🌹🍃بسمه تعالی🍃🌹
🍃✨کانال احف نار✨🍃
_این زنجیر نقرهای، این یقهی باز و این خالکوبیِ روی گردن، نشون میده که شما اینکارهاید. در ضمن من فکر میکنم شما دانشگاه رو با چاله میدون اشتباه گرفتید.
سبحان با شنیدن این حرفها قرمز شد و به سختی نفس کشید. او که انتظار این حرفها را نداشت، از شدت عصبانیت شیشهی لیموناد را به دیوار کوبید و تکههای شیشه در هوا پخش شد.
_دیگه داری زیادی قُدقُد میکنی!
با این فریاد سبحان، همگی به جلوی بوفه خیره شدند...
تکهای از رمانی که به زودی در کانال بارگذاری میشود😉🍃
همچنین #رمان #داستان_کوتاه #دل_نوشته #خاطره #دیالوگ #مونولوگ #عکس_نوشته #ناشناس در این کانال گذاشته میشود😎🍃
با ورودتان، کانالتان را مزین کنید☺️✨🍃
لینک عمومی کانال:
🆔 @AHAF_NAR 🍃
لینک ناشناس احف:
🆔 http://unknownchat.b6b.ir/4756
لینک خصوصی کانال:
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2803433608Cfa5137d283
👌#داستان_کوتاه
ملک الموت به نزدیک الیاس پیامبر
آمد که جانش بردارد، الیاس بگریست.
ملک الموت گفت:
یا الیاس! جزع میکنی؟
الیاس گفت:
از بهر جان جزع نمیکنم، ولکن ذاکران حق تعالی به ذکر وی مشغول باشند و من در زیر خاک نتوانم به ذکر خدا مشغول بودن.
ملک الموت را فرمان آمد:
بازگرد، که الیاس از بهر ما زندگانی میخواهد!
👌#داستان_کوتاه
ملک الموت به نزدیک الیاس پیامبر
آمد که جانش بردارد، الیاس بگریست.
ملک الموت گفت:
یا الیاس! جزع میکنی؟
الیاس گفت:
از بهر جان جزع نمیکنم، ولکن ذاکران حق تعالی به ذکر وی مشغول باشند و من در زیر خاک نتوانم به ذکر خدا مشغول بودن.
ملک الموت را فرمان آمد:
بازگرد، که الیاس از بهر ما زندگانی میخواهد!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•