#ستارگان_راه
امروز سالگرد شهادت ما عزیز دل همه ما حاج مهدی باکری است.
لذا قصد دارم داستانی رو از ایشون بگم که شاید کمتر شنیده باشید و توشه ای معرفتی باشه از این شهیدِ سعید🙏🏻
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت:تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم.
از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برام کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش دراُورد و یه امضاء کرد و داد دستم و گفت: بده به آقای فلانی،اتاق فلان.
رفتم و کاغذ رو دادم دستش و امضاء رو که دید گفت چی میخوای؟
گفتم: کار
گفت:فردا بیا سرکار!!!
باورم نمی شد!
فردا رفتم شهرداری مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شد من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه جبهه شهید شد یکی از همکارام گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما رو جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد!
یعنی از حقوق شهید باکری
این درخواست خود شهید بود...
هاج و واج فقط گریه میکردم...
به روح بزرگش صلوات🌹