eitaa logo
آرشیو مطالب(سخنرانی)
2.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
61 فایل
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 https://eitaa.com/joinchat/2017460411C29baaffe93 تعرفه وتبلیغات👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼 @kianatv ─┅═ ༅✤ ⃟ ⃟ ‌✤༅═┅─ #کانال_آرشیو_مطالب_سخنرانی #احادیث_روایات_صوت_متن_سخنرانی @archive_mataleb_sokhanrani
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🖤 ماه آفتاب سوخته 📚پارت۱۸ ✍آنچنان سخن میگویی که یکی بشنود نمی فهمد تو اهل مکه هستی، تو که بغض و کینهٔ مکیان را نسبت به علی بن ابیطالب میدانی!! خیلی از اینها دلی در گرو مهر حسین ندارند و برای تجسس آمده اند و آنها هم که مشتاقانه به حضور حسین میرسند، حاجیانی هستند که از اطراف برای حج به مکه مشرف شده اند، اگر به جای حسین ، پسر ابوتراب، عبدالله پسر عمر به اینجا می‌آمد، هواخواه بیشتری داشت، چرا که عمر در لشکر رسول بود و سیاهی لشکرش بود و دست به خون کسی دراز نکرد،اصلا جنگاوری نکرد، اما حیدر کرار سردار سپاه رسول بود و از جان خویش میگذشت تا جان رسول و اسلام محمد در امان بماند، مکیان هنوز کینهٔ بدر و احد و حنین در دل دارند، اینان نوادگان همان مشرکانی هستند که علی‌بن‌ابیطالب، اجدادشان را به درک واصل کرده بود، پس حسین در مکه دوستدار آنچنانی ندارد... رباب از شنیدن این سخنان اشک در چشمانش حلقه زد و زیرلب زمزمه کرد؛ "چه مظلومند اهلبیت...چه مظلومند اولاد علی...چه مظلوم است حسین..." چند ماه بود که حسین و اهلبیت و یارانش در خانهٔ عباس بن عبدالمطلب در شعب علی علیه السلام در مکه ساکن شده بودند و هر روز مشتاقان حجت خدا از اطراف و اکناف که به بهانهٔ حج و زیارت به مکه مشرف میشدند، به حضور حسین علیه‌السلام می‌رسیدند و رباب میدید که همسرش حسین، این حجت خدا در روی زمین، این ذبیح‌الله الاعظم با کلامشان روشنگری میکردند و به همگان میفرمودند که هدف از هجرتشان از مدینه به مکه امربه‌معروف و نهی از منکر است، حسین با زبان و کلام و اشاره و حرکات به همگان میفرمود که یزید دنباله رو معاویه است منتها باسبکی دیگر، اگر معاویه پیشه کرده بود و در ظاهر پیشانی اش از عبادت پینه بسته بود و در باطن با خدا در جنگ بود، اما پسرش یزید، دین خدا را تباه می کرد و به بیراهه میکشید، حسین تاکید میکرد که اگر او بنشیند و نظاره کند، چیزی از اسلام به نسلهای دیگر نمیرسد، پس حسین باید هجرت کند، باید با اهلبیتش هجرت کند و به همگان بگوید که اگر منکری دیدید نهی کنید و اگر معروفی زایل شد، به آن امر کنید. مشتاقانی از اطراف به کاروان حسین می‌پیوستند تا هر آنکه حجت خدا امر کند آن را به دیده گذارند. ادامه دارد...
💚🖤ماه آفتاب سوخته 📚پارت۱۹ ✍رباب سراپا گوش شد تا نظر مولایش را بداند که حسین چنین فرمود: _«به خدا سوگند اگر من در عراق کشته شوم دوستت تر دارم تا اینکه در اینجا کشته شوم و حرمت مکه به من شکسته شود و درباره اهل بیتم، پیغمبر به من فرمود:"خداوند میخواهد آنها را اسیر بیند" رباب تا این سخن را شنید، نفسی از سر راحتی کشید، درست است که فهمید قرار است اسیر شود، اما اسارت در جوار یار، انتهای آزادی ست، او حاضر به فدا کردن جان و مال و دارایی اش برای حسین بود پس ترسی از اسارت نداشت. ابن عباس که سخنان حسین را شنید، اجازه رفتن خواست و همانطور که بیرون می آمد زیر لب تکرار کرد: "عبدالله بن زبیر از رفتن حسین بسی شاد شود، چون او طالب حکومت بر مردم مکه است و خوب میداند با حضور حسین که نوادهٔ رسول الله است در مکه، هیچکس با او بیعت نمیکند و چه جشنی بگیرد پسر زبیر..." حسین به اهل کاروان اعلام کرد که شب حرکت می کنند و قبل از حرکت جمعیت را جمع کرد و بر بالای منبر رفت و چنین خطبه خواند: ✨_الحمدالله، ماشاالله، ولاقوه الا بالله و صلی الله علی رسول الله.. مرگ همچون گردنبند دختران آویزهٔ گلوی فرزندان آدم است، شوق من به دیدار پدرانم چونان شوق یعقوب است به دیدار یوسف، برای من قتلگاهی برگزیده شده است که آن را دیدار خواهم کرد. گویی که گرگان دشت های میان نواویس و کربلا، بند از بندم جدا میسازند و شکم‌های خالی و گرسنه از پاره های تنم پر میشود، از روز رقم خورده با قلم سرنوشت گریزی نیست، ما خاندان نبوت به خشنودی خداوند خوشنودیم، بر بلای او می شکیبیم و او به ما پاداش شکیبایان را میدهد، خویشاوندان رسول خدا هرگز از وی منحرف نمی شوند و در بهشت بر او‌گرد می آیند تا چشم هایش بدان وسیله روشن گردد و وعده اش به وسیله آنان عملی شود، هر کس در راه ما آماده جانبازی است و آهنگ آرام گرفتن به لقای الهی را دارد، پس با ما بکوچد و من بامدادان آماده حرکتم»" و این یعنی اتمام_حجت... و این یعنی خبر از شهادت.. و این یعنی انتهای مظلومیت.. و حسین با کاروانی که اکثر آن زنان و‌ کودکان بی‌پناه بودند حرکت کرد، حرکتی که تاریخ را به لرزش درآورد. قیامی برای برپایی امر به معروف و نهی از منکر... زنها و بچه ها بر کجاوه نشستند و کاروان حسین با سرعت به پیش میرفت. ادامه دارد...
💚🖤ماه آفتاب سوخته 📚پارت۲۰ رباب، سکینه و رقیه را در کنار خود گرفت، حالا علی اصغر شش ماهه شده بود و عجیب دلبری میکرد، با هر حرکت علی اصغر، خنده بر لبهای رقیهٔ سه ساله می‌نشست. شتر شتابان گام برمیداشت و هراز گاهی بچه ها به طرفی خم می‌شدند و این خود گویی بازیی بود برایشان.. و اما رباب خوب میدانست که دلیل این شتاب چیست، او از زبان حجت خدا شنیده بود که یزید نقشه‌ها دارد، اولین نقشه‌اش کشتن پنهانی حسین در حریم بیت‌الله الحرام بود، او گفته بود اگر این نقشه نگرفت، حسین مجبور است راه خروج از مکه را در پیش گیرد و بی شک اهل و عیالش را همراه نخواهد برد، نقشه دوم اسارت و‌گروگان گیری، اهلبیت حسین بود و سپس مجبور کردن حسین با این حربه تا بیعت کند یا کشته شود و اما حال که این دو نقشه نگرفته بود، والی جدید مکه که از خروج حسین علیه السلام آگاه شده بود، جنگاوران سپاه یزید را در گروهی جمع کرده بود و در تعقیب این کاروان کوچک اما تاثیرگذار فرستاده بود، پس حسین باید به شتاب میرفت تا از کمند سربازان یزید رهاشود. روز به نیمه رسیده که سوارانی با اسب‌های تیزرو و شمشیر و تازیانه به دست کاروان را دوره می کنند. صدای همهمهٔ بیرون کجاوه بچه ها را از عالم بازی بیرون میکشد، رباب پرده کجاوه را کمی کنار میزند، سکینه با نگرانی می گوید: _چه شده مادر؟! رباب آهی میکشد و میگوید: _گمانم سربازان یزید ما را محاصره کرده اند و حتما قصد دارند، ما را به مکه بازگردانند و... رباب خاموش میشود و سکینه در خود فرو میرود، ناگهان صدای ناز و کودکانهٔ رقیه در کجاوه می پیچد: _تا عمویم عباس هست، آنها نمیتوانند کاری کنند آخر عمو عباس یل عرب است و هیچکس توان مبارزه با او را ندارد، صدای خنده علی اصغر بلند میشود و گویی او هم با حرکتش، حرف رقیه را تایید میکند، رقیه دستی به گونه نرم علی اصغر می کشد و رو به رباب میگوید: _علی اصغر بزرگ شود هم مثل عمو عباس پهلوانی شجاع میشود و جنگاوری میکند. رباب لبخندی میزند و بوسه ای از گونه این دخترک شیرین زبان میگیرد و میگوید: _آری براستی که چنین است، من نذر کرده‌ام خداوند فرزند پسری به من دهد تا برای پدرش سربازی کند. ادامه دارد...
🌈طهارت نفس در مقابل عمل خداوند می‌فرماید: تو ای بنده من، هنگامی که زکات و صدقه می‌دهی، من در برابر آن، پاکی و رشد باطن به تو می‌دهم: « خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهٰا » من با این اندک پول دادن تو، باطن تو را از بخل پاک می‌کنم. من بخیل را دوست ندارم. پیامبر هنگام طواف، به مردی رسید که مشغول دعا کردن بود. حضرت دست خود را روی شانه او زد و فرمود: تو که دعا می‌کنی، خدا را نیز قسم بده تا دعای تو زودتر مستجاب شود. گفت: به چه چیز قسم بدهم؟ حضرت فرمود: بگو: به حق خودم، مشکل من را حل کن. مؤمن به اندازه ای ارزش دارد که می‌تواند خدا را به حق خودش قسم بدهد. مرد گفت: یا رسول اللّٰه! من یک گرفتاری باطنی دارم و نمی توانم خدا را به حق خودم قسم بدهم. حضرت فرمود گرفتاری تو چیست؟ او گفت: گرفتار بخل هستم. پولدارم، ولی از آن به هیچ کس نمی دهم. تا گفت: من گرفتار بخل هستم، پیامبر رهایش کرد و به گام‌های خود در طواف سرعت داد و فرمود: دور شو! آیا نمی دانی کسی که این چنین باشد بوی بهشت را نمی شنود؟ آیا این آیه قرآن را نشنیده ای: « وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » اما وقتی که انفاق کنی، همین پرداختن، زمینه را فراهم می‌کند که بخل بیرون برود: «تُطَهِّرُهُمْ » ؛یعنی با گرفتن زکات و صدقه، ایشان را پاک می‌کنی. 👈آشنایی با قرآن، شهید مطهری
🌈✨حکمت تأکید صلوات ❓❓چرا پرداختن به ذکر صلوات در فرهنگ اسلامی مورد تأکید فراوان است؟ پاسخ: 👈اولاً صلوات درود برتر است و صلوات بهترین راه اظهار ادارت به پیشگاه اهل بیت اطهار علیهم السلام است و ازین راه متقابلاً آدمی چه در دنیا و چه در آخرت، مورد عنایت آنان قرار می‌گیرد. 👈ثانیاً: صلوات «ذکر اکبر» است و در پیشگاه الهی دارای جایگاه ویژه ای می‌باشد که آدمی با پرداختن به صلوات به خدا نزدیک شده و آبروی خاصی به دست می‌آورد. 👈ثالثاً: صلوات، مایه توجه کردن قلب آدمی به انسان‌های برتر و محبوب درگاه خداست. بدیهی است آنگاه که قلب آدمی متوجه کسی باشد در واقع آدمی نوعی ارتباط قلبی با او برقرار کرده است و این ارتباط که به نوبه خود، نوعی مجالست با آن طرف، محسوب می‌شود تأثیر خاصی را در قلب آدمی بر جای می‌نهد. در واقع آدمی از راه صلوات، همنشین با پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، علی مرتضی امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه زهرا علیهاالسلام، و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و سایر آل محمد صلی الله علیه و آله گشته، لحظاتی را در محضر آنان به سر می‌برد و دقایقی را با آنان سپری می‌کند که این بسیار سرنوشت ساز و حیات بخش است. 👈رابعاً: ذکر صلوات آدمی را به دیار محبوبان درگاه خدا می‌برد و آدمی از این راه از چنگ احساس غربت و نیز احساس بی پشتوانگی آزاد می‌شود و احساس می‌کند که با کسانی در ارتباط است که در روز دشوار و موارد خطر، دست وی را می‌گیرند. بر این اساس همواره، در زندگی احساس غرور و توانمندی کرده، هنگام بروز ناملایمات دچار اضطراب و آشفتگی نمی شوند.
🔴 فضیلت زيارت عاشورا 🔹 آیت الله بهجت رحمة‌الله‌علیه: 🔸 استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم،به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد؟ ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه زيارت عاشورا ميخواندم. وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند 🌕 شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟! 🔸 امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ 🔺 يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. 🟢 زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (علیه السلام) در آن لحظه به‌فريادتان برسد.
✨﷽✨ ✅فضیلت زیارت عاشورا ✍مرحوم شهید دستغیب (ره) در ڪتاب “داستانهای شگفت” حڪایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آورده‌اند که خلاصه آن چنین است: 👈یکی از علمای نجف حدود یک‌صد سال پیش،در خواب حضرت عزراییل را می‌بیند. پس از سلام می‌پرسد: از کجا می‌آیی؟ملک الموت می‌فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می‌پرسد: روح او در چه حالیست؟عرزاییل می‌فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغ‌های عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است. ✨آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است فرمود:نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت وبیان احکام! فرمود: نه گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا 💥نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی‌توانست بخواند، نایب می‌گرفت.
🟢💠حکمت۳۱۹ نهج البلاغه 🔖رهاورد شوم تهی دستی 🌈آثار شوم فقر ✍امام علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود: ✨فرزندم! از فقر بر تو می‌ترسم پس از آن به خدا پناه ببر، چراکه فقر، هم دین انسان را ناقص می‌کند و هم عقل را مشوش می‌سازد و هم مردم را به او و او را به مردم بدبین می‌کند.چگونه فقر مادی سبب نقصان دین می‌شود؟ زیرا انسان تحت فشار فقر ممکن است تن به گناهانی بدهد و برای به دست آوردن مال، فکر حلال و حرام آن نباشد و یا تحت عنوان ضرورت و اضطرار بعضی از محرمات را برای خود حلال بشمارد. ✍🔖اگر فقر را به معنای نداشتن مال دنیا و یا فقر اعتقادی و فرهنگی و یا فقر نفس که عبارت از حرص و سیری ناپذیری بگوییم هر سه مورد خطرناک و مشکل ساز است. 👇👇 ✍🔖امیر المؤمنین علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمودند: کسی را که در پی تحصیل خوراک روزانه خود است سرزنش مکن زیرا کسی که قوت خود را نداشته باشد خطاهایش بسیار است فرزندم آدم فقیر حقیر است سخنش خریدار ندارد و مقام و مرتبه اش شناخته و دانسته نمی شود فقیر اگر راستگو باشد او را دروغگو می‌نامند و اگر زاهد و دنیاگریز باشد نادانش می‌خوانند. 📝فرزندم هر که به فقر گرفتار آید به چهار خصلت مبتلا شود. 👈به سستی در یقین و کاستی در خرد و شکنندگی در دین و کمی شرم و حیا در چهره پس پناه می‌بریم به خدا از فقر. 🔴اگر فقر اعتقادی و فرهنگی باشد آن نیز خطرناک است 🔖 امام صادق علیه السلام فرمود: فقر مرگ سرخ است عرض شد فقر از درهم و دینار؟ فرمود نه فقر دینی. 🔴اگر فقر از نوع سوم باشد یعنی فقر نفس که عبارت از سیری ناپذیری است آن نیز مشکل ساز و نابودکننده است 🔺معانی الاخلاق ۲۵۹ 🔴🔖امام علیه السلام نیز فرمود اَکبَرُ البَلاءِ فَقرُ النَّفسِ بزرگترین بلا فقر نفس است یعنی این نفس اگر دنیا را به او بدهند باز احساس کمبود میکند و هیچ گاه از دنیا و آنچه در آن است سیر نمی شود. و دائما احساس فقر می‌کند. 🔺 غرر الحکم ۲۵۶۵ 👈فقر گاهی سبب تزلزل اعتقاد انسان به خدا می‌شود، زیرا از یک سو شنیده است که خدا رزّاق و روزی رسان است و رزق همه را تضمین کرده و از طرف دیگر خود را در فقر و تنگدستی می‌بیند و این مایه سوء ظنش به خدا و وعده‌های الهی می‌شود، بنابراین هم نقص اعتقادی و هم نقص عملی دامن فقیر را می‌گیرد به خصوص اگر انسان کم ظرفیت و پایه اعتقادات او سست باشد. 👈این که فقر، عقل را مشوش می‌سازد نیز به تجربه ثابت شده است که افراد گرسنه و فقیر هرچند عقل نیرومندی داشته باشند توان فکر کردن و اندیشیدن را از دست می‌دهند و حتی گاه در مسائل ساده زندگی گرفتار اشتباه می‌شوند و قدرت بر تفکر و تصمیم گیری را به دلیل فقر و پریشانی از دست می‌دهند. 👈فقر،موجب بدبینی می‌گردد»دارای دو تفسیر است: نخست این که مردم از چنین شخصی فاصله می‌گیرند و حتی او را مزاحم خود تصور می‌کنند و دیگر این که او هم از مردم فاصله می‌گیرد، چراکه بسیاری از اوقات فکر می‌کند مردم اسباب فقر او را فراهم کرده اند و حق او را خورده و او را بر خاک سیاه نشانده اند، بنابراین از دو سوخشم و ناخرسندی حاصل می‌شود. 🌈🔖فقر یا غنا👈خوب یا بد❓ 🤲اَللَّهُمَّ أَغْنِنِي بِحَلاَلِكَ عَنْ حَرَامِكَ وَ بِفَضْلِكَ عَمَّنْ سِوَاكَ. ✨ بحارالانوار، ج ۹۲، ص ۳۰۱، ح ۱ ▫️دعای صبح وشب «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ... مِنَ الْفَقْر». 🔖هم غنا می‌تواند خوب یا بد باشد و هم فقر، 👈در حدیث قدسی خطاب به موسی علیه السلام که کلینی رحمه الله در کافی نقل کرده است چنین می‌خوانیم: ای موسی! هنگامی که دیدی فقر روی آورده بگو ای شعار صالحین خوش آمدی و هنگامی که ببینی غنا روی آورده بگو لابد گناهی از من سرزده که مجازاتش به سرعت فرا رسیده است». کافی، ج ۲، ص ۲۶۳، ح ۱۲ اگر غنا سبب بی نیازی و آمادگی برای انجام کارهای خیر و اجرای عدالت و پیشرفت اهداف الهی گردد، بهترین وسیله است و اگر سبب طغیان و فساد در ارض و دنیاپرستی و هوس بازی و بی خبری از خدا و غفلت از آخرت گردد بدترین وسیله است. به عکس، فقر هرگاه به معنای ساده زیستن، بی اعتنایی به دنیا و ترک وابستگی‌ها و قناعت به کفاف و عفاف باشد بهترین افتخار است. اما اگر سبب وابستگی به این و آن و آلودگی به انواع گناهان و سوءظن به خدا و دور ماندن از اطاعت گردد مایه بدبختی و گرفتاری در دنیا و آخرت است.
💚🖤ماه آفتاب سوخته 📚پارت۲۱ ✍در همین حین صدای یل ام البنین، قمر بنی هاشم است که گویا هل من مبارز میطلبد و بنیان زمین را می لرزاند: _آهای سپاهیان یزید، منم عباس بن علی، فرزند ابوتراب، شمشیر زنی را از مادرم که شمشیری زنی قهار در عرب بود فرا گرفتم و در رکاب پدرم علی، مشق سربازی و جنگ کرده ام، من خون حیدر کرار در رگ دارم، همانکس که پهلوانان کفار را با یک اشاره ذوالفقار به دونیم کرده، همانکس که با یک ضربه درب قلعهٔ خیبر از جا کند، اگر مرد این میدان هستید جلو بیایید، بدانید تا من هستم محال است بگذارم چشم زخمی به مولایم حسین برسد. سواران یزید از برق نگاه عباس و رجزخوانی این شیر بیشهٔ حسین، لرزه بر اندامشان افتاد و راه آمده را بازگشتند. رباب که شاهد ماجرا بود، دستی به سر رقیه کشید و گفت: _همانطور شد که تو گفتی، تا عباس هست هیچکس جرات آن را ندارد که نگاهی چپ به ما کند، خوشا به حال حسین و زینب که چنین برادری دارند و خوشا به حال شما که اینچنین عمویی دارید و خوشا به حال ما که در جوار قمر بنی هاشم هستیم. وکاروان دوباره حرکت کرد... ادامه دارد....
💚🖤ماه آفتاب سوخته 📚پارت۲۲ ✍غروب دوازدهم ذی‌الحجه است، کاروان چهار روز است بی وقفه، شب و روز رانده است، اکنون به وادی عقیق رسیده اند و به حد کافی از مکه دور شده اند، دیگر خطر حمله یزیدیان، کاروان حسین را تهدید نمیکند و یزید باید نقشه دیگر و حیله ای دیگر به کار برد تا به حسین دست یابد. همه خسته شده اند، پس دستور توقف و استراحت صادر میشود. شترها را می‌نشانند و اهلبیت حسین علیه‌السلام از کجاوه پایین می آیند، قارب غلام رباب مشغول برپا کردن خیمهٔ بانویش است که دیده‌بان کاروان ندا میدهد: _چند سوار به سمت ما می آیند، تعدادشان زیاد نیست اما انگار هدفشان ما هستیم. رباب علی اصغر را در آغوش می‌فشارد و به سمتی میرود که جمعیت جمع شده‌اند و به رد آمدن آن سواران خیره شده‌اند. کمی که میگذرد، سه سوار به کاروان میرسند، رباب دقت میکند و بعد نفس راحتی میکشد، بوسه‌ای از گونه علی‌اصغر میگیرد و می گوید: _عبدالله بن جعفر، همسر عمه جانت زینب است با دو پسرش عون و محمد آمده است و بعد زیر لب می گوید: _عبدالله بن جعفر که نماینده امام در مکه بود و قرار شد آنجا بماند و اخبار مکه را به سمع حسین برساند، پس برای چه آمده؟! خیلی نمیگذرد که همه اهل کاروان میفهمند عبدالله نامه ای از والی مکه دارد که از حسین خواسته برگردد و قول داده که از یزید برای حسین امان نامه بگیرد. رباب با شنیدن این حرف سری تکان میدهد و میگوید: _والی مکه چه فکری با خود کرده که اینچنین پیشنهاد مضحکی به مولایم حسین علیه‌السلام میدهد؟ مگر نمیداند که حسین علیه‌السلام حجت خداست و همراه شدن حسین با کسی چون یزید خیالی خام نیست، مگر نمی داند امان نامهٔ همه دست خداست و یزید در این وادی راهی ندارد.. عبدالله بن جعفر، نامه والی مکه را به حسین تسلیم میکند و حسین میداند که این هم خدعه ایست از طرف یزید تا او را به بند کشد پس چنین جواب میدهد: «نامه تو به دستم رسید، اگر قصد داشتی به من نیکی کنی، خدای جزای نیک به تو دهد، تو به من امان دادی اما بهترین امان‌ها، امان خداست» واینچنین است که باز نقشهٔ یزید نقش بر آب میشود، عبدالله قصد برگشتن می کند، اما عون و محمد دلشان پیش دایی شان حسین است و از پدر رخصت می گیرند که در کنار مادرشان زینب و مولایشان حسین بمانند. ادامه دارد...
💚🖤ماه آفتاب سوخته 📚پارت۲۳ ✍عبدالله که عشق زینب را به حسین دیده و خوب میداند این عشق را با شیر خود به خورد فرزندانش داده و آنان هم عاشقانه سر بر مهر حسین نهاده اند،مخالفتی نمیکند. خداحافظی زینب و فرزندانش با عبدالله تماشایی ست...عبدالله هم دل در گرو حسین دارد، اما چه کند که حسین امر کرده او در مکه بماند، پس سفارش زینب را به عون و محمد میکند و میگوید: _مبادا بگذارید خم به ابروی مادرتان بیاید. زینب که دختر حجت خداست و خواهر حجت خداست و عمه حجت خداست و خود حجتی ست بر حجت خدا، خوب میداند که این سفر به کجا ختم میشود پس از عبدالله تشکر میکند و گویی با زبان بی زبانی به او می‌گویید: ممنون از اینکه به فکر من بودی و نگذاشتی در قربانگاه ابتلای کربلا من بدون قربانی باشم و فرزندانت را در آن روز عظیم به قربانگاه دفاع از حجت خدا بفرستم... عبدالله آخرین نگاه را به فرزندانش میکند و به سمت مکه می‌تازد. شب هجدهم ذی الحجه است، کاروان کوچک حسین به «خزیمیه» رسیده، اینجا مکانی سرسبز با درختان فراوان است، دستور توقف صادر میشود، چرا که کاروان خسته است و فردا هم عید است، کاروانیان دسته دسته به سمت خیمه حسین میروند تا روز عید غدیر را تبریک بگویند، رباب هم، همراه فرزندان به سمت خیمهٔ دلبر میرود که باز گلی از گوشهٔ جمالش چیند و عیدالله الاکبر را به حجت خدا تبریک بگوید. نزدیک خیمه میشود که زینب، دختر بزرگ علی را می بیند که به سمت خیمه میرود، گویا او هم میرود تا این عید را به ولیّ زمانش شادباش بگوید. رباب به احترام زینب می ایستد تا اول زینب وارد شود، اما زینب تربیت شده مکتب زهرا و علی ست، دست در گردن رباب می اندازد و با هم وارد خیمه میشوند. حسین علیه‌السلام به احترام آنان از جای برمیخیزد و بچه ها به سمت پدر میروند. رقیه که مادر ندارد، همیشه در جوار پدر است،گویی حسین برای رقیه هم مادری میکند و هم پدری... حسین علیه‌السلام کودک شش ماهه اش را از رباب می گیرد و سکینه و رباب با کسب اجازه از زینب، با شعری زیبا عید را به مولایشان تبریک میگویند، حسین علیه‌السلام لبخند میزند، گویی شعر و شاعری در فرزندان رباب موروثی ست، زینب سلام‌الله‌علیها به سخن درمی‌آید و از غدیر میگوید و بعد کلامش به سقیفه میرسد و ظلمی که در حق امیر غدیر و تنها امیرالمومنین روی زمین کردند و بعد، اشک هایش جاری میشود و میفرماید: ادامه دارد..
✍از دعا کردن خسته نشوید 🟢همیشه ودر همه حال دعاکنید 🔖رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: ﴿ أَعْجَزَ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعَاءِ﴾ ناتوان ترین مردم کسی است که از دعا کردن ناتوان باشد امالی مفید، ص ۳۱۷ 🔖✍رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: 👇👇 سه چیز است که در آن ضرر نیست 👈اول﴿ الدُّعَاءُ عِنْدَ الْكَرْبِ﴾ دعا در گرفتاری‌ها و حوادث، 👈 دوم ﴿ الِاسْتِغْفَارُ عِنْدَ الذَّنْبِ﴾، انسان اگر گناهی انجام داده بگوید: ﴿أَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّى وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ ﴾، حدّاقل خاصیتش این است که ضربه ای به او نمی زند و خیلی آثار دارد. 👈سوم ﴿الشَّكْرُ عِنْدَ النِّعْمَةِ﴾ وقتى نعمتی به او رسید شکر خدا را به جای آورد 🔺 الكافى، ج ۲، ص ۹۵