حسرت آورده ست و آهی سرد دارد رفتنت
التماسی که «نرو, برگرد!» دارد رفتنت
آسمان یک لحظه با دریا یکی شد، پرزدی
علتش هرچیز باشد درد دارد رفتنت
زهرا آراستهنیا
#ارتش_تسلیت
#ارتش_فدای_ملت
#کنارک
@arastehnia
#سحرنوشت ۱۹
گذشت، به سرعت باد، به سرعت برق. صدای همهمه ی ملائک از حیاط خانهمان شنیده میشد. آسمان شب روشنتر از هرچه فکرش را کنی ستارهباران احساس بود و بازار بخشایش خدا، گرم گرم گرم.
من که میگویم نزول قرآنت را بهانه کرده ای برای بار عام مهربانی و عفو و عطوفتت. آخر آنقدر خوبی که نمیخواهی شرمنده لطفت شویم و بفهمیم داری بی هیچ دلیلی میبخشیمان.
معشوق غیور من، یک لحظه کنارت بودنم را بهانه میکنی برای تا آسمان به پایم لطف ریختن، با آنکه میدانی ته قلبم باز هم مور مور میشود برای برگشتن سمت گناه.
کاش کمی خجالت میکشیدم. کاش به قدر ارزنی حیا، ته وجودم مانده بود و بعد از امشب بیشتر کنارت میماندم.
سرِ شب که برایم یک استکان واژه کنار شاخهای شببو مهیا کرده بودی فهمیدم امشب با غفاریتت، دل به دلم خواهی داد و صبح نشده تقدیرم پر میشود از «یُبَدّل الله سیئاتهم حسنات» و من میمانم و دهانی که تمام واژههایش به قدر سپاس ذره ای از محبتت نیست.
خودت مرا پررو کردهای که بی وجود لیاقت، خوبترین خوبیهایت را از تو بخواهم و بیصبرانه زل بزنم توی چشمانت که یعنی: «منتظرم هان! استجابتشان دیر نشود یکوقت!»
اینها حال و هوای امشب من بود و من میترسم از فردایی که شاید شبیه امشبم نباشم.
ای نزدیکتر از من به من، مرا به حال خودم وامگذار که بیپناهی را با تک تک سلولهایم درک کردهام و سلاحی جز گریه برای من نیست.
#إرحم_من_رأس_ماله_الرجاء_و_سلاحه_البکاء
*زهرا آراستهنیا*
@arastehnia
Suzestan.ir
Instagram.com/arastehnia
#سحرنوشت ۲۰
سلام ای علت باشکوه من، ای باعث تمام کائنات، ای دلیل هرکه دنبال دلیل است.
میخواهم بشناسمت و باید بشناسمت و مطمئنم اگر بشناسمت، تو را عاقلانه عاشق خواهم شد. 👌
مگر میشود عاشق کسی که علم محض است نباشی؟
مگر میشود عاشـ❤️ـق آن کسی که عدالت و حکمت، عصاره کارهای اوست نشد؟
تمام کجیها و نادلخواهیهای دنیا از بیعدالتی ست و روح، که از خود عادلت در ما دمیدهای، هرگز تاب چیزی جز عدالت را نخواهد داشت.
🍃باید تو را بشناسم که تو تنها و یکی ترین یکی عالمی و جز تو هیچ نیست.
باید تو را بشناسم تا بدانم عدالتت حکم میکند دنیا را بیهوده نیافریده باشی و برای سزا و جزای این دنیایی ها، دنیای دیگری باشد تا بیحد و منع عدلت اجرا شود.
باید بشناسمت تا بدانم تو با آن حکمت و علم و لطف بی حدت مرا، من محدود در عالم ماده را، دست تنها در عالم رها نمیکنی و برای رسیدنم به خودت برایم راهنما میفرستی که بشوند پیغمبران و امامانم.
⚡️ تو را که اینگونه بشناسم، آن وقت است که نمیتوانم عاشقانه دوستت نداشته باشم. نمیتوانم برای اجرای هر دستورت آماده نباشم و اصلا بیتابی میکنم تا لبتر کنی و من روی هوا حرفت را بقاپم و با انجامش خودم را برایت شیرین کنم و دلم ضعف برود لبخندهای دلنشین رضایتت را.
دیگر با صدای اذان در دلم غوغا میشود که بدوم و بشوم اولین بنده ی در صف حرف زدن با تو.📿
✨ تو را که بشناسم عقلم حکم میکند جز تو را نپرستم و جز تو را نخواهم و جز تو را نیایش نکنم. چشمهایم قفلی میزند روی چشمهای نازت و جز برق بیداریشان هیچ چیز شوق بودنم نمیبخشد.
باید بشناسمت تا حد بیحدی مهربانیات آرامش بهبوهه تمام سختیهایم شود.
باید بشناسمت تا بی چون و چرا دستم را توی دست قوی و بزرگ و پربرکتت بگذارم و هرطرف که اراده کنی دلخواهانه همراهت بچرخم.
💠 باید تو را بشناسم...
و برای این شناخت، راهنمایی خودت را میخواهم که تو را جز به تو توان شناخت نیست و جز تو راهنمایی و دلیلی به سمت تو نخواهم جست.
دلیلم باش ای دلیل تمام متحیرین.🙏
#بک_عرفتک_و_أنت_دللتنی_علیک
*زهرا آراستهنیا*
@arastehnia
Suzestan.ir
Instagram.com/arastehnia
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میچکد از ذوالفقارش اشک بر دنیای ما
وای بر حال زمین بشکسته ارکان هدا
نام اعلا، خوی اعلا، منطق اعلا علی
سوره ی اعلای حق، اشفع لنا یوم الجزا
رشک برده آسمان بی شک به چاهی که در او
ناله زد شیر خدا سر مگوی سینه را
عشق یعنی پادشاهی از مسیر بندگی
«انت مالک» خواندنش شد شاهد این مدعا
فیلسوفان غرق دریای کمیلش میشوند
معرفت همچون دُری در بیکران او رها
میزند آتش نیستان را جدایی های ما
کوچه و پهلوی زخمی، بند بر دست خدا
أشهد أنَّ علی خیبرگشای عالم است
أشهد أنْ ذوالفقارش کرده خیر و شر سوا
خیر یعنی با علی ماندن چو میثمها به دار
شر سقیفه، شر جمل، شر مصحف بر نیزه ها
ابن ملجم را کجا یارای قتل عشق بود
تیغ در محراب کرده بر سر او اقتدا
من یتیمم کاسه ی شیرم ولی پر اشک شد
قرن ها نام علی بوده به درد ما شفا
قدردان حضرت حقم که دست حکمتش
تا قیامت قدر ما را زد گره بر مرتضی
از یدالهی او ارثی به عباسش رسید
بیرق عشق و ادب گیرد به دستان جدا
عدل یعنی ماجرای آتش و دست عقیل
عدل یعنی خانه ی سلطان و فرش بوریا
آه گفتم بوریا ... گریه امانم را برید
روضه هر رروزمان: داغ شهید کربلا
###
جاده های اربعینی میرود سمت ظهور
از نجف آغاز خواهد شد تمام ماجرا
#زهرا_آراستهنیا
@arastehnia
#شب_قدر
#شهادت_امام_علی_علیهالسلام
#سحرنوشت ۲۱
⚜️اللهم عجل لولیک الفرج...
اتاق تاریک است و من همین تاریکی و تنهایی را ترجیح میدهم به همهمه ی آدمهایی که بودنشان رنگ تو نیست.
من همین گوشه ی دنج را مرکز ثقل عالم میدانم وقتی سرم روی شانه ی خیال توست.
از تو چه پنهان، نشستهام برایت با لهجه ی دعا شیرینزبانی کنم تا بهترین تقدیرها را عطایم کنی. نشستهام با هزار نام زیبا تو را بخوانم تا تو از هرکدامشان خوشت آمد به خاطر همان به من صله بدهی عاقبت به خیریام را.
لبخندت را دوست دارم وقتی میبینی همان اسمهایی که خودت یادم دادی را هم غلط غلوط میخوانم و اما به رویم نمیآوری.
لبخندت را دوست دارم وقتی میدانی پشت دهها تسبیح العفو گفتنم، یک فردای پر از پا کج گذاشتن است و باز به رویم نمیآوری.
لبخندت را دوست دارم وقتی التماست میکنم کمی اشک رزق چشمانم کنی و بعد با همان چند قطره خودم را مقرب درگاهت میپندارم.
دوست دارم تا آخر دنیا همینجور از این بچهبازیها دربیاورم و عوضش تو لبخند بزنی.
اصلا پیش تو که باشم دلم فقط بچگی میخواهد. ساده و دلخواه و پر از شیطنت، بدوم دنبال آرزوهایم و بادبادک ذهنم را بسپارم دست نسیم تا درست بندازدش جلوی پای تو.
امشب تو را با لبخند خواندم. عجیب بود اما چسبید.
آسمان گوش تیز کرده بود تا نجواهای درگوشیم با تو را بشنود. یاس سر خم کرده بود و دلبرانه نگاهمان میکرد شاید او را هم به جمع خودمان بخوانیم. رود خود را به ساحل میکوبید تا از وسط احساسمان رد شود.
ولی امشب فقط شب ما دوتا بود.
امشب نزدیک تر از هر وقت دیگر مال خودِ خودِ خودم بودی که من تمام تقدیرم را سپردم به دست مهربان تو.
خدایا، لطفا برایم آن چیزی را مقدر کن که خودت میپسندی نه آن چیزی که من لایقش هستم. ممنون
*زهرا آراستهنیا*
@arastehnia
Suzestan.ir
Instagram.com/arastehnia
#سحرنوشت ۲۲
صدای اذان میآید. تو، مرا میخوانی و چه افتخاری بیشتر از این که والاترین والای عالم تو را بخواند؟
به من حق بده مغرور شوم و به خود ببالم. خدایی که بزرگتر از هر بزرگیست و خدایی جز او نیست و نیکمردی چون محمد، فرستاده ی اوست و شگفتانگیزی چون علی، ولی او ست، مرا به نماز میخواند و این عین خوشبختی ست.
تیک تاک ساعت، ضربان قلبم را تنظیم میکند تا درست روی ثانیه ی عاشقی، گُر بگیرم و بیتابانه مهیای همصحبتی تو باشم.
خودمانیم، وعده بهشت، آنقدرها هم جذاب نیست که به خاطرش روزی پنج نوبت غرورم را به سجده بیاندازم.
ولی توصیف جهنمی که در آن از تو دور خواهم بود آن قدر دهشتناک است که برای یک لحظه هم دامانت را رها نسازم.
مرا از خود دور نکن. خودت که میدانی من، دور از تو میمیرم. من بمیرم، دلت میگیرد از نابودی بندهات. دل تو که بگیرد عالم به هم میریزد.
حرفهایم روی زبانم نمیچرخند. ولی دست دلم که برایت خیلی وقت است رو شده! درست همان لحظهای که چشم نگشوده، ترس، تمامم را فرا گرفته بود و بلند بلند گریه میکردم ورودم به زمین را... درست همان لحظهای که اولین نافرمانیات را کردم و دلم لکه تاریک گناه را تجربه کرد و از سیاهیاش قلبِ دلم گرفت... درست همان لحظهای که من بودم و خودم و ناگهان یک دنیا دلتنگیات روی بودنم سایه افکند... در تمام این لحظهها دستم برایت رو شده بود که من، بی تو بودن را نمیتوانم.
دستانم را تا کنار گوشهایم بالا میآورم تا صدایم در تمام کائنات طنینانداز شود که من، نمازم را برای نزدیکی به تو میخوانم.
هرچیز که مرا به تو نزدیککند از بهشت هم با ارزشتر است.
*زهرا آراستهنیا*
@arastehnia
Suzestan.ir
Instagram.com/arastehnia
#شهیندخت_مولاوردی که تا همین چندوقت پیش معاون امور زنان و خانواده ریاست جمهوریمان بود و الان هم نظراتشان در تصمیمگیریهای مملکتی حوزه زنان و خانواده بسیار تأثیرگزار است، به مناسبت روز جهانی خانواده تصویری از خانواده #همجنسباز منتشر میکند و بعد که انتقادات را میبیند، میگوید در خواب و بیداری پیامی درکانالم از جایی فروارد کردم و حواسم به عکسش نبود!!
حالا عکس را خواب بودی و دقت نکردی، خط اول کپشن را که حتما خوانده ای، آنجا که گفته «ساختار خانواده در دهه های گذشته تغییر کرده»
تغییر ساختار یعنی چه؟ ما که قرنهاست ساختار خانواده مان همان است که بود! دهه های گذشته ساختار خانواده غربی به لطف ورود لواط و همجنسباز ها تغییر کرده. نگو که نمیدانی!
راستی خودمانیم، چطور در خواب و بیداری حواست بود که آدرس کانالت را درست و بی اشتباه پای مطلب بنویسی؟!
تا کجا قرار است این بی فرهنگهای ضددین با تیشه _که چه عرض کنم، با بولدوزر!_ به جان دارایی اعتقادیمان بیوفتند و هیچ نهاد نظارتی و قضاییای اقدامی نکند؟
کم کم داریم شک میکنیم انگار بعضی در دولت اعتقادی به آخرت ندارند ولی آیا اعتقادی به رسیدن ۱۴۰۰ هم ندارند؟!
#زهرا_آراستهنیا
@arastehnia
#سحرنوشت ۲۵
کابینت را زیر و رو کردم. زیر مبلها را با دقت گشتم. توی حیاط، پای گلدان قدیمی حسنیوسف، روی پشت بام بین ازدحام آنتنها و دیشهای هرکدام یکطرف. همه جا را گشتم، نبود. نیست. انگار نخواهد بود.
همیشه فکر میکردم یک آرامش زاپاس دارم، اما حالا میبینم جز نسخهای که در دست تو ست هیچ رونوشتی برای آرامش پیدا نمیشود.
رهایت نمیکنم. تا در آغوش تو هستم آرامم. خیالم تخت است به مهربانیات.
خیالم تخت است به عیبپوشیات.
خیالم تخت است به رازداریات.
دست قدرت تو، بالاتر از تمام قدرتهای زمینی با من است و همین برای تا ابد خوشبختیام کافی ست.
کافی ست نامی از هزاران نام نیکوی تو را بر زبان جاری کنم تا چشمه چشمه معرفت در وجودم جریان یابد و فلک را سقف بشکافم.
من، مخلوق معبود لطیف الصُنعی هستم که مرا از یاد نخواهد برد.
آسمان برای پرواز چون منی کوچک است و عرش کبریا در انتظار حضور نزدیک من است. کافی ست اراده کنم خدایی شدن را.
بساط عشق بازی معشوق زیبا و دانا و توانمندم برای تا همیشه در آغوش کشیدنم آماده است.
پس
پناه میبرم به عشق از شر لحظههای مشغول بودن به جز تو...
*زهرا آراستهنیا*
@arastehnia
Suzestan.ir
Instagram.com/arastehnia
سلام به مخاطبین عزیز. طاعاتتون قبول و انشاءالله که از این همه پیامای من زیاد اذیت نشده باشین 😅
یه شگفتانه دارم براتون...
#سحرنوشت فردا مال شماست.
هرکدوم هرچی دل تنگتون میخواد به خدا بگه، بنویسه و برام بفرسته. نگران نکات ادبیش هم نباشید، اون با من!
مطمئن باشید از دل که بر بیاد بر دل میشینه😊
پس منتظر پیامهای خوشگلتون هستم....
@suzestan
التماس دعا
@arastehnia
#سحرنوشت ۲۶
(دلنوشته های تعداد زیادی از مخاطبان که سعی کردم توی یه متن منسجم تقدیمتون کنم. ممنون از همراهی دلهای پاکتون🙏❤️)
«گاهی چه دلگیر میشوی از خدا
و گاهی چه بیاندازه دلت برایش تنگ میشود
گاهی از حكمتش شاكی و گاهی راضی.
گاهی قدرتش در لبخند تو جاری میشود و گاهی درگریه ات.
خدا همان خداست.
كاش اینقدر ما گاهی به گاهی نمیشدیم....»
«احساس غریبی دارم ! خسته ام ! اما نه ، دلتنگم! دلتنگی عجیبی است ، انگار گمشده ای دارم که بعد از پیدا کردنش دوباره نگران از این هستم که مبادا رهایش کنم و باز در وانفسای غفلتم در تلاطم روزگار گم بشود...
این چه احساسی است خدای من...
گاهی زیر لب با خودم زمزمه هایی دارم و گاهی روی کاغذ دلنوشته می نویسم ،
اما...
سکوت که می کنم انگار صدایی مرا فرا می خواند، مثل همان صدای آشنای اولین سحر...
«و فرازهای دلنوازی که نور آن برق چشمانت را قبات در آیات کریمه روشن کرده بود و تو میمانی و و این همه شگفتی و زیبایی...»
خدایا
«امسال ماه شما جور دیگری بود. خدا جان، انگار دعوت اختصاصی داشتید! هر کس را به تنهایی به مهمانی دعوت کردید. چرا؟! نمی دانم. شاید میخواهید اختصاصی پذیرایی کنید شاید هم در آخر به هرکس هدیه ای به باب طبعش بدهید».
«خدای من، دوستت دارم، با تمام وجود. چرا که مطمئنم در وجودم جای داری. البته به طور حتم در وجود همگان جای داری چرا که همه به این نام صدایت میکنند: خدای من».
«خدایا، من در زندگی، شرمندگی را با تمام قلب و وجودم حس کردهام. اگر بهای خجلن و شرم در برابر بندهات این است پس وای بر من در روی که برابر عظیمی چون تو قرار بگیرم».
«والله
حیفِ تو
که باشی خدای من!»
مهربان خدای خوبم،،،
در این روزها و ساعت ها و ثانیه ها و لحظه لحظه های عمرم،
از همیشه به تو تشنه ترم...
معبود من...دست دراز کرده ام،دستم رابگیر...»
اصلا باید کمی خودمانی با تو درد دل کنم. تو انقدر خوبی که به خودم جرأت میدم حتی سر شوخی رو باهات باز کنم و بگم:
مردیم دیگه! نا نداریم روزه بگیریم. تمومش کن خو!»😅
ولی خودت میدونی که «بودنت تو زندگیم مثل نوره. دیده نمیشی ولی روشنی بخشی. مثل یه نور... عاشقتم... عاشقانه دوستت دارم. عاشقانه هر روز به یادتم. وقتی بهت فکر میکنم دلم آروم میشه. خیلی دلنشین حتی فکر کردن به تو. خدایا عاشقتم میبوسمت میخوامت. بغلم کن.»
«خدای خوبم با ارزش ترین چیزی که ازت می خوام خودتی
همون چیزی که ابا عبدالله الحسین علیه السلام در قتلگاه ، مولا علی علیه السلام در محراب، و زینب سلام الله علیها در کاخ یزید می دیدن فقط همون رو می خوام اون هم نه فقط برای خودم بلکه برای همه»
«چرا بعضی روزها زود و بعضی روزها دیر میگذره؟ چراها زیادن. فقط خوشیها میگذرن و ناراحتیها با تمام سختیهاشون، با تمام نیش و کنایه ها، پند و اندرزها رو دل آدم سنگینی میکنن».
«گاهی فکر میکنم کم کم داری دورم میکنی از فضاهای معنوی و ماه مبارک و...
نمیدونم شاید اشتباه میکنم.
هر چی که هست، دوست ندارم به این فکر و خیال بسط بدم.
چرا که خیلی ناامیدکننده است اگه خدا هم ازمون ناامید بشه.»
«تحمل صبر خیلی سخته. گاهی باید سکوت کنی و این خیلی سخته. اصلا تحمل سختی، سخته»
«اگه زیاد اینجا بمونیم معلوم نیست با چه اوضاعی میایم پیشت😐
برای همینم ازت ممنونم که زنجیره ی نور رو به دستم دادی تا جلوتر بیام.
منتهی شرطش اینه دیگه به پشت سرم نگاه نکنم
چون حواسم پرت میشه
این جا پشت سر خیلی چیزا هست که آدم رو پشیمون کنه از اومدن......
اما وقتی به اون چیزا توجه میکنی میبینی کلاه بزرگی سرت رفته
پس دلبر زیبا
زیبای مهربونممممم😍
چشمام رو فقط سمت رو به رو باز نگهدار و زنجیره ی نور را دستم بده
تو بخواهی حواسم پرت نمیشه.»
«فقط دعا میکنم هرچی خودت میخوای همونو انجام بدی.
یا علی»
@arastehnia
Suzestan.ir
#سحرنوشت ۲۷
سحر، معجزه ای تازه است برای پیغمبر صبح.
و من هر روز ایمان میآورم به خدای صبح.
و غروب، معجزه ای تازه است برای پیغمبر شب.
و من هر غروب، ایمان میآورم به خدای شب.
و الله اکبر سرمیدهم بزرگی خداوندی را که هر طرف سر میچرخانم برای خدایی اش و برای یگانگی اش نشانهای تازه مییابم.
درود میفرستم بر محمد صل الله علیه و آله و خانواده پاکش، که خدای پاک و مهربانم، بیشتر از هرچیز دوستشان دارد و من دوست میدارم آنکه را او دوست بدارد.
و دوست دارم مادر را،
و آب را
و صدای پرندگان را
که خدا را در آنها جاری میبینم.
و شعر که مرا میبرد به حرفهای او
تا زندگی را از بر شوم و واژههایم بشود انعکاس نگاه نافذش.
خوشا به حال منی که مؤمن میشوم به چشمهایش،
دخیل میبندم به خواستنش،
مست میشوم از طنین صدایش که در جان چلچله ها دست به دست میشود.
و دردهایم که گاه بیتابم میکنند و پناهی نمییابم جز آغوش آرامَش،
و بعد
چیزی دلنشینتر از آن درد برایم نیست که حالا مرا انداخته توی بغل عاشقی که معشق من است.
بی تابی هایم را ببخش! بی قراریهایم را تاب بیاور! خودت که میدانی آخرش کبوتر جلد خودت هستم.
شب که میشود، دستت را میگیرم تا تک تک ستاره ها را نشانم دهی و صبح، قطره قطره حرفهای چشمه را برایم ترجمه میکنی تا روی لبهای من هم عطر سبحان الله بپیچد.
با نام تو، پناه میبرم به تو از شر عظیمی که نه شیطان، بلکه غفلت من است.
غافل که باشم شیطانی بالاتر از من در عالم نیست و حواسم جمع تو که باشد هیچ فرشته ای به پای خوبی ام نخواهد رسید.
حواسم را جز خودت، جمع هیچ چیز نکن، ای کسی که هیچ چیز او را به خویش مشغول نمیسازد.
*زهرا آراستهنیا*
@arastehnia
Suzestan.ir
Instagram.com/arastehnia
به نام قاصم الاعدا، قسم بر سوره اسرا
که بیت العنکبوت تو نخواهد ماند پابرجا
تو آن ویروس منحوسی، عفونتخیز و کودککش
ولی نابود خواهی شد همین امروز یا فردا
ببین همراه گشته سامری با لشکر فرعون
عصایت را بیاور چارهای کن حضرت موسی
به لبهای کبوتر شاخه زیتون مصنوعی ست
به زیر تک تک پرهای او تیغی ست ناپیدا
حقیقت، تلخی آوار روی خانه ی مجنون
حقیقت، لخته ی خون است روی پیکر لیلا
لباس رزم پوشیده قلم بر قامتش، کافی ست
برای دفن اسرائیل، حجم بیت شاعرها
به روی خانهات ردّ شهاب و رعد و سجیل است
به زودی راه افتد راهیان نور تا حیفا
سپاه قدس میآید هم از مشرق هم از مغرب
که خونخواه «سلیمانی» ست هر آزاده ی دنیا
یقین دارم اسیران را خدا آزاد میسازد
که خونینشهر دیروز است اینک مسجدالاقصی
#زهرا_آراستهنیا
@arastehnia
#covid1948
#القدس_لنا
#الموت_لإسرائيل
#مرگ_بر_اسرائیل
#سردار_سلیمانی
#راهیان_نور
#روز_قدس