 برنامه موفق
❤️ زندگی موفق یعنی شیرینی روابط بعدا بیشتر از ابتدا هست.
#خانواده_خوب
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
⭕آقایون محترم،
لطفا هرروز همسرتان را با
_ یک دوستت دارم💖
_ يك مـحبتِ مداوم😊
_ یک دلم برایت تنگ شده❤️
_ یک امروز زیباتر شدهای و ...😍
👈 شارژ کنید💪
پیش از آنکه شارژشان به مرز هشدار برسد !👌
#خانواده_خوب
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
انوار الهی💥
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهایی از شـب🌒 #پارت_74 تا موقع اذان باهم از هر دری گفتیم و خندیدیم.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_75
با کنجکاوی پرسیدم:من که باورم نمیشه تو اصلا گناه کردن بلد باشی یا آزارت به کسی رسیده باشه..چرا برام تعریف نمیکنی؟قسم میخورم این راز رو با خودم به گور ببرم.
او خنده ی تلخی گوشه ی لبش نشست و گفت: راز تا زمانی رازه که کنج قلبت باشه..وقتی بیاد بیرون دیگه راز نیست..قصه ست!! درد دله..گاهی وقتها هم دردسره.
حرفهاش رو قبول داشتم. ولی دوست داشتم بدونم قصه ی دوستش چی بوده؟
گفتم:در مورد دوستت الهام..چرا قبلن بهم حرفی نزدی؟؟
این الهام کی بود که تا اسمش میومد چشمان فاطمه پراز اشک میشد؟
با صدای بغض آلود گفت:چی بگم؟ از کجاش دوست داری بشنوی؟
من خوشحال از اعتماد او گفتم:نمیدونم! از جایی که لازمه بدونم!
او با آهی عمیق شروع کرد به حرف زدن:
_من والهام با هم دختر عمو بودیم.از بچگی باهم بزرگ شدیم.تفاوت سنیمون هم یک ماه بود.بخاطر همین حتی در یک مدرسه و یک کلاس درس میخوندیم.ما حتی روحیاتمون هم مثل هم بود.البته بدون اغراق میگم الهام از من خیلی بهتر بود.وقتی نماز میخوند دلت میخواست روبروش بشینی یک دل سیر نگاش کنی.اینقدر که این دختر خالص بود.ما با هم بزرگ شدیم.قد کشیدیم.الهام رفت حوزه و من هم رفتم دانشگاه!یک روز الهام با کلی شرم وحیا بهم گفت یکی ازمدرسین حوزه برای پسرش ازش خواستگاری کرده.طولی نکشید که الهام با یک مجلس ساده و رسمی به عقد ایشون در اومد..میخوای بدونی اون مرد کی بود؟؟
آب دهانم رو قورت دادم..!! نکنه؟!!!
با ناباوری گفتم:حااااااج مهدوی؟
فاطمه سرش رو به حالت تایید تکون داد..
مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده باشه. گفتم:یعنی حاج مهدوی قبلا ازدواج کرده؟؟؟ پس چرا زودتر بهم نگفتی؟؟
فاطمه آهی کشید و با بغض گفت: خب هیچ وقت حرفش پیش نیومد.اگه یادت باشه اونروزی هم که ازم پرسیدی متاهله، گفتم هییت امنا میخوان براش آستین بالا بزنن ولی نمیتونن.ولی تو بعدش نپرسیدی چرا.؟؟ از طرفی چیزی که منو یاد الهام بندازه...
بعضش شکست..
من هنوز در شوک بودم...این فرصت خوبی بود تا فاطمه گریه کند.
پرسیدم:این اتفاق واسه چندسال پیشه؟
فاطمه آهی کشید و گفت:هفت سال پیش!
_خخ..ب ..بعدش چیشد؟
دانه های درشت اشک از صورت فاطمه پایین میریخت:
_رقیه سادات..نمیدونی چقدر این دوتا عاشق بودن! حاج مهدوی اینقدر همسر نمونه و انسان خوبی بود که همه رو مجذوب خودش کرده بود. دوسال بعد الهام حامله شد.اونموقع من یک چندماهی میشد که با پسرعموم که برادر الهام بود، نامزد شده بودم.
چشمهام گرد شد..با لکنت گفتم:چی؟؟؟ تو قبلا نامزد داشتی؟؟
فاطمه اشکش رو پاک کرد و با لبخندی تلخ گفت:آره...ما خیلی وقت بود همو میخواستیم..منتها به هوای اینکه حامد سرباز بود و یک سری مشکلات دیگه، یک کم دیرتر از الهام نامزد کردیم.
با کنجکاوی گفتم.:خب پس چرا الان حامد..؟!!
او سرش را با تاسف تکان داد و گفت:چی بگم؟؟!! همه چی بر میگرده به اون تصادف لعنتی..
تولد الهام بود..میخواستم به هرترتیبی شده سورپرایزش کنم.چون از همون اوایل بارداریش دچار افسردگی شده بود.حاج مهدوی هم که همش به سفرهای مختلف میرفت واسه کار تبلیغ. .اونموقع ها خیلی باد تو سرم بود..سرتق بودم.حرف حرف خودم بود.واقعا با الانم کلی فرق داشتم.به الهام گفتم بریم جایی که به هوای اونجا ببرمش یک کافه ی درست وحسابی و با باقی دوستان دبیرستان براش جشن تولد بگیریم. الهام قبول نمیکرد..هزار تا بهونه آورد. از تهوع وبیحالیش گرفته تا مرتب کردن خونه..چون قرار بود فردای اونروز حاج مهدوی برگرده.ولی من گوشم بدهکار نبود..کااااش به حرفش گوش میدادم..کاش نمیرفتم..
فاطمه بلند گریه میکرد وحرف میزد.
_رقیه سادات بخداوندی خدا انگارهمه ی قدرتها جمع شده بودند که من الهام و نبرم.ماشین حاج مهدوی تو پارکینگ بود.باخودم گفتم اگه با ماشین خودشون بریم بهتره وراحت تر.ولی الهام گفت حاج مهدوی گفته این ماشین مشکل داره باید بعد از برگشت ببرتش تعمیر. .پرسیدم مشکلش چیه؟ الهام گفت: نمیدونم. گفتم پس بشین بریم.الهام دوباره بهونه آورد که حاج مهدوی گفته بخاطر بارداریش حق نداره پشت فرمون بشینه.
همون وقت زن عموم زنگ زد به الهام..وقتی فهمید ما تصمیممون چیه به الهام گفت: نرو تو امانتی.اگه ال بشی بل بشی من نه خودم تحمل دارم نه میتونم جواب حاج مهدوی رو بدم...
الهام داشت پشت تلفن راضی میشد که من بیشعور و بخت برگشته گوشی رو گرفتم و به زن عموم گفتم : زن عمو هرچی شد با من..طفلی این دختر پوسید تو این خونه..میخوام ببرمش.اصلن خودم پشت فرمون میشینم.
اینو گفتم از رو غرورم و جوونیم ولی ته ته دلم میترسیدم چون من همیشه از رانندگی وحشت داشتم و زیاد وارد نبودم..
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
@anvar_elahi
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🎆✨🌙--------------------🌟
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
@anvar_elahi
مورَم و رو به سلیمان میکنم.mp3
15.34M
#شب_دوازدهم
#مناجات_با_خدا 🤲
مهدی رسولی 🎤
🌸🍃
«لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ
إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ...»
.
از ناامیدی در هرجایی
می شود به خدا پناه برد،
حتی از تاریکیِ شکم نهنگ . .
[سوره انبیا ،آیه۸۷] 𑁍
اللّٰهم أَنتَ عُدَّتى إنْ حَزِنْتُ
خدایا؛ بین غصهها، تو پناه منی....
- دعایمکارمالاخلاق
صاحب الزمان! شمائید که بر احوال ما آگاهید، از حوائج و خواسته های ما آگاهید. یابن زهرا!
مناجات - چشمی که آلوده شده باران ندارد.mp3
7.26M
چشمی که آلوده شده باران ندارد
بی توبه این آلودگی پایان ندارد
کریمی مناجات (1).mp3
1.38M
#مناجات
با روی سیاه، با گریه و آه...
👌بسیار زیبا
🎙حاج محمود کریمی
🎧 درخلوت و با حال مناسب گوش کنید
انوار الهی💥
#مناجات با روی سیاه، با گریه و آه... 👌بسیار زیبا 🎙حاج محمود کریمی 🎧 درخلوت و با حال مناسب گوش ک
اَللھمَّ اشْغلْنا بِذِکرِك ...
قلبم را به تسبیح یادت گره بزن...💕
🔅
🔰 #استغفار یعنی چه؟
یعنی معذرتخواهی. از خدای متعال معذرت میخواهیم. از خیلی از کارها، از بسیاری از کردهها و نکردههای خودمان از خدای متعال باید معذرت بخواهیم.
رهبر انقلاب
🔅
🍃❤️
یا مَفزَعَ الملهُوفین ؛
ای پناهِ دلسوختگان ...
نفسم خسته شد از این همه بیتو بودن
من ز دوری ز درت خیر ندیدم یا رب ...
#یارب ...
#دق_الباب_شبانه
#حدیث_بندگی 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰چهار عامل ما را🔥جهنـمی🔥کرد
در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به #دوزخ روانه کرد؟
⚫️ آنها می گویند : ۴ عامل :
۱ - « لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ »
٬ پای بند به #نماز نبودیم .
۲ - « لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ »
به #گرسنگان اعتنا نمی کردیم.
۳ - « کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ »
٬ ما در جامعه #فاسد هضم شدیم .
۴ - « کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین »
٬ #قیامت را هم نمی پذیرفتیم.
📚قصص الصلاة - ص ۱۸۹.
•🌿❛
🌻"یامُنَفِّسَالغُموم"
ایبرطرفکنندهاندوهها ...
#رمضانالکریم ؛)
🍃زمانۍکہخدامیگہ :
توبیا !منهمہۍغماٺو
یہجا مۍخرم :)-!♥✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟ ✾🌸࿐✰•.
#سحرنامه 12
« فراز دوازدهم »
🎥 📚 | فرازهایی زیبا از #دعای_ابوحمزه_ثمالی 🍃
اَللّـهُمَّ تُبْ عَلَي حَتّي لا اَعْصِيكَ
راه توبه را باز کن...
تا بیراهه نروم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت نماز شب و داستان علامه طباطبائی...
حجة الاسلام عالی
┅─✵🍃✨﷽✨🍃✵─┅
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✨
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد...🌸🍃
به تو از دور سلام
به حسین از طرف وصله ناجور سلام...✋
صبحتون حسینی🖤
@anvar_elahi