۱۲ بهمن زادروز بهمن فرسی
(زاده ۱۲ بهمن ۱۳۱۲ تبریز) نویسنده، نمایشنامهنویس و بازیگر
او داستاننویسی را در کنار نمایشنامه و نقد در دوران جوانی آغاز کرد. نخستین کتابش «نبیرههای بابا آدم» نام دارد که مجموعهای از نثر آهنگین است. پیش از انقلاب مجموعه داستانی با نام «زیر دندان سگ» و یک رمان به نام «شب یک، شب دو» به قلم او به انتشار رسیده بود.
وی پس از این کتاب باز به نمایشنامهنویسی و کارگردانی بازگشت و آثاری را در این زمینه خلق کرد، تا سال ۱۳۵۳ که رمان معروف او یعنی «شب یک، شب دو» منتشر شد. اولین مجموعه داستان او در سال ۱۳۳۹ بهچاپ رسید اما پیش از آن در نشریات مختلف قلمفرسایی کرد که از آن جمله: «ایران آباد» «نگین» «آشنا» «چلنگر» «اندیشه و هنر» و در روزنامههایی چون: «آژنگ» و «کیهان» از او منتشر شد.
وی از همشاگردیهای جمشید لایق از هنرمندان تئاتر، تلویزیون و سینما بود که با تئاتر سعدی همکاری میکرد و پیشنهاد تشکیل یک گروه تئاتری با علی نصیریان، فریدون فرخزاد، مهدی فتحی و چندتن دیگر را داد که خودش مسئول این گروه بود. او حتی تجربه بازیگری در فیلم «پستچی» داریوش مهرجویی در کنار انتظامی، نصیریان، ژاله سام، احمدرضا احمدی و ... دارد. وی نمایشهای «چوب زیر بغل» «صدای شکستن» «بهار و عروسک» «گلدان» و «آرامسایشگاه» را در تهران روی صحنه برد و در سال ۱۳۶۲ نمایش «گلدونه خانم» اسماعیل خلج را کارگردانی کرد. به گفته کشاورز در گروه هنر ملی گروه تئاتری به نام «مروارید» تشکیل شد که شاهین سرکیسیان رئیس آن بود و فرسی، نصیریان، جوانمرد، شنگله و خجسته کیا در آن عضو بودند.
در آغاز دهه چهل کتابهای «گلدان» «با هو» «چوب زیر بغل» و «زیر دندان سگ» را منتشر کرد. مجموعه داستان «زیر دندان سگ» در سال ۱۳۳۹ به کوشش شمیم بهار انتشار یافت و دربرگیرنده داستانهایی مانند «استخوان سوختهها» «این عزب» و «در سوگ بستری که چیده شد». او همچنین در مجموعهای به اجرای نقالی و نقش گویی پرداخت که با موسیقی فرنوش بهزاد، به یک مجموعه بینظیر تبدیل شد که کمک وافری مثل همیشه به فرهنگ و اصالت شعر و موسیقی ایرانی داشته است.
رمان:
شب یک، شب دو، ناشر سازمان چاپ و پخش پنجاه و یک، تهران ۱۳۵۳
مجموعهداستان کوتاه
زیر دندان سگ، مجموعه داستان کوتاه، ناشر نامههای سیاه، تهران ۱۳۴۳
هفاایستوس، داستان مصور برای کودکان، ناشر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تهران ۱۳۵۰
دوازدهمی، مجموعه داستان کوتاه، ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۱
نبات سیاه، مجموعه داستان کوتاه، ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۲
غوررآپ غوررآپ، مجموعه داستان کوتاه، نشرپامس، کلن ۲۰۰۶
اشعار:
خودرنگ (گزینه شعر) ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۳
آوا درکاواک (گزینه شعر) ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۳
یک پوست یک استخوان "گزینه شعرهای کوتاه" ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۴
به تاریخ یکِ یکِ یک (و نامه واصله) دو منظومه نو، کتاب و سیدی با صدای شاعر) ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۸
سلام به حیدربابا "برگردان منظومه معروف شهریار از ترکی بهنظم فارسی" ناشر دفتر خاک، لندن ۱۹۹۳
@arayehha
۱۲ بهمن سالروز درگذشت شاپور بنیاد
(زاده ۱۸ آبان ۱۳۲۶ شیراز -- درگذشته ۱۲ بهمن ۱۳۷۸ شیراز) شاعر
او شاعری بود که سیمین دانشور یکی از کسانی است که به نقد شعرش پرداخت و نوشته بود:
«سونات نیلوفر جهان عجیبی است که در این تراکم بازار شعر هنوز هم جای توجه دارد. جهانی کروی که استحالهای است از عشق، نیلوفر و سایه؛ پر از تحرک در لفافه لطیف تغزل و خارج از زبانبازیهای دستنیافتنی.»
کتابشناسی:
۱۳۴۹ - خطبهای در هجرت و چند شعر دیگر
۱۳۵۲ - چند شعر در وادی کتاب عشق و چشم - کتاب نمونه - چاپ اول
۱۳۶۳ - سونات نیلوفر - انتشارات واژه - تهران
۱۳۶۹ - مرگ - تابلو، انتشارات نوید شیراز
۱۳۷۶ - قصیده آهو، انتشارات نوید شیراز
۱۳۸۰ - قطعات، انتشارات نیم نگاه
۱۳۸۵ - سوئیت ایرانی و سونات نیلوفر، انتشارات نوید شیراز
۱۳۸۵ - از مرجان و اریدیس، انتشارات نوید شیراز.
@arayehha
بامداد آدینه (ناهیدشید آریایی) دوستان عزیزم به نیکی و شادی
هدیه امروز حافظ شیرین سخن به شما مهربانان
دیوان حافظ غزل شماره ۱۹۵
🍒🍏🌺🍏🍒🍏🎼🍏🍒🍏🌺🍏🍒
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بیقرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
معنی لغات غزل:
نرگس: ( استعاره) چشم معشوق ، چشم خماري .
تاجدراران:شاهان، آنان كه كلاه دوازده ترك درويشان را كه تاج نام دارد بر سر مي گذارند، كنايه از صوفيان .
خراب: مست ، مست از پاي در آمده .
لعل: ( استعاره) از لب معشوق
هوشياران: غير مستان، بيداران و آگاهان .
غماز:خبر چين، نمّام ، سخن چين.
زلف دوتا: موي سر كه به دوقسمت به يكطرف صورت راست وچپ فرو افتاده باشد، زلف خميده كه به دوطرف صورت به پايين ريخته شده باشد.
يمين :جانب راست
يسار: جانب چپ
تطاول:تجاوز، گردن كشي كردن، دراز دستي ريا، ظلم وجور و تعدّي ، تصرف ناحق.
كرامت:بخشش.
عارض:چهره .
هزارانند :هزاران نفرند.
پي خجسته : خجسته پي ، مبارك قدم ، فرخ پي.
صومعه:ديرراهب و در اينجا كنايه از خانقاه است.
سياه كاران :بدكاران،ر ستمكاران، گناهكاران
خلاص:آزاد و، رها شده.
@arayehha
معنی غزل شماره ۱۹۵
(۱) تاجداران شايسته اينند كه غلام چشم مست و خماري تو باشند و مردم هوشيار اين شايستگي را دارند كه از شراب لب لعل مانند تو مست و خراب مي شوند.
(۲) باد صبا ( با پراكندن بوي زلفت) درباره تو خبر چيني كرد و من را اشك چشم رسوا ساخت و گرنه عاشق و معشوق را از نگهدار يكديگرند.
(۳) آنگاه كه زير خرمن زلف دو طرفه خود گذر مي كني، نگاه ( به دو طرف خود) بيندازو ببين كه چگونه از طرف راست و چپ تو مردم ، برايت بي قراري مي كنند.
(۴) مانند نسيم صبا بر بنفشه زار بگذر تا بنگري كه از تعدي و تجاوز زلف تو تا چه حد سوگوراني سر بر زانو دارند.
(۵) اي خداشناس! دست از من بدار و بدان كه بهشت قسمت ماست و اين گناهكارانند كه استحقاق بخشش خداوند را دارا هستند.
(۶) نه تنها من به شوق گل چهره تو غزلسرايي مي كنم كه از طرف كه بنگري هزاران بلبل نغمه خوان تواند.
(۷) اي خضر مبار ك قدم تو مرا دستگيري و ياوري كن كه من پياده مي روم . همراهان سواره اند.
(۸) به ميخانه سري بزن و با نوشيدن شراب صورت خود را گلگون كن با خانقاه پا مگذار كه آنجا تباهكاراني چند گرد هم جمعند.
(۹) خدا كند كه حافظ از آن زلف پر پيچ وتاب رهايي نبايد، چرا كه آنهايي كه در كمند تو بسته و اسيرند رستگاران واقع اند.
@arayehha
شرح غزل شماره ۱۹۵
وزن غزل مفاعل فعلاتن مفاعلن فع لان
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
اوحدي:
قلندران تهي سر ، كلاه دارانند
به ترك يار بگفتند و بردبارانند
*
اين غزل يكي از چند غزل خالص و عاشقانه حافظ است اما از آنجاكه اين شاعر آزاده و صريح اللّهجه در هيچ دوره از زندگاني پر دغدغه خود از دست حاسدان و كج انديشان و معترضان خيال راحت نداشته است خواهي نخواهي در يك غزل صرفاً عاشقانه هم نمي تواند به معاندين خود گوشه يي نزند.
مفاد بيت پنجم و هفتم و هشتم اين غزل پاسخي است به اعتراضات صوفيان قشري.
اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه غزل حافظ را مردم كوچه و بازار كه قلباً با شيوه و مرام اين شاعر مردمي همراه و موافق بودند دست به دست مي گردانيدند و همين اعتنا و توجه مردم به اشعار حافظ ، تا حد زيادي سبب تحريك رقيبان و معاندين حافظ مي شده است.
@arayehha
4_5974407449854084970.mp3
203.8K
فایل صوتی غزل شماره ۱۹۵
با صدای استاد موسوی گرما رودی
4_5974407449854084973.mp3
6.19M
فایل صوتی غزل شماره ۱۹۵
با صدای مهربانو مدرس زاده
👇👇تلفظ شاهنامه👇👇
همیشه شاهنامه را با تلفظِ فارسیِ معیار شنیدهایم؛ چیزی نزدیک به گویشِ فارسی در تهران. اما در اینجا تلفظهایی میشنویم که دور از این گویشِ رسمیست. این تلفظها نه حاصلِ ذوق و خوشآمدِ پیرایشگر بوده –آنطور که مجریانِ رادیووتلویزیون یکشبه تصمیم میگیرند که "کارکَرد" را کارکِرد" تلفظ کنند- که اثرِ پژوهشها و واکاویهایِ سالیان است. نشانههایی از درونِ خودِ شاهنامه و نشانههایی از بیرونِ آن در این راه چراغ بودهاند. بعضی از این نشانهها بسیار روشن خودنمایی میکردهاند و بعضیبیشتر، کورسویی بودهاند؛ حدسی، که دراثرِ پیگیری و مداقهی بسیار به یقین رسیده. و البته که پُر روشن است ما هیچگاه به گویشِ خودِ فردوسی نخواهیم رسید. چون صدای ضبطشدهای از آن دوران وجود ندارد و خطِ فارسی هم بهدلیلِ ویژگیهایش، ازجمله نداشتنِ نشانه برای مصوتهای کوتاه (زیر و زبر و پیش)، کمکی در این راه نیست و اصلاً خود سرچشمهی اختلافِ خوانش بوده است. اما نمیتوان بهاینبهانه راه را بر جستوجو بست؛ و باید از هر روزنِ کوچکی در این تاریکنا نوری جُست. همانطور که پژوهشها درموردِ خوانش دستکم نکاتِ زیر را بهروشنی آشکار کرده:
فاصلهی زمانیِ پایانِ زبانِ فارسیِ میانه تا دورهی سرایشِ شاهنامه بسیار اندک است. و مأخذِ مهمِ شاهنامهی منثورِ ابومنصوری که مرجعِ سرودنِ شاهنامهی فردوسی بوده، یکی از دستنویسهای خداینامه به پارسیِ میانه بود و زبانِ آن شاهنامه به پارسیِ میانه بسیار نزدیک بود. برایناساس، فارسیِ میانه بهترین معیار برای تلفظِ واژههاست. با این معیار باید "اَژدها" خواند و"هَنگام" و "گُمان" و "نِشیب".
همچنین باوجودِ تغییراتِ تدریجی در زبان، در زمانِ شاهنامه برخی قالبهای دستوریِ فارسیِ میانه هنوز جاری بوده و مثلاً در جلوی واژههایی که با مصوت شروع میشدهاند، استفاده از حرفِاضافهی "به" هنوز رایج نشده بوده و همان حروفِاضافهی "بَذ" و "بَد" استفاده میشده. مثلا "به مازندران" داشتهایم اما "به این" هنوز رایج نشده بوده و بهجای آن، گفته میشده "بَدین"، و "به او" را "بَدو" میگفتهاند، و "بهاینسان" را "بَدینسان".
اما قافیههای خودِ شاهنامه نشان میدهد که تلفظِ واژهها همیشه هم تلفظِ فارسیِ میانه نبوده. فرضاً در فارسیِ میانه "موبِد" داریم اما در شاهنامه قافیه شدنِ اینکلمه با "بخرَد"، خوانشِ آن را بهصورتِ "موبَد" مقید میکند. همینطور درموردِ "سپهبَد".
قافیه یکی از مهمترین نشانههای درونمتنیست در کمک به فهمیدنِ تلفظِ درستِ کلمات. فرضاً چون واژهی "سَخُن" با واژههای "بُن" و "کُن" همقافیه شده، اما هیچگاه با "مَن"، "تَن" و "انجمَن" همقافیه نشده، اینواژه قطعاً "سَخُن" خوانده میشده و نه "سُخَن".
همینطور درمورد واژهی "کَهُن". همینطور، همقافیهشدنِ کلمهی "نَو" با کلمههایی چون "گَو" و "پَهلَو"، نشانگرِ آن است که واجِ مرکب "اَو" (au) -و محتملترست که (aw)- در زمانِ شاعر هنوز به خوانشِ امروزهی آن "اُو" (ou) تبدیل نشده بوده و این کلمه را باید "نَو" خواند و نه "نُو". و شبیهِ اینها "خسرَو" خواهیم داشت و "شَو". و بههمینقیاس، درست است که "فردَوس" بخوانیم و "سَوگند" و "نَوروز".
بههمینترتیب، در زمانِ فردوسی واجِ مرکب "اَی" (ay) هم هنوز به خوانشِ امروزی آن "اِی" (ei) تبدیل نشده بوده؛ بنابراین "پَی" داریم و "کَی" و "نَی" و "مَی" و...
نکتهی دیگر این که گویشِ فارسی در طوس، شهرِ فردوسی، هم لزوماً منطبق بر فارسیِ معیار آن روزگار نبوده؛ که این شهر هم قطعاً برای خود گویشی داشته. باتوجه به نشانههای درونشاهنامهای و بیرونِ آن، بعضی مواردِ اختلاف را میتوان دریافت. مثلاً تلفظِ شناسههای "اُم" و "اِش" بهجای "اَم" و "اَش". فردوسی بهجای "بفشاردَم" گفته است: "بفشاردُم" و بهجای "لشکَرَش" گفته است: "لشکَرِش".
ما امروزه در ساختنِ حاصلمصدر، هنگامِ افزودنِ پسوندِ "ای" به کلماتِ منتهی به مصوتِ بلندِ "او"، یک واجِ میانجیِ "ی٘" استفاده میکنیم. فرضاً نیکو--->نیکویی. اما در زمانِ شاهنامه این واجِ میانجی "وْ" بوده. بنابراین برای زمانِ شاهنامه "نیکُوْی" و "جادُوْی" درست است و نه "نیکویی" و "جادویی". و همینطور درموردِ واژههای منتهی به واجِ مرکب "اَو" (au): "نَوّی" درست است و نه "نُویی" (برخی نامخانوادگیهای امروزی را به یاد بیاورید: خُسروَی، مینَوی).
امیرنورمحمدی
علوم وفنون ادبی
@arayehha
🔆 به نام ایزد یکتا
چند واژۀ دیگر که فرهنگستان با دو نگارش پیشنهاد کردهاست:
بغچه بقچه
شیلنگ شلنگ
بالش بالشت
یقه یخه
خورش خورشت
تشک دشک
دیرین دیرینه
ناامید نومید
منولوگ مونولوگ
سوئیچ سویچ
دمکرات دموکرات
سقرمه سقلمه
سرمه سورمه
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🖊 پارسی را درست بیاموزیم
@arayehha
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید و نبایدهای کاربرد یک ضمیر در شعر
بخش آخر
#دکترمحمدرضاروزبه
در پارهای موارد کاربرد ضمیر پیوسته (من) به اقتضای وزن یا قافیه و ردیف شعر ضرورت دارد. مثلاً در این تکه از شعر فروغ، ضرورت وزنی کاربرد "من" را ناگزیر ساخته است:
اگر به خانهی من آمدی (مفاعلن فعلاتن مفا)
ولی در ادامه:
برای من ای مهربان چراغ بیار
کاربرد ضمیر جدا (من) - ولو به ضرورت وزن - چندان موجه نیست و استفاده از ضمیر پیوسته به شیوایی کلام میافزود:
برایم ای مهربان...
اما سعدی در این بیت:
گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من
مهر از دلم چگونه توانی که برکنی؟
پس از کاربرد ضمیر جدا در مصراع اول، هوشمندانه در مصراع دوم ضمیر پیوسته به کار برده است (مهرم) همانطور که اخوان در این تکه از شعر زمستان:
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین/ سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای
در جاهایی نیز به اقتضای وزن شعر و ساخت زبان، شاعر ناگزیر از به کار بردن ضمیر جداست اما اگر دقیق بنگریم، در اینگونه ساختهای زبانی کاربست هر دو نوع ضمیر (پیوسته یا گسسته) از لحاظ ساخت آوایی موجه و پذیرفتنی است:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا رنج این جهان باشد/ مولوی
یوسف من! زیر لب تا کی گذاری خال نیل؟
این کبوتر در خور چاه زنخدان تو نیست/ صائب
نان حسرت خورم و جامهی حسرت پوشم کِرم سیبم، خورش و پوشش من هر دو یکیست/ طالب آملی
چه کنم در سرشت من این است
وز ازل سرنوشت من این است/ جامی
در بسیاری موارد، کاربرد ضمیر جدا، لازمهی رعایت قافیه و ردیف شعر است:
پدر آن تیشه که زد بر خاک تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من... یوسف کنعانی من... مه زندانی من / پروین اعتصامی
در برخی از این نمونهها چنانچه پیشتر گفته شد، تکیه بر روی (من) است و کاربردش ناگزیر، و در جاهایی هم ضمیر پیوسته خوشتر مینشیند ولی در مجموع، نظام موسیقیایی حاصل از قافیه و ردیف این کاستی را جبران میکند.
گاه نیز کاربرد ضمیر جدا اقتضای ردیف شعر است ولی اگر ضرورت ردیف هم نبود باز ضمیر جدا، بهتر و بایستهتر از ضمیر پیوسته است:
دوباره راه غنا میزند ترانهی من
دوباره میشکفد شعر عاشقانهی من/ منزوی
بگذار بگذرم که شب رفتن من است
فردای من همین افق روشن من است
ای همسفر تو در تب ماندن بمان، ولی
من میروم که هستی من رفتن من است
محسن حسنزاده لیلهکوهی
در جاهایی شاعر با اندکی دقت و زبانورزی توانسته است/ میتواند بیان را از "من" زائد مبرا سازد. مثلاً حافظ در این بیت:
رشتهی تسبیح اگر بگسست، معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمینساق بود
استفاده از سازهی کهن "اندر" را به کاربرد ضمیر جدا (دست من) ترجیح داده است تا سیاق طبیعی زبان رعایت شده باشد.
در این بیت:
نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای/ مسعود سعد
شاعر به راحتی میتوانست بگوید:
پستی گرفت همتم از این بلند جای
در این بیت:
کیست که پیغام من به شهر شروان بَرد؟
این سخن من بدان مرد سخندان برد؟/ عبدالرزاق اصفهانی
با توجه به من در مصراع اول، "سخن من" دلپذیر نیست. چه بهتر که شاعر میگفت:
این سخنم سوی آن مرد سخندان برد
در اینجا:
شبها بر گاهوارهی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچهی گل شکفتن آموخت/ ایرج میرزا
"لبخند نهاد بر لبانم" بهتر و شیواتر نیست؟
در این بیت سایه:
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
شاعر میتوانست با استفاده از "که تحبیب" (که با فضای عاطفی شعر هم سازگار است) بگوید: دلکم چه حیف بودی...
اگرچه ممکن است بعضیها این تغییر را از حیث سبک و زبان نپسندند.
منزوی در این بیت:
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
بهتر آنکه میگفت:
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کامم وای!
فریبکار دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود.
(این نوشتار، خلاصهای از مطالب یک درسگفتار کارگاهی برای تعدادی از شاعران جوان و نوجوان بود.)
❄️☃️
C᭄❁࿇༅══════┅─
@arayehha
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═