eitaa logo
سوزستان
1.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
801 ویدیو
25 فایل
می‌نویسم آنچه را باید نوشت... دستنوشته های زهرا آراسته نیا ارتباط با من: @suzestan کانال اختصاصی اشعار: @ghatre_ashk
مشاهده در ایتا
دانلود
اربعین نوشت های یک مادر - قسمت سوم ⭕️ وقتی مادر جوگیر میشود هوا گرم شده بود، اسرا به شدت بی‌قراری می‌کرد، مبینا بهانه بستنی گرفته بود با اون همه مواد افزودنی! کوثر بنده خدا هم چون کفشش مناسب نبود صبورانه درگیر پادردش بود و در چنین موقعیت حساس کنونی‌ای!! اقای همسر یهو غیبش زد😯 بعد از چند دقیقه یه خرما تپید تو حلقم و به خودم که اومدم دیدم جناب همسر جان با لبخند داره بهم خرما می‌خورونه و میگه: بخور! خرمای مدینه ست. من که اوضاع اعصابم به هم ریخته بود هرچی اون می‌گفت مدینه، سی پی یوی ذهنم نجف می‌شنید و با خودم میگفتم: خب خرمای نجف تو مسیر نجف-کربلا دیدن که انقد ذوق نداره ببین رو دیوار کی یادگاری نوشتیم!! 😒 وقتی بی اعتنایی منو دید دوباره گفت: خرمای خود مدینه ست ها! موکب بقیع! و تازه اون موقع بود که سلولهای خاکستری مغزم گفتن هاااااا مدیییینه با نجف فرق فوکوله! 😅 تندی سرمو برگردوندم طرف موکب و با دیدن تابلوی بالاش که نوشته بود هیئه البقیع ، اهالی مدینه المنوره، احساء و قطیف، گوییا انرژی ناشی از شکافت هسته ای در من فعال شده باشد به طرف موکب دویدم، دویدنی!! با خوشحالی جلوی مرد موکب‌دار ایستادم و گفت: شای ایرانی یا عراقی؟ با اشاره گفتم فرق نمیکنه و به زبان آوردم: عراقی. چای عراقی و خرمای مدینه رو که ازش می‌گرفتم گفتم: إن‌شاءالله مشایه الی بقیع و مرد با خوشحالی جواب داد: إن‌شاءالله بر که می‌گشتم در ایکی ثانیه تمام درسای همون یه ترم خوندنم جلوی چشمم مرور شد و اطلاعات احساء و قطیف و شیعیان عربستان توی ذهنم رژه رفت و رحمت بادی گفتم استاد سعدی و دیگر اساتید «پردیس فارابی دانشگاه تهران» رو که به لطفشون حالا می‌تونستم جلو شوهرمو بچه ها چهارتا کلمه دیتا بدم و ژست یه شیعه‌شناس قهار رو بگیرم... هنوز لحظه ای از ژست‌گرفتگیم نگذشته بود که حس استکبارستیزی خودشو پابرهنه انداخت وسط و داد زدم أه بین این همه جمعیت یه نفر مرگ بر اسرائیل نمیگه. فقط هی اللهم عجل لولیک الفرج! تا اسرائیل هست که امام زمان نمیاد! 😠 چونان جراحان اتاق عمل در حین رفتن به سمت تخت عمل... عه ببخشید سکویی که بشه روش چیزی نوشت، داد میزدم: مبینا دفتر نقاشیتو بده! کوثر خودکارتو بده! یه برگه از دفتر نقاشی کندم و روش و نوشتم و زدم پشت کوله‌م حالا حس می‌کردم صلواتهای به نیت فرجم بیشتر مورد عنایت خدای مظلومان بود.... ✍زهرا آراسته‌نیا @arastehnia
به نام قاصم الاعدا، قسم بر سوره اسرا که بیت العنکبوت تو نخواهد ماند پابرجا تو آن ویروس منحوسی، عفونت‌خیز و کودک‌کش ولی نابود خواهی شد همین امروز یا فردا ببین همراه گشته سامری با لشکر فرعون عصایت را بیاور چاره‌ای کن حضرت موسی به لبهای کبوتر شاخه زیتون مصنوعی ست به زیر تک تک پرهای او تیغی ست ناپیدا حقیقت، تلخی آوار روی خانه ی مجنون حقیقت، لخته ی خون است روی پیکر لیلا لباس رزم پوشیده قلم بر قامتش، کافی ست برای دفن اسرائیل، حجم بیت شاعرها به روی خانه‌ات ردّ شهاب و رعد و سجیل است به زودی راه افتد راهیان نور تا حیفا سپاه قدس می‌آید هم از مشرق هم از مغرب که خون‌خواه «سلیمانی» ست هر آزاده ی دنیا یقین دارم اسیران را خدا آزاد می‌سازد که خونین‌شهر دیروز است اینک‌ مسجدالاقصی @arastehnia
۱۴۰۴/ قسمت پانزدهم شب بود و در خیابان سدره جای سوزن انداختن نبود. تعداد آقایان خادم چندبرابر شده بود و بر خلاف شب‌های قبل تقریبا تا انتهای خیابان، محدودیت جدا شدن مسیر رفت و برگشت برقرار بود. جالب بود که در میان آن شلوغی هم خادمین با دقت بسیار حجاب و وضع ظاهر زائرین را زیر نظر داشتند. بدون هیچ اغماضی کمترین بیرون زدگی مو از زیر روسری را با ضربه‌های چوب‌پر و تکرار «حجاب حجاب» تذکر می‌دادند. یکبار به من هم تذکر حجاب دادند آن هم به خاطر بالاگرفتن پایین چادر در حالی که زیر چادر مانتوی بلندی پوشیده بودم که خانم‌های دیگر حتی آن را بدون چادر می‌پوشیدند. به نظرم به مرتب بودن هم اهمیت می‌دادند چون واقعا حجابم مشکلی نداشت. یک بار در مسیر مشایه هم دیده بودم که یک ارتشی عراقی با آن مختصات و ابعاد ویژه ی خودشان و با آن طول و عرض سبیل، با حالتی عصبانی از روی ماشین نظامی اش پایین آمد و با باتوم به سینه مرد زائری زد تا خودش را مرتب کند آن هم فقط به خاطر اینکه دکمه های پیراهن مشکی‌اش تا نصفه باز بود و زیرپوش سفیدش پیدا بود. عراقی ها واقعا خود را در محضر امام می‌بینند بر خلاف خیلی از ایرانی‌ها که متاسفانه حتی داخل صحن حرم‌ها هم گاهی سر مسائل بی اهمیت جنجال به پا می‌کنند، انگار نه انگار که امام علیه السلام زنده تر از تمام ما به ظاهر زنده‌‌ها شاهد و ناظر بچه‌بازی‌هایمان است. میان شلوغی جمعیت چند جوان رشید عرب شروع کردند با صدای بلند از مردم صلوات گرفتن. با همان لهجه ی شیرین عربی می‌گفتند: «صلی علی محمد و آلی محمد» و تمام خیابان در جوابشان صلوات می‌فرستاد. رفتم کنارشان و گفتم: «قل الموت لاسرائیل». به نظر خودم کامل‌ترین و درست‌ترین جمله عربی سفرم را گفته بودم اما با نگاه متعجب جوانان مواجه شدم. یعنی جمله به این واضحی را متوجه نشده بودند یا زبانم لال از شیعه‌انگلیسی ها بودند و اسراییل را دشمن نمی‌دانستند؟! نکند بریزند سرم؟!!! داشتم پاهایم را برای فرار آماده می‌کردم که دیدم یکی از خودشان را که انگار فارسی بلد بود فرستادند جلو. با لهجه عربی گفت: «چیه خانم؟» گفتم: «میگم کنار صلوات فرستادن، مرگ بر اسرائیل هم بگید». چرخید طرف دوستانش و گفت: «کَلّا کَلّا اسرائیل». خشکم زد. یعنی این همه سال که زیر پست‌ها و مطللبمان هشتگ می‌زدیم عرب‌ها معنی اش را نمی‌دانستند؟! یک آن تصاویر راهپیمایی های بهار عربی و سوریه و این ور و آن ور جلوی چشمم آمد که در تمامشان عبارت «کَلا کلا» را شنیده بودم. چرا تا حالا فکر نکرده بودم درباره اسرائیل هم «کلا کلا اسرائیل» استفاده می‌کنند؟! پسرها خندیدند و لیدرشان بلند گفت: «صلی علی محمد و آلی محمد، کلا کلا اسرائیل!» الکی الکی داشتم راهپیمایی ضدصهیونیستی راه می‌انداختم. 😎 هجوم جمعیت از آن جوانان دورم کرد. کم کم به موکب رسیده بودم. وارد که شدم آقایان همه خوابیده بودند. آرام رفتم زیر زمین. موکب دیگر خلوت شده بود. بقیه هم در حال جمع کردن وسایلشان بودند. چند خانواده همان شب به طرف ایران حرکت کردند. همسرم هم عصر بلیط گرفته بود و بنا بود ساعت سه ی صبح به طرف ماشین‌ها حرکت کنیم. در گروه مجازی خادمان موکب پیام دادم که گروه سوم خودشان را برسانند. گفتند تا ظهر می‌رسند. ساعت سه، من و همسرم و مبینا و أسرا و مرضیه به راه افتادیم. همیشه یکی از سخت ترین قسمت‌های سفر اربعین رسیدن به گاراژ کربلا بوده. طبق همان ذهنیت گذشته خودم را برای حداقل دو ساعت پیاده روی آماده کرده بودم. نگران اسرا بودم که حالا دیگر چرخ‌دستی هم برای نشستنش نداشتیم و باید درحالی که خواب‌آلود هم هست پیاده روی می‌کرد. البته بیشتر نگران اعصاب خودمان بودم که باید غرغرها و گریه‌هایش را تحمل می‌کردیم. همسرم به کمک آمد و با وجود کمردردش، أسرا را روی دوشش سوار کرد. با مسیریاب پیش می‌رفتیم. رسیدیم به یک خیابان پر از درخت. درخت‌ها از دو طرف به هم گره خورده بودند و بلوار گل‌کاری شده ی زیبایی در میان خیابان خودنمایی می‌کرد. یادم افتاد قبلا در عکس‌های حجاب‌استایل‌های ادایی تصاویری از این خیابان با کپشنِ «کربلا یه قدم زدن دونفره تو این خیابون به ما بدهکاره» دیده بودم. خدایا اربعین و همه مناسک دینی را از شر این حجاب استایل ها محفوظ بدار. بلند بگو آمین! اذان شده بود. رفتیم در مسجدی سر راه نماز صبح را خواندیم و به حرکت ادامه دادیم. بر خلاف تصورم فقط حدود نیم ساعت پیاده روی کردیم تا به مقصد برسیم. مقصد خیابان بزرگی بود که ماشین‌های زیادی از ون و اتوبوس در کناره اش پارک بودند و راننده ها هر کدام اسم یک مرز را فریاد می‌زدند تا مسافر جمع کنند. چندتایی مهران و خسروی بودند. نگران شدم که نکند به طرف چزابه ماشین نباشد اما یادم آمد بلیط داریم و حتما ماشین هم تدارک دیده شده‌.