🔖خود را بشناس
✨👈در اخبار آمده است که خداوند به موسی علیه السلام فرمود: به فلان کس بگو تو را به عذاب سختی مبتلا کرده ام، موسی عرضه داشت: من با توجه به مال و منال و خانه و ثروت و سلامت بدنی که دارد، او را دچار بلا نمی بینم، پروردگارا! چگونه آن مرد اکنون دچار بلاست؟
خطاب میرسد: او را دچار خودفراموشی کرده ام، بلایی که بلای خدافراموشی به دنبالش آمده و در حقیقت دچار استدراج شده است؛یعنی به سرعت بسوی سراشیبی سقوط در حرکت است و غرق در عوامل عذاب روز قیامت شده است؛ولی بیچاره از این همه بدبختی بی خبر است و همانند کسی که هیچ گونه گرفتاری ندارد زندگی میکند.
👈می گویند در هزاران سال پیش در یکی از مناطق یونان، معبدی بود که به «معبد دلف»معروف بود. بر سر آن معبد سنگی در برابر دیدگان نهاده بودند که روی آن سنگ با خط درشت زیبا نوشته بود: «خود را بشناس».
👈اگر انسان خود را نشناسد، از کجا خواهد دانست در دنیای عقل و روحش چه میگذرد و چه خطوط آلوده در تاریکی، بر صفحه جهان و ورق نفس، نقش بسته است؟
💥امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند:
«برترین خرد، خودشناسی انسان است؛ پس هر کس خود را شناخت خردمند و
هر کس خود را نشناخت گمراه شد».
✍یکی از مهمترین علل و عوامل خودفراموشی و فرار از خودشناسی این است که: انسان با چهره حقیقی خود روبرو میشود و از ترس دیدن ملکوت خویش که دارای پلیدی و زشتی باطن است تن به آن نمی دهد. به عبارت دیگر انسان هنگام تولد موجودی پاک و به دور از هرگونه زشتی و پلیدی است. هر قدر که از عمرش میگذرد به تناسب خلقیات زشت و یا نیکوی او، روح و روانش شکل میگیرد
👈مولای عارفان علی علیه السلام میفرماید: «ای انسان! چه چیز تو را بر گناهت جرأت داده است؟... تو که هرگاه کسی را در دل آفتاب سوزان بیابی بر او سایه میافکنی و هرگاه بیماری را ببینی که سخت ناتوان است از روی رحم بر او میگریی، پس چه چیز تو را بر این بیماریت شکیبا کرده و بر این بلاها صبور نموده و چه چیز تو را از گریه بر خود تسلی داده است؛در حالی که هیچ چیز برای تو عزیزتر از خودت نیست... (نهج البلاغه: خطبه ۲۲۳)
✍حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که
خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق (ع)فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
📚|معراجالسعادة صفحه۶۷۳
🔖✍حکایت مرگ حضرت موسی (ع)
عمر حضرت موسی 240 سال می گذشت، روزی عزرائیل نزد او آمد و گفت: سلام بر تو ای هم سخن خدا!
موسی جواب او را داد و پرسید: تو کیستی؟
عزراییل پاسخ داد: من فرشته مرگم.
موسی (ع) پرسید: برای چه به این جا آمده ای؟
عزرائیل پاسخ داد: آمده ام تا روحت را قبض کنم.
موسی (ع) پرسید: روحم را از کجای بدنم خارج می سازی؟
عزراییل پاسخ داد: از دهانت.
موسی (ع) پرسید: چرا از دهانم، با این که من با همین دهان با خدا سخن گفته ام؟!
عزراییل پاسخ داد: از پاهایت.
- موسی (ع) پرسید: چرا از پاهایم، با این که با همین پاها به کوه طور (برای مناجات) رفته ام؟!
عزرائیل پاسخ داد: از چشمانت؟!
موسی (ع) پرسید: چرا از چشمانم، با این که همواره چشم هایم را به سوی امید پروردگار می دوختم؟!
عزرائیل پاسخ داد: از گوش هایت.
موسی (ع) پرسید: چرا از گوش هایم، با این که سخن خداوند متعال را با گوش هایم شنیده ام؟!
خداوند به عزرائیل وحی کرد: روح موسی (ع) را قبض نکن تا هر وقت که خودش بخواهد.
عزرائیل از آن جا رفت و موسی (ع) سال ها زندگی کرد، تا این که روزی «یوشع بن نون» را طلبید و وصیت های خود را به او نمود. سپس یک روز که تنها در کوه طور عبور می کرد، مردی را دید که مشغول کندن قبر است، نزد او رفت و گفت: آیا می خواهی تو را کمک کنم؟ او گفت: آری؛ و موسی او را کمک کرد.
وقتی کار کندن قبر تمام شد، موسی (ع) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لَحَد قبر، درست است یا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت. موسی مقام خود را در بهشت دید. عرض کرد: خدایا! روحم را بسوی خود ببر. همان دم عزرائیل روح او را قبض کرد و همان قبر را مرقد موسی قرار داده و آن را پوشانید. آن مرد قبرکن عزرائیل بود که به آن صورت درآمده بود.
در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت: «ماتَ موسی کلیم الله، فایّ نفسٍ لاتموت؛ موسی کلیم الله مرد، چه کسی است که نمی میرد؟
💚🖤#ماه_آفتاب_سوخته
📚پارت۲۶
✍زنان و کودکان حسین بر کجاوه نشستند و حسین مظلوم راه مدینه را درپیش گرفت، هنوز شتران کاروان قدمی برنداشته بودند که حربن یزید ریاحی دستور داد تا راه بر کاروان حسین ببندند.
حسین علیهالسلام روبهروی حرّ قرار گرفت و فرمود:
_«مادرت به عزایت بنشیند، راه بر پسر پیغمبرت میبندی؟! آیا قصد جنگ با من داری؟!»
حرّ شرمنده از کاری که کرده بود سرش را به زیر افکند و گفت:
_حیف که پسر فاطمه دختر پیغمبری وگرنه جور دیگری با شما رفتار میکردم،من قصد جنگ با شما ندارم چرا که میدانم شما نسب از پیامبر داری، شما پسر پیامبرم هستید و هرکس با شما وارد جنگ شود خسرالدنیا والاخره میشود، اما از ابن زیاد دستور دارم که مانع برگشتنتان شوم، پس بیا برای اینکه من توبیخ نشوم، نه به سمت کوفه برو و نه به سمت مدینه، اینجا سه راهی ست، راه سوم را در پیش بگیر..
حسین حرف حرّ را پذیرفت و وارد راه سوم که خوب میدانست به کجا ختم میشود شد.
رباب از بالای کجاوه راه خشک و سوزان را مینگرید و در دل دعا میکرد که این راه به کربلا نرسد، چون روایات زیادی شنیده بود که کربلا قتلگاه تمام جان و روحش، دلبرش، مولایش حسین است. اما تقدیر آنگونه است که پیامبر از آن خبرداده بود..
کاروان در راه سوزان میرفت و سپاهیان حر هم سایه به سایه کاروان میرفتند و حربن یزید برای ابن زیاد نوشت....
که حسین حاضر به بیعت با یزید نشده و به راهی غیر از کوفه و مدینه میرود و ما در تعقیب آنهاییم ،هر چه امر کنید همان کنیم.
کاروان پیش میرفت و در هر منزل دل خداجویی به این کاروان شهادت میپیوست.
ادامه دارد....
💚🖤#ماه_آفتاب_سوخته
📚پارت۲۷
✍تا اینکه روز دوم محرم، قاصد ابن زیاد به حربن یزید رسید که پیامش اینگونه بود: "کاروان حسین را هر کجا که این پیغام به دستت رسید متوقف کن و مراقب باش نزدیک رود و برکه ای نباشند و در بیابان سوزان آنها را محاصره کنید."
حربن یزید این پیغام را به حسین رساند و گفت:
_باید توقف کنید.
حسین علیهالسلام به حر فرمودند:
_اینجا نه آبی ست و نه آبادی، کمی جلوتر نخلستانی به چشم میخورد، بگذار آنجا اتراق کنیم.
حربن یزید که شرم داشت خواسته حسین را رد کند گفت:
_باشد همانجا توقف کنید، فقط نزدیک رودخانه نباید خیمه زنید.
حسین علیهالسلام کرد و تاریخ نشان داده که حسین علیهالسلام زیر قول و عهدش حتی با دشمنش نمیزند، چرا که در طول راه تنی چند ازیارانش به او پیشنهاد دادند به کوه هایی که در بین راه مدینه بود پناه برند تا جانشان در امان باشد و از حمایت قبایل آنان که تعداد زیادی هم بودند برخوردار شود...
اما حسین علیهالسلام حجت خداست و کارهایش رنگ خدایی دارد،چون با حربن یزید عهد کرده بود در راه مدینه نرود، قبول نکرد و همان راه سوم را در پیش گرفت.
کاروان به نخلستان رسید و شیپور توقف نواختند.
رباب از هر کس میدید سوال میکرد اینجا نامش چیست؟ قارب در جواب بانویش گفت:
_شنیده ام به اینجا "نینوا" میگویند.
رباب نفس راحتی کشید، چرا که هنوز به کربلا نرسیده بودند، هنوز میتوانست چند روزی قامت رعنای همسرش را ببیند و سیر نگاهش کند، که ناگهان صدای ملکوتی حسین به گوشش رسید:
_بار بگذارید که اینجا کربلاست.. آب و خاکش با دل و جان آشناست..
ادامه دارد....
🔖داستانک
✍جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکهای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد بخاطر این گناهت بود؟
پیر گفت: بلی. جوان گفت از کجا مطمئنی؟ پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها میشوند زود میفهمم و بلافاصله توبه میکنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا میشوم. تو هم بدان اگر اعمال خود را محاسبه کرده و دقت کنی که مرتکب گناه نشوی، تعداد گناهان کم میشود و زودتر میتوانی در صورت رسیدن بلایی، علت گناه و ریشهی آن بلا را بشناسی.
بدان پسرم! بقالی که تمام حساب و کتاب خود را در آن لحظه مینویسد، اگر در شب جایی کم و کسری بیاورد، زود متوجه میشود اما اگر این حساب و کتاب را ننویسد و مراقب نباشد، جداکردن حساب سخت است. ای پسرم! اگر دقت کنی تا معصیت تو کمتر شود بدان که براحتی، ریشه مصیبت خود را میدانی که از کدام گناه تو بوده است.
💚🖤#ماه_آفتاب_سوخته
📚پارت۲۸
✍کاروان در کربلا رحل اقامت افکندند و حال همگان میدانستند که به کجا رسیدند.
رباب مدام با چشمانش به دنبال حسین بود و گویی میخواست از لحظه لحظه حضور او استفاده کند و به اندازه یک عمر او را بنگرد، گرچه تمام اهل بیت همینگونه بودند و زینب در این وادی علمدار بود،چرا که زینب جان حسین بود و حسین روح زینب، گویی این خواهر و برادر باید قصهٔ غصه ای را علمداری کنند که تا قیام قیامت بیرقش برپاست و نور راهش، روشنی است برای هدایت جویان عالم...
حسین علیهالسلام محض توقف در کربلا، کاغذ و دوات خواست و بار دیگر به بزرگان کوفه چون سلیمان صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال و ...نامه نوشت
حسین علیهالسلام میخواست حجت را بر همگان تمام نماید تا اگر از قافله عشق جدا افتادند، فردا بهانه نیاورند که نفهمیدیم و ندانستیم و... حسین نامه نوشت و نامه های کوفیان و دعوتشان را گوشزد کرد و هدف از قیامش را که همانا برپایی امر به معروف و نهی از منکر و نماز و دفاع از تمامیت اسلام بود نوشت و توسط قاصدی به سمت کوفه فرستاد.
در این هنگام نافع بن هلال به حضرت عرض کرد:
_یابن رسول الله، هر دلی را لیاقت حب خدا و اهلبیت رسول نیست و هستند کسانی که نوید یاری میدهند و در دل نیت بی وفایی دارند همانا اینان همان کسانی اند که پدرت علی را دوره کردند و عهد بستند و بعد او را تنها گذاشتند و عهد شکستند و برای امام مجتبی نیز چنین کردند..
ادامه دارد....
💚🖤#ماه_آفتاب_سوخته
📚پارت۲۹
✍و چه راست میگفت نافع بن هلال و چه سعادتی داشتند این مردان که حجت خدا را چونان نگین دربرگرفتند.
در این هنگام حسین فرزندان و برادران و اهلبیتش را گرد هم آورد.. همگان چشم و گوش به دهان مولایشان داشتند و ایشان فرمود:
_«خدایا! ما عترت پیغمبر تو محمد هستیم، ما را بیرون کردند و براندند و از حرم جدمان آواره ساختند و بنی امیه برما جور کردند، خدایا حق ما را بستان و ما را بر قوم ستمکار پیروزی ده».
همان روز که خبر اقامت حسین در کربلا به ابن زیاد رسید، قاصد ابن زیاد نامه ای برای حضرت آورد که چنین نوشته بود:
_به من خبر رسید در کربلا فرود آمدی و امیرالمومنین یزید به من نوشته که سر بر بالش ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر برسانم یا اینکه با یزیدبن معاویه بیعت کنی»
و امام نامه را خواند و فرمود:
_«رستگار نشوند آن قوم که خوشنودی مخلوق را به خشم خالق خرید»
قاصد ابن زیاد بدون جواب برگشت،چون حسین ابن مرجانه را ستمگر یافت و لایق جواب دادن ندانست.
ابن زیاد برآشفت و عمرسعد را که در سر خیال پادشاهی ملک ری را میپروراند به نزد خود خواند و از او خواست به جنگ حسین برود.
عمرسعد که خوب جایگاه حسین علیهالسلام را میشناخت و میدانست حرب با حسین محاربه با پیغمبر است، ابتدا نپذیرفت اما وقتی "ابن مرجانه" شرط رسیدن به پادشاهی ری را جنگ با حسین قرار داد، قبول کرد، چون این پیر به ظاهر دنیا دیده و فهمیده، دل در گرو دنیا داشت و پادشاهی ملک ری را بر خشنودی خدا ترجیح داد،
ادامه دارد....
💚🖤#ماه_آفتاب_سوخته
📚پارت۳۰
✍او با خود فکر میکرد میتواند با حیله و نیرنگ حسین را با خود همراه کند و اگر هم نتوانست با حسین میجنگد و سپس توبه می کند،چون خدا خود گفته که راه توبه همیشه باز است و این مرد مکار هیچ نمیدانست که این وزوز شیطان است در گوش او تا حجت خدا را بکشد و همانا کسی که دستش به خون حجت خدا رنگین شود،دیگر راه توبه و بازگشتی ندارد، چون رودر روی خدا قرار میگیرد..
سوم محرم بود که سپاهیانی نزدیک به پنج هزار نفر به فرماندهی عمرسعد به کربلا رسید.
عمر سعد می خواست باب سخن با حسین باز کند پس رو به لشکریان کرد و گفت:
_یکی از میان لشکر به نزد حسین علیهالسلام رود و از قول به من به او بگوید به چه نیتی به سمت کوفه آمدی؟
تمام سرها پایین بود و هیچکس حاضر نشد پیغام عمر سعد را ببرد، عمر سعد به ناچار خود،با اشاره به یکی از میان سپاه گفت:
_تو برو...
سرباز از جا بلند شد و گفت:
_مرا معاف دارید، چون من یکی از کسانی هستم که به حسین نامه نوشتم به کوفه بیاید،دیگر جای سوال نمیماند که بپرسم برای چه به کوفه آمدید..
عمرسعد سری تکان داد و دیگری را نشان داد، اما انگار تمام این لشکر همه دعوت کنندگان حسین بودند و این است روزگار کوفیان،خود نامه دعوت مینویسند و خود به روی مهمان شمشیر میکشند.
ادامه دارد...
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍دستور آیتالله کمپانی به جوانی که رزق و روزی اش بسیار کم شده بود
10.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 میخواهی بدانی در آخرت جای شما کجاست ؟🥀
استاد شجاعی
🔖حکمت۳۲۳ 👈علل انحراف خوارج
🔺👈خطر شیطان و نفس اماره
✍امام علیه السلام روز جنگ نهروان هنگامی که از کنار کشتگان خوارج میگذشت فرمود:
بدا به حال شما. به یقین کسی که شما را فریب داد به شما ضرر زد.
به امام علیه السلام عرض کردند: ای امیرمؤمنان! چه کسی آنها را فریب داد؟
امام علیه السلام فرمود:
شیطان گمراه کننده و نفس اماره به سوء. آنها را به وسیله آرزوها فریفتند، راه گناه را بر آنان گشودند، نوید پیروزی به آنها دادند و آنان را به سرعت به جهنم فرستادند.
✍این گروه که زمام اختیار خود را به دست شیطان و هوای نفس سپرده بودند به ظاهر به عبادات و قرائت قرآن اهمیت بسیار میدادند؛ولی از ریختن خون بی گناهان و فساد در میان مسلمین ابا نداشتند و با همین تفکرات واهی به این جا رسیدند که قتل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز از واجبات است و سرانجام آن حضرت را شهید کردند.
✍در تاریخ اسلام کمتر جمعیتی به حماقت و گمراهی خوارج دیده شده است، هرچند وهابیهای امروز نیز از بعضی جهات بی شباهت به آنها نیستند.
👈شیطان بدون مقدمه سراغ کسی نمی رود تا انسان از خود نقطه ضعف نشان ندهد کاری از دست شیطان بر نمی آید ابتدا نفس اماره زمینه را برای نفوذ شیطان
آماده میکند. بر همین اساس مبارزه با نفس اماره را باید جدی گرفت چون سرکش است اگر حرکات آن کنترل نشود و مهار نگردد هیچ کس از آسیب آن در امان نیست و جدا باید به خدا پناه برد و خدا را در این امر مهم بیاری طلبید. نفس اماره حالت بچهها را دارد همان طور که کودکان هر چه میبینند هوس میکنند او نیز صاحبش را پی در پی به کارهای زشت دستور میدهد. همان طور که امام علیه السلام درباره فریب خوردگان نفس اماره فرمودند نفسی که همواره آدمها را توسط آرزوها فریب میدهد و راه گناه و معصیت را میگشاید و وعده پیروزی میدهد و عاقبت هم آتش دوزخ جایگاه پیروان نفس اماره میگردد.
🌹امام صادق علیه السلام میفرمود:
اِحذَروا اَهوائَکُم کَما تَحذَرُون اَعدائَکُم
👈بگونه ای از خواهشهای نفسانی پرهیز کنید که از دشمنان خود پرهیز می نمایید تردید در مهار نفس اماره را باید کنار گذاشت تا با کمال شجاعت بر هوس خویش غالب شویم
▫️سفینه البحار ج۲ص۴۳۳