🔖داستان#ماه آفتاب سوخته»
📚#قسمت۹۹
✍پس دستور میدهد که مجلس را شروع نکرده، تمام کنند، تمام دعوتیان را بیرون میفرستد و اسیران را زندانی کردند نه در زندانی با سقف و در بلکه در خرابه ای که دیوارهای نیم ریخته داشت و سقف بالای سرشان آسمان و فرش زیر پایشان زمین بود، روزها از گزند آفتاب در امان نبودند و شبها از سرمای استخوان سوز شام در اذیت بودند و هنوز بودند مردم زیادی که اسرا را نمی شناختند و برای نگاه کردن و تمسخر به خرابه می آمدند. یزید هم شب و روز جشن داشت و باده می نوشید.
چندین شب بود که کاروان اهل بیت در خرابه زندانی بودند، نه حق گریه و ناله داشتند نه حق اعتراض، با هر حرفی تازیانه ها بالا میرفت.
نیمه شب بود، صدای آهنگ و رقص و شادی از قصر یزید به گوش میرسید، رباب گوشهٔ خرابه نشسته بود و به یاد علی اصغر و حسینش اشک میریخت، سکینه دست مادر را در دست گرفت و گفت: گریه نکن مادر، دیشب در عالم خواب میدیدم که محملی از نور از آسمان پایین آمد و بانویی پهلو شکسته از آن پیاده شد و بر سر میزد و گریه می کرد، جلو رفتم و از او نامش را پرسیدم و متوجه شدم مادربزرگمان فاطمه زهراست، من از ظلم این ظالمان و کشته شدن عزیزانمان به او شکایت بردم و حضرت زهرا با گریه فرمودند:«دخترم! آرام باش، قلب مرا سوزاندی! نگاه کن دخترم!این پیراهن خون آلود پدرت حسین است و من تا روز قیامت هرگز آن را از خود جدا نمی کنم»
سکینه اشک چشم مادرش را پاک می کند و می گوید: گریه نکن مادر! عمه زینب تازه رقیه را که بی تاب پدر بود خوابنده، اگر هق هقت بلند شود ممکن است رقیه بیدارشود و باز بی تابی کند
رباب کمی آرام شد، انگار نام زهرا هم آرامش بخش است، ناگهان صدای رقیه که از خواب پریده بلند میشود..
انگار خواب پدر را دیده، مدام نام پدر را میگوید و گریه می کند، سربازان به خرابه هجوم می اورند باید این بچه را ساکت کنند که مبادا صدایش به گوش یزید برسد و عیشش را بهم بزند.
سربازان با تازیانه فریاد میزنند: خاموشش کنید تا کتک نخورده اید، رباب و سکینه، زینب و کلثوم به سمت رقیه می روند، هر چه نوازش می کنند کارساز نیست،ناگهان باران تازیانه بر سرشان باریدن میگیرد.
گریه رقیه بیشتر شده و با زبان کودکی فریاد می زند: هر چه می خواهید بزنید، فقط پدرم را به من برسانید..
صدا به گوش یزید میرسد، سربازی با طشتی سرپوشیده وارد خرابه می شود، چندین روز است رقیه غذای درستی نخورده، رقیه نگاهی به تشت می کند و رو به زینب می گوید: عمه جان! من غذا نمی خواهم، من پدرم حسین را می خواهم، نمی دانم چه می شود انگار رقیه بوی پدر را حس کرده، خود را جلو میکشد و پارچه را کناری میزند، بوی بهشت در خرابه می پیچد،رقیه سر پدر را دیده، با دستان کوچکش او را در آغوش می گیرد، بر دندان شکسته پدر بوسه میزند، موهای به خون آغشته شده پدر را نوازش می کرد و واگویه می کرد، رقیه هم شاعر شده بود،شعر می گفت و رباب و زینب گریه می کردند: به فدای رخ چون ماه و به خون نشسته ات، به فدای مرواریدهای شکسته ات، به فدای این چشمان مظلومت ، العی به فدای لبهای خشکیده ات، کجا بودی بابا آن زمان که خارمغیلان به پایم فرو رفت؟!چرا نیامدی آتش دامنم را خاموش کنی؟! چرا نیامدی تا نگذاری آن مرد مرا تازیانه نزند؟! بابا! آن مرد مرا زد، حتی عمه هم زد، عمه جان هم مثل من است، کجا بودی آن زمان که از ناقه افتادم و با پای شتر لگد کوب شدم؟ کجا بودی که کودکان کوفه و شام مارا نشان میدادند و میخندیدند...کجا بودی بابا...
رقیه می گفت و همه اشک میریختند، انگار اینجا مجلس روضه حسین بود و رقیه هم روضه خوان مجلس..
رقیه آنقدر گفت که خاموش شد، سرباز یزید سر را از دامن رقیه برداشت و به زینب اشاره کرد، کودک خواب رفته مواظب باشید دوباره بیدار نشود.
رباب پیش رفت تا رقیه را در آغوش بگیرد، دستش به دختر خورد، رقیه به پشت افتاد، او راحت خوابیده بود، خوابی که دیگر بیداری نداشت، رباب از هوش رفت و زینب جلو آمد و ناگهان خرابهٔ شام کربلای دیگری شد..
ادامه دارد..
قَالَ الإمام الصادق (عليه السلام):
✨مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَيْنِ ع وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَيْنِ وَ بُغْضَ زِيَارَتِهِ.
✨ از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: هـركس كه خـدا خيرخـواه او باشـد، محبّت حسين عليه السلام و زيارتش را در دل او مى اندازد و هر كس كه خدا بدخواه او باشد، كينه و خشم حسين عليه السلام و خشم زيارتش را در دل او مى انــدازد.
📚كامل الزيارات،، ص: 142
سلام علیکم خدمت کاربران محترم کانال
پنج مریض زخم بستر داریم
نیازبه تشک طبی سلولی داریم👆👆👆👆👆
ایزی لایف بزرگسال در هرماه 15بسته به نیازمندان نیازمندیم👆👆👆👆
وبه یک دستگاه اکسیژن ساز برقی نیازمندیم👉
خواهشمندیم کمک بفرمایید
خادم کانال شعبان پور
6037998105409568
حاجیه شعبان پور
🎆 بسم الله الرحمن الرحیم 🎆
با سلام و نور وضمن آرزوی سلامتی روز افزون همراه با اعمال واذکاری مقبول به درگاه ارباب دو جهانم 🤲🕯🤲🕯🤲🕯🤲🕯🤲🕯
🎆دانی که چرا خدا به تو داده دو دست
من معتقدم که اندر آن سری است
یک دست به کار خویشتن پردازی
با دست دگر ز دیگران گیری دست🎆
همراهان و مهرپروران گرامی 🍀
نیازمند یاری سبز شما بزرگواران برای تهیه ی چندین تشک مواج سلولی برای چند بیمار وبه یک دستگاه اکسیژن ساز برقی وماهی به 15بسته ایزی لایف نیازمند هستیم👉👉👉
😭🤲 که روزهای سختی رو دارند سپری می کنند ودست یاری به سمت منو وشما دراز کردند هستیم 😭🤲🤲 از یکایک شما خادمان و مادحین بزرگمنش خواهش میکنم به هر اندازه که می توانید دست به دست هم بدیم و به نیت سلامتی وجود نازنین آقا جانمان حضرت حجت عج در این امر خداپسندانه شریک بشیم 🤲 . با تلاش هایی که داشتیم توانستیم عده زیادی از نیازمندان را تشخیص داده و شرایط کمک به آنها را مهیا کنیم. شما بزرگواران می توانید با کمک های مالی تان این نیازمندان را یاری دهید و کمک شان کنید تا در شرایط موجود بتوانند دوام بیاورند و زندگی کنند. همانطور که می دانید شرایط اکنون شرایط خوبی نیست پس به اندازه اندکی هم که شده کمک کنید و یاری برسانید. با تشکر از همه شما مهرپروران ، امیدواریم که پاسخ این کار خیرتان را در زندگی ببینید🤲
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣
خادم شما : شعبان پور
لطفا به این شماره کارت واریز کنید
👇👇👇👇👇👇👇
6037998105409568
بانک ملی حاجیه شعبان پور
خیر دنیا و اخرت نصیبتان 🤲🙏
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حدیث
پيامبر صلي الله عليه و آله:
دختران ، دلسوز ، مددكار و بابركت اند .
👧هر كس يك دختر داشته باشد ، خداوند ، او راپوششى از دوزخ قرار مى دهد و
👧👧 هر كس دو دختر داشته باشد ، به خاطر آن وارد بهشتمى شود و
👧👧👧هر كس سه دختر يا مانند آن خواهر داشته باشد ، جهاد و صدقه از او برداشته مى شود .
📗[كنز العمّال ، ح ۴۵۳۹۹]
#قرآن #احادیث #حدیث