3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام هادی(ع) میفرمایند:
🔸راکِبُ الحَرُونِ أسیرُ نَفسِهِ، وَ الجاهِلُ أسیرُ لِسانِهِ🔸
اسیر هوای نفس، مانند آن است که بر اسبی سرکش شوار شده است.
#قرآن #احادیث #حدیث
1.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ امام صادق علیهالسلام:
🌾 اگر دستت را تا آرنج در دهان اژدها کنی، بهتر است تا اینکه از تازه به دوران رسیده چیزی بخواهی
#قرآن #احادیث #حدیث
💚#پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
خانه های خود را با تلاوت قرآن نورانی کنید✨
📚اصول کافی، ج ۲،ص۶۱۰
#قرآن #احادیث #حدیث
🌼 امام زين العابدين علیهالسلام :
🍃دعاى مؤمن از سه حال خارج نيست : يا برايش ذخيره میگردد، يا در دنيا برآورده میشود، يا بلايى را كه میخواهد به او برسد، دفع میشود.🍃
🍂المؤمنُ مِن دُعائهِ على ثلاثٍ: إمّا أن يُدَّخَرَ لَهُ، و إمّا أن يُعَجَّلَ لَهُ، و إمّا أن يُدْفَعَ عَنهُ بَلاءٌ يُريدُ أن يُصِيبَهُ.🍂
📚تحف العقول؛ ۲۸۰
#قرآن #احادیث #حدیث
⭕️دانستنیهای قرآنی
👈 یکی از ویژگیهای #قرآن جاذبه شگفتانگیز آن است!
به طوری که بسیاری از مشرکین به خود اجازه نمی دادند که قرآن را بشنوند زیرا به تاثیر آن به خوبی آگاه بودند و میترسیدند نفوذ معجزه آسای قرآن دل های آنان را تسخیر کند.
🔰وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَٰذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (فصلت/٢۶)🔰
📝 چنان که نقل شده سه تن از سران قریش(ابوسفیان، ابوجهل و اخنس بن شریق) هریک شبانه برای شنیدن آیات قرآن مخفیانه نزدیک خانه پیامبر آمدند و تا صبح به تلاوت قرآن گوش سپرده بودند.
صبح وقتی متفرق شدند در بین راه یکدیگر را دیدند؛ هر کدام دیگری را سرزنش کرد و گفتند دیگر این کار را تکرار نکنید.
اما این ماجرا تا سه شب تکرار شد و در نهایت مجبور شدند با هم عهد و پیمان ببندند که برای همیشه این کار را ترک کنند چون به سادگی قادر به دل کندن از شنیدن آیات کلام خدا نبودند.
#قرآن #احادیث #حدیث
🌹فواید خرما برای زن باردار در آیات قرآن کریم را برسی میکنیم🌹
با ما همراه باشید
حضرت مريم و خوردن خرما
📝دانشمندان می گویند:
ماهیچه ی رحم در مرحله ی وضع حمل بیشترین نیاز را به قند طبیعی دارد که به عنوان غذایی برای این ماهیچه ی نسبتا بزرگ به شمار می رود.
📌نظر به اینکه خرما ملیّن و مسهّل است برای فرد باردار پیش از زایمان لازم است تا روده ها را خالی کرده و زایمان را آسان تر نماید. همچنین خرما بر روی عضلات رحم تاثیر گذاشته و فعالیتش را زیاد کرده و حرکات آن را منظم میکند و این امر وضع حمل را آسان میکند.
🖇اینجاست که اعجاز این سخن خداوند تبارک و تعالی (خطاب به حضرت مریم سلام الله علیها) بر ما آشکار می شود که فرمود: (وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً) [مريم: 25].
(و تنه ی خرما را به سوی خود بتکان تا برایت خرمای تازه و چیده بریزد.)
#قرآن #احادیث #حدیث
در قرآن کریم ضمن داستان به دنيا آمدن حضرت عيسي (علیه السلام)، آمده است که خداوند متعال به نحو معجزه آسایی، خرمای تازه را در اختیار حضرت مریم (سلام الله علیها) که تازه وضع حمل کرده بود، قرار داد تا از آن بخورد: «وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا»۲۱۲؛ «و تنه نخل را به طرف خود تكان ده تا خرمای تازه اى بر تو فرو ريزد از آن بخور و (از آن آب گوارا) بنوش و چشمت را (به اين مولود) روشن دار».
بر اساس این آیات، مفسرین از قدیم این دیدگاه را مطرح کرده اند که برای زنی که تازه وضع حمل کرده، بهترین تغذیه، خرمای تازه است. در روایات نیز این مسأله ذکر شده است. از جمله حضرت علی (علیه السلام) با استناد به این آیه فرمودند: «مَا تَأْكُلُ الْحَامِلُ مِنْ شَيْ ءٍ وَ لَا تَتَدَاوَى بِهِ أَفْضَلَ مِنَ الرُّطَب »۲۱۳؛ «زن باردار، چیزی بهتر از خرما نمیخورد و با چیزی بهتر از آن مداوا نمی شود».
زنان در چنين حالى نياز شديدى به غذاى نيروبخش و پر ويتامين دارند. امروزه دانشمندان علم تغذیه مى گويند که قند فراوان موجود در خرما از سالمترين قندها است كه حتى در بسيارى از موارد، مبتلايان به بيمارى قند نيز مى توانند از آن استفاده كنند. همچنین در خرما ۱۳ ماده حياتى و پنج نوع ويتامين را كشف كرده اند كه مجموع آنها خرما را به صورت يك منبع غذايى غنى در آورده است۲۱۴. به همین خاطر اين ميوه داراي ارزش غذايي بالايي است و این ویژگی را دارد که به راحتي جذب بدن شده و نياز حرارتي آن را تأمين كند.
#قرآن #احادیث #حدیث
🔖#داستان ماه آفتاب سوخته»
📚#قسمت۹۵
✍این حرف دل امام سجاد را می سوزاند و ام کلثوم ناله سر میدهد:«یاجداه،یا رسول الله»
شمر اشاره می کند که دختر علی را از صدا بیاندازید مبادا مردم بفهمند اینا فرزندان پیامبرند و باران تازیانه و شمشیر بر سر ام کلثوم باریدن میگیرد و او را ساکت می کند
مردم دور کاروان جمع شده اند و پاره های جگر پیامبر را به نظاره نشسته اند، ناگهان پیرمردی از ان میان رو به امام سجاد که تنها مرد کاروان است میکند و میگوید: خدا را شکر که مسلمانان از شر شما راحت شدند و یزید بر شما پیروز شده..
و به این بسنده نمی کند و هر چه فحش و ناسزا بلد است نثار امام و کاروان می کند، او یکی از حافظان قران است و مردم به چشم احترام او را مینگرند پس از او تبعیت می کنند و به امام ناسزا می گویند.
امام دستان بسته اش را بلند می کند، ناگهان همه ساکت میشوند، امام رو به پیرمرد می فرماید: هر چه خواستی گفتی و عقده دلت را خالی کردی آیا اجازه میدهی تا با تو سخن بگویم؟
پیرمرد سری تکان میدهد و میگوید: آری هر چه می خواهی بگو!
امام نگاهی به او می اندازد و می فرماید: آیا تا به حال قران خوانده ای؟!
پیرمرد با تعجب او را می نگرد و میگوید: همه این شهر می دانند که من حافظ قرآنم و هر روز قران را ختم میکنم، اما تو چگونه کافری هستی که پای قران را وسط کشیده ای؟!
امام صدایش را کمی بلندتر می کند: آیا آیه ۲۳ سوره شوری را خوانده ای؟! انجا که می فرماید«ای پیامبر به مردم بگو که من مزد رسالت از شما نمی خواهم ،فقط به خاندان من مهربانی کنید»
پیرمرد با تعجب سری تکان میدهد و میگوید: آری بارها و بارها خوانده ام معنایش هم میدانم و میدانم که به حکم خدا ما باید با خاندان پیامبرمان مهربان باشیم.
امام آهی می کشد و میفرماید:ای پیرمرد! ما همان خاندانی هستیم که باید ما را دوست داشته باشی! ای پیرمرد ما همان خاندانی هستیم که در آیه ۳۳ سوره احزاب شهادت داده شده که ما از هر گونه پلیدی و رجس و گناهی به دور هستم
علی بن حسین سخن می گوید و آن پیرمرد گریه سر میدهد، آنقدر که تمام بدنش به رعشه افتاده و با صدایی لرزان میگوید: شما را به خدا قسم! آیا شما خاندان پیامبر هستید؟!
امام می فرماید: به خدا قسم که ما فرزندان رسول الله هستیم
پیرمرد دیگر طاقت نمی آورد، عمامه خود را بر میدارد و پرتاب می کند، مانند انسانی مجنون در بین جمعیت می گردد و میگوید: ما را فریب داده اند، یزید پسر پیامبر را کشته و زن و بچه او را اسیر کرده، بنی امیه یک عمر ما را از قرآن های ناطق به دور نگه داشته و قرانی ظاهری به خوردمان داده، بنی امیه پشت آیه هایی از مرکب پنهان شده و قرآن اصلی را پنهان کرده، آهای مردم! من از یزید بیزارم او دشمن خداست که خاندان پیامبر را کشته، ای مردم بیدار شوید»
پیرمرد برسرزنان جلو میرود و میگوید: استغفروالله...استغفروالله خود را به امام می رساند و بوسه بر پاهای پینه بسته امام میزند و میگوید: آیا خدا توبه مرا می پذیرد؟ من یک عمر قرآن خواندم اما قران نفهمیدم.
امام دستی به سر او میکشد ومیفرماید:«آری خداوند توبه تو را میپذیرد، تو با ما هستی»
حرف های پیرمرد تلنگریست بر مردمی که عمری با حیلهٔ بنی امیه در نادانی گرفتارشده اند، خبر این پیرمرد به یزید میرسد و یزید دستور قتلش را میدهد، تا دیگر کسی جرأت نکند به بنی امیه دشنام دهد.
پیرمرد ایستاده و سخن می گوید، ناگهان شمشیری از پشت فرود می آید و سر از تنش جدا میشود.
مردم مبهوت این صحنه اند، خون گلوی پیرمرد، زمین را رنگین کرده، ناگاه آوای ملکوتی در فضا می پیچد..این صدای کیست...
رباب هراسان از جا بلند می شود، زینب فریاد میزند: به خدا که این صدای حسین من است و مردم سری را بر نی می بینند که باصدایی روحبخش می خواند:«ام حسبت اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتنا عجبا»«آیا گمان می کنید که زنده شدن اصحاب کهف چیز عجیبی ست؟»
و سر امام به اذن خدا چنین می گوید: ریختن خون من ، از قصهٔ اصحاب کهف عجیب تر است.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🔖داستان#ماه_آفتاب_سوخته»
📚#قسمت۹۶
✍قصر را آذین بسته اند، سر امام داخل طشتی از طلا پیش روی یزید است، متمولان و سرشناسان شهر همه به این میهمانی دعوت شده اند،نوازندگان می نوازند و رقاصان می رقصند و یزید همانطور که جامی از شراب به دست دارد، در حال بازی شطرنج است.
یزید شاعر است و اینک آنقدر نوشیده و سرخوش است که طبع شعرش گل کرده، چوب بر لب و دندان مبارک حسین میزند و اینچنین شعر می خواند: بنی هاشم با حکومت بازی کردند، نه خبری از آسمان امده و نه قرانی نازل شده، که همه را من از یادها برده ام، کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند زنده بودند و امروز را میدیدند، کاش بودند و میگفتند: ای یزید دست مریزاد که انتقام خون پدران خود را گرفتی و از اسلام جز نامی باقی نگذاردی.
دعوتیان این شعر را میشنوند و حال میدانند که دشمنان یزید چه کسانی بودند، آری این جنگ عقده گشایی بود، عقده هایی که از بدر و حنین در دلشان جمع شده بود،هر چه را توانستد در پشت ان درب نیمسوخته وا کردند و آنچه از ان عقده ها ماند در کربلا خالی کردند.
یزید جرعه ای دیگر از شراب می نوشد و باز چوب بر دندان امام میزند که ناگهان صدای ابو برزه که ازیاران پیامبر است او را از حالت مدهوشی میپراند:ای یزید! وای بر تو چوب بر لب و دندان حسین میزنی؟!من با چشم خود دیدم که پیامبر بر این لب و دندان بوسه ها میزد..
یزید عصبانی میشود، هیچ کس نباید عیش او را بر هم زند، دستور میدهد که او را از مجلس بیرون کنند و در همین هنگام کاروان اسرا را وارد مجلس میکنند، هنوز غل و زنجیر بر گردن امام است و رد آن چونان تسمه ای سیاه و دردناک شده.
اسیران را در مقابل مجلس نگه میدارند تا همه حضار آنها را ببیند، یکی از ثروتمندان مجلس چشمش به دختر امام حسین می افتد و مدهوش زیبایی او میگردد و هراسان از جا بلند میشود و همانطور که اشاره می کند،میگوید:ای یزید! من آن دختر را برای کنیزی می خواهم! بهایش هم هر چه باشد میپردازم.
فاطمه دختر امام حسین در حالی که میلرزد عمه اش را صدا میزند و میگوید: عمه جان! آیا یتیمی مرا بس نیست که امروز کنیز این نامرد شوم؟!
زینب که الان امید تمام کاروان است، امید حجت خداست،رو به مرد شامی می کند و میفرماید:وای برتو! مگر نمی دانی این دختر رسول خداست؟!
مرد شامی با تعجب به یزید نگاه می کند و میگوید: آیا دختران رسول خدا را به اسیری آورده ای؟! وای بر تو، خدا لعنت کند تو را ای یزید که حرم رسول الله را به اسارت گرفته ای،به خدا قسم که من گمان می کردم که اینان اسیران رومی هستند.
یزید دستور اعدام مرد شامی را میدهد، چرا که به او توهین کرده و باعث بیداری مردم میشد.
امام سجاد رو به یزید می فرماید: ای یزید! اگر رسول خدا ما را در این حالت ببیند با تو چه خواهد گفت؟!
یزید که انتظار همچین جسارتی از این جوان اسیر نداشت می گوید: پدر تو آرزوی حکومت داشت و حق مرا که خلیفه مسلمین هستم مراعات نکرد و به جنگ من امد و اما خدا او را کشت و خدا را شکر می کنم که او را ذلیل و خوار و نابود کرد.
امام جواب میدهد: ای یزید قبل از اینکه تو به دنیا بیایی، پدران من یا پیامبر بودند یا امیر! مگر نشنیده ای که جد من، علی مرتضی در جنگ بدر و احد پرچمدار اسلام بود اما پدر و جد تو پرچمدار کفر بودند!
یزید از سخن امام آشفته میشود و فریاد می زند: گردنش را بزنید!
زینب به سرعت از جا بلند میشود، آری این پناه غریبان است، این فاطمه دوران است باید به پاخیزد تا ولایت بماند، زینب قد علم می کند با نگاه حقارت به یزید مینگرد و میفرماید:از کسی که مادربزرگش جگر حمزه سیدالشهدا را جویده است، بیش از نمی توان انتظار داشت
انگار مهر سکوت برلبها زده اند، مجلس ساکت ساکت است و همگان به شیرزنی چشم دوخته اند که یادآور حیدر کرار است، پس صدای زینب..نه انگار صدای فاطمه و علی در مجلس می پیچد: «آیا اکنون که ما اسیر تو هستیم خیال میکنی خدا تو را عزیز کرده و ما را خوار نموده؟تو آرزو میکنی که پدرانت میبودند تا ببیند چگونه حسین را خون خدا را کشته ای.
تو چگونه مسلمانی هستی که خاندان پیامبرت را کشتی و حرمت ناموس او را شکستی و دختران او را به اسیری آوردی؟ بدان که روزگار مرا مجبور کرد تا با پستی چون تو، سخن بگویم وگرنه من تو را ناچیزتر از آن میدانم تا با تو همکلام شوم.
ای یزید! هر کار می توانی بکن، تمام تلاشت را به کار گیر، اما بدان که هرگز نمی توانی یاد ما را از دلها بیرون ببری، تو هرگز نمی توانی به جلال و بزرگی ما برسی.
شهیدان ما نمرده اند، بلکه زنده اند و نزد خدای خویش روزی می خورند
بدان که نام ما تا ابد همیشه زنده خواهد بود»
فاطمه ثانی، خطبه خواند و غوغا به پا کرد، حال تمام مجلس میدانند با چه کسی طرف هستد، یزید درهم شکسته و خوار و خفیف شده،
ادامه دارد..