اعمال روز اربعین حسینی
❶ قرائت زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین (که از امام عسکری علیهالسلام روایت شده که فرمود: یکی از پنج علامت مؤمن زیارت اربعین است)
❷ غسل اربعین و توبه
❸ بعد از نماز صبح ۱۰۰ مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹ ۷۰ مرتبه تسبیحات اربعه
❺ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس ۷۰ مرتبه استغفار
❻ غروب اربعین ۴۰ مرتبه لا اله الا الله
❼ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
📚 منبع: وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
#قرآن #احادیث #حدیث
چهرهای شاد به خود بگیرید
شادی خود را ابراز کنید، خدا را شکر کنید، صبرکنید و بگذارید خداوند خودش اوضاعتان را روبهراه کند
علفهای هرز تبدیل به گندم خواهند شد🌱
بخشش شما را آزاد میسازد
بهترین باشید
خداوند میداند چه کسی به شما بدی کرده خوب زندگی کردن بهترین انتقام است
نعمتهایتان را بشمارید
با گله و شکایت در همان جا که هستید درجا میزنید
زندگی یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنی.💚
جول اوستین
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
☄معجزه علمی قرآن
💫اشاره به حالاتهای سه گانه آفرینش آدمی در رحم مادر
✨📖✨ يخْلُقُکُمْ في بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقا ً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ (6 - زمر)
او شما را در شکم مادرتان از خلقی به خلق دیگری در آورد در تاریکی های سه گانه شکم مادرتان!
🍀طبق اشاره روشن آیه مذکور، انسان در درون شکم مادر در سه تاریکی قرار گرفته است.
✍تاریکی اول همان مشیمه یا همان لایه ای که در داخل آن مایع آمونیتیک جنین است. تاریکی دوم رحم مادر و تاریکی سوم شکم یا بطن مادر است.
🍀در قبر نیز انسان پس از مرگ در سه تاریکی مشابه شکم مادر قرار می گیرد.
✍تاریکی اول زیر سنگ لحد است،
تاریکی دوم خاکی است که روی سنگ لحد ریخته میشود و تاریکی سوم سنگ مزاری است که روی خاک گذاشته میشود.
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#قرآن #احادیث #حدیث
🔖داستان#ماه آفتاب سوخته»
📚#قسمت۱۰۳
✍مردم دسته دسته به خرابه شام می آیند، یزید باید حیله ای دیگر بیاندیشد و بین اسرا و مردم فاصله اندازد،پس به بهانهٔ اینکه متوجه جایگاه کاروان اسرا شده و وانمود می کند که می خواهد آنها را احترام کند، اسرا را از داخل خرابه به قصر منتقل میکند.
خبرها از بیرون قصر به داخل رسوخ کرده، با ورود کاروان به قصر صدای ناله ای جانسوز بلند میشود، ناگهان هنده همسر یزید موی آشفته می کند و روی می خراشد و خود را به زینب می رساند بر پاهای او بوسه میزند و میگوید: روا نباشد هنده که کنیز شماست پرده نشین باشد و شما که شاهزادگان عالم هستی هستید در اسارت باشید و سپس سرش را بالا می آورد و ادامه میدهد: مرا ببخشید بانو، الان فهمیدم که اسرایی که اینچنین خوارشان کردند چه بزرگ مردمی هستند، مرا عفو کنید و لطفی در حقم کنید.
زینب که خوب هنده را میشناسد و به یاد دارد زمانی که هنده کودک و بیمار بود و به دعای حسین شفا یافت، مادرش نیت کرد که هنده به یمن این شفا، کنیزی حسین و خاندان علی را بکند، پس زینب خم میشود دست زیر بغل هنده می کند و او را بلند میکند و میفرماید: گریه کن که در غم اهل بیت تمام عالم می گرید، حال بگو از من چه می خواهی؟
هنده بوسه به دست زینب میزند و میگوید: به من بگو حسین من کجاست؟! آیا حالش خوب است؟!
زینب نگاهش به طشت طلایی ست که هنوز در میان تالار قصر و جلوی تخت یزید است و میفرماید: آن کشتهٔ به خون نشسته حسین توست...
هنده انگار مجنون شده، دور تا دور قصر می گردد و حسین حسین میکند.
یزید که از آشوب مردم سخت میترسد، احوالات همسرش را بهانه می کند و میگوید: خدا لعنت کند ابن زیاد را، ما هم چون همسرمان، حسین را دوست داشتیم و این ابن زیاد بود که چنین خطای بزرگی مرتکب شده است.
یزید با همهٔ کم عقلی اش اینبار سیاستی چون معاویه پیشه میکند، اسیران را گرامی میدارد، به آنها لباس و چادر و معجر مخملین و گرانبها می دهد و امام سجاد را در کنار خود می نشاند و روزها تا امام غذا نخورد ،لب به غذا نمی زند، این کارها را می کند تا دوباره مردم را فریب دهد و عده ای ساده انگار فریب حیله های این منافق پست فطرت را می خورند.
دیگر بیش از این ماندن کاروان اسرا در شام جایز نیست و پایه های حکومت یزید را میلرزاند.
یزید، امام سجاد را فرا می خواند به او میگوید: ای فرزند حسین! اگر می خواهی، می توانی در شام پیش من بمانی و اگر هم می خواهی می توانی به مدینه برگردی
امام برگشتن به مدینه را انتخاب میکند و یزید به نعمان بن بشیر که آن زمان در شام بود،دستور میدهد تا مقدمات سفر آل الله را به مدینه فراهم کند و همچنین به او دستور میدهد تعدادی سرباز همراه خود ببرد و مانع دیدار کاروان اسرا با مردم شهرها شود تا مبادا مردمی دیگر بیدار شوند...
ادامه دارد...
✔️🌹اربعين حسينى و چون جابر به كربلا آمدن
✍جابر، گونه بر خاك مى گذارد و سوگمندانه مى نالد: «حبيب لا يجيب حبيبه؟ »؛ «آيا دوست، پاسخ دوست را نمى دهد؟ ». جابر پاسخ خويش را خود مى دهد: «چگونه مى توانى پاسخم گويى كه ميان سر و بدنت، فرسنگها فاصله افكنده اند؟ ».
👈اى حسين، شهادت مى دهم كه تو فرزند آخرين پيامبرى. فرزند سرور مؤمنان، تو هم پيمان و هم سوگند تقوايى. پنجمين تن از اصحاب كساء و فرزند فاطمه زهرا (عليها السلام) و چرا چنين نباشى كه از انگشتان رسول خدا (ص)، غذا خوردى و در دامان امام تقواپيشگان، باليدى و از سينه ايمان، شير نوشيدى و با اسلام، از شير گسستى. زندگى سعادتمند و مرگ شرافتمدانه داشتى و به پاى دوست، قطره قطره بر خاك چكيدى.
✍جابر مى گريست، زيارتنامه مى خواند و صداى اندوهناك او در وسعت خاموش كربلا، تارهاى فضا را مى لرزاند. گاه خاك را مى بوسيد و گاه مى بوييد و گاه در سكوت، آن سان كه گويى به صدايى گوش سپرده است، سر بر مى گرفت و به نقطه اى خيره مى ماند.
👈ديگر بار، دست بر مزار حسين نهاد و گفت: «گواهى مى دهم رهپوى راهى شدى كه برادرت يحيى بن زكريا، مسافر آن بود. او با منكر و زشتى و پلشتى در
افتاد و سر در تشت، پيش روى ستمگر نشست و تو نيز سر در تشت، به پاس ستيز با ستم، جلوى شقاوت پيشگان نشستى».
✍جابر برخاست. صحرا را مى بوييد و با هر بار، بر يكى از صحابه سلام مى داد: سلام بر عباس، سلام بر اكبر، سلام بر قاسم، سلام بر عبدالله رضيع، سلام بر حبيب، سلام بر مسلم و سلام بر....
سكوت كرد. اشك دمى درنگ نداشت. سيماى سپيد جابر در درخشش قطره هاى اشك، شكوه و شوكتى خاص يافته بود. مكثى كرد. آن گاه با انگشت، به مزار مولاى غيور و غريب اشارت كرد و گفت: «سوگند به آن كسى كه محمد (ص) را به پيامبرى برانگيخت، با شما در كارى كه انجام داديد، شريكيم»؛ يعنى شريك در شهادت، ايثار، پاكبازى، شكيبايى و فداكارى.
عطيه در شگفت شد؛ چگونه ممكن است من و جابر كه در كربلا نبوده ايم، شمشير نزده ايم، خونى نبخشيده ايم و سرى نيفشانده ايم، با حسين شريك و همراه باشيم؟
عطيه در شگفت از اين سخن، سكوت را شكست و آرام و نرم گفت:
مولاى من، چگونه ممكن است؟ ما كوهى را بالا نرفتيم، در هيچ وادى و سرزمين، همراهى و همگامى حسين نكرديم، شمشيرى از نيام نكشيديم و با هيچ دشمنى نجنگيديم؟ اما اينان جان بر دست گرفتند، در نهايت عطش، در خون غلتيدند، همسرانشان سوگوار و فرزندانشان در سوگ پدر نشستند، چگونه ممكن است؟ چگونه؟.
جابر گفت: عطيه، از محبوبم رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود:
من احب عمل قوم اشرك في عملهم و الذي بعث محمدا بالحق نبيا ان نيتي و نية اصحابي على ما مضى عليه الحسين و اصحابه.
هر آن كس كه گروهى را دوست بدارد، با آنان است و هر كس كار گروهى را بپسندد و بپذيرد، در كارشان شريك و همراه است. سوگند به آن كسى كه پيامبر را به حقيقت و راستى به پيامبرى برانگيخت، نيت و انگيزه من و يارانم همان نيت و انگيزه اى است كه حسين و اصحابش، در راه آن جان باختند.
✨ بحارالانوار، ج۶۵، ص۱۳۱.
#اربعین
🔖#داستان_ماه_آفتاب_سوخته»
📚#قسمت۱۰۵
✍کاروان آمادهٔ حرکت است،امام سجاد هدایای یزید را نمیپذیرد و آنها را پس می دهد و به یزید میفرماید:«ما پول و هدایای تو را نمی خواهیم، ما وسایل خودمان را که در کربلا از ما غارت نمودند می خواهیم چرا که در میان آنها مقنعه و گردنبند مادرم زهرا بوده است.»
آخر یزید دستور داده بود تا تمام غنیمت های کربلا را جمع کنند و به شام آورند و قصد داشت این غنیمت ها را به عنوان مدال افتخارش نگه دارد و نشانه ای باشد که تا همیشه زمان،گویای پیروزی بنی امیه بر بنی هاشم باشد، اما الان مجبور است همه را پس دهد.
همهٔ غنائم دشت کربلا به امام بازگردانده میشود و هرکس می آید و وسایل خودش را از امام میگیرد و میرود در این بین زنی با چهره ای آفتاب سوخته گوشه ای نشسته و گهوره ای خالی را تکان میدهد و همراه با گریه حسین حسین و علی علی می کند.
عمه زینب گوشواره رقیه را در دست دارد، گوشواره ای که هنوز رد خون گوش کودک، روی آن باقی ست و این گوشواره مثل آن میخ در که به سینهٔ زهرا فرو رفت و رنگین شد، شده آیینه دق زینب...
نیمه شب است و همهٔ مردم در خواب راحتند اما کاروان اهل بیت در حال حرکتند، آخر حکم شده تا حرم رسول الله مخفیانه و در تاریکی شب شام را ترک کنند تا مبادا مردم بفهمند و برای خداحافظی اجتماع کنند و این اجتماع باز هم رسواکنندهٔ یزید شود، کاروان میرود در حالیکه رقیه را در خرابهٔ شام جا میگذارد.
یزید سکه های طلا به دختر علی، ام کلثوم میدهد و میگوید:این سکه های طلا را در مقابل رنج و مصیبت هایی که به شما وارد شده، قبول کنید.
صدای ام کلثوم در حالیکه کیسه های مملو از طلا را پرت می کند، بلند میشود:« ای یزید!چقدر تو بی حیا و بیشرمی!برادرم حسین را می کشی و در مقابل آن سکه طلا به ما می دهی؟ ما هرگز این پول را قبول نمی کنیم»
یزید خجالت زده می شود و کاروان حرکت میکند، کاروانی مظلوم که نسب از علی و فاطمهٔ مظلوم دارد و یک ماه و نیم در شام بلا مانده و هر رنجی را به پایشان ریختند..
نعمان دستور دارد که با کاروان مدارا کند و با احترام با آنها رفتار کند.
کمی از شام فاصله گرفتند که امام از نعمان می خواهد راه عراق را در پیش گیرند، آخر آنجا گوهرهایی درون زمین پنهان دارند، آنان می خواهند به کربلا بروند تا با حسین از رنج این سفر و سختی اسارت سخن ها بگویند، آنها می خواهند به نینوا بروند تا گریه هایی را که به ضرب تازیانه در گلو خفه کرده اند، بیرون ریزند..
کاروان به پیش میرود و کم کم سایه ای از کربلا میبینند، هنوز راهی مانده، اما زنان و کودکان بوی عزیزانشان به مشامشان رسیده،صبر از کف داده اند، ناگهان همگی خود را از ناقه به زیر می اندازند و حسین حسین گویان و دوان دوان خود را به کربلا می رسانند..😭😭😭😭
ادامه دارد...
🔖داستان#ماه_آفتاب_سوخته»
📚#قسمت۱۰۶
✍سه روز است که کاروان عزادار آل الله در کربلا بیتوته کرده اند، سه روزی که همراه زمینیان، عرشیان خداوند هم بر کشته های کربلا اشک ریختند، نعمان دیگر صلاح نمیدید که بیش از این کاروان در کربلا بماند، از طرفی گریه های حرم رسول الله دل چون سنگ او را میلرزاند و از یک طرف هم فرمان یزید بود که بدون فوت وقت، کاروان به مدینه برسند.
پس دوباره دستور حرکت داد و کاروانی ماتم زده رو به سوی مدینه رهسپار شد.
شبها و روزها در راه بودند و در هر منزل که اطراق می کردند، خاطرات حسین و عزیزانشان پیش چشمشان می آمد و زخم آنان را تازه تر از قبل می کرد.
بالاخره کاروان به نزدیک مدینه رسید، امام سراغ بشیر را می گیرد چرا که پدرش شاعر بود و او هم دستی در شعر داشت.
بشیر شتابان خود را به محضر امام میرساند و امام میفرماید: ای بشیر! شنیده ام که پدرت شاعر بود و تو هم طبع شعری داری، به مدینه برو و اهل مدینه و بنی هاشم را از آمدن ما باخبر گردان.
بشیر دستی به روی چشم می گذارد و به سوی مدینه میتازد و امام دستور میدهد تا همانجا خیمه ها را برپا کنند.
صدای حزن انگیز بشیر در فضا میپیچد و همگان از آمدن کاروان حسینی به مدینه باخبر می شوند، آنها شنیده اند که حسین را کشته اند، اما نمی دانند چگونه او را کشته اند..😭😭
مردم بر سرزنان پیش می آیند، لیلا همانطور که روی می خراشد، جلو میرود و میگوید: باید علی اکبرم را ببینم و از او سؤال کنم، چرا با وجود او حسینش را کشتند و آن طرف تر ام البنین که انگار خون از چشمانش سرازیر شده حسین حسین گویان به پیش میرود و میگوید: چگونه عباس و پسرانم باشند و حسین را بکشند؟!
رباب گهوارهٔ خالی را در آغوش گرفته تا به خواهرانش نشان دهد و بگوید که نذرش ادا شده و بالاخره خدا به او پسری داد و پسرش در لشکر امام زمانش سربازی کرد و سر از تنش جدا شد.
عبدالله بن جعفر همسر زینب پرسان پرسان سراغ خیمهٔ همسرش را میگیرد،خیمه زینب را به او نشان میدهند، عبدالله به سمت خیمه می رود، زنی موی سپید و قد خمیده را میبیند، عقب عقب بیرون می آیدو زیرلب میگوید :استغفروالله، خیمه را اشتباهی آمدم، آیا زینب من کجاست؟!
و تازه اهل مدینه گوشه ای از غم عظیم کربلا را می فهمند.
جمعیت زیادی گرد خیمه ها جمع شده اند و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند، صدای حسین حسین غوغا به پا کرده، امام از خیمه بیرون می آید دستان پینه بسته اش را بالا می برد و جمعیت ناگهان ساکت می شوند و با تعجب به او مینگرند و زیر لب می گویند: این پیرمرد کیست؟! چقدر شباهت به علی اوسط، سجاد بن حسین دارد، اما سجاد جوانی بود با موهای سیاه و قد و قامتی برافراشته، این مرد درست است که شباهت زیادی به او دارد اما موی سپید است و به عصا تکیه داده که ناگاه صدای امام در فضا می پیچد و همه متوجه می شوند که این مرد موی سپید همان جوان رشید است، امام چنین میفرماید: «ای مردم!پدرم، امام حسین را شهید کردند، خاندان او را به اسارت گرفته و سر او را به نیزه کردند و در شهرهای مختلف گرداندند.
کدام دل می تواند در عزای او شادی کند، هفت آسمان در عزای او گریستند.
همه فرشتگان خداوند و همه ذرات دنیا براو گریه کردند، مارا به گونه ای به اسارت بردند که گویی ما فرزندان قوم کافریم!
شما به یاد دارید که پیامبر چقدر سفارش ما را به امت خود می نمود و از آنها می خواست به ما محبت کنند، به خداقسم، اگر پیامبر به جای آن سفارش ها، از امت خود می خواست که با فرزندان او بجنگند، امت او بیش از این نمی توانستند در حق ما ظلم کنند.
این چه مصیبت بزرگ و جانسوزی بود که امتی مسلمان بر خاندان پیامبرشان روا داشتند؟! ما این مصیبت ها را به پیشگاه خدا عرضه می کنیم که او روزی انتقام ما را خواهد گرفت»
امام، سخن می گفت و مردم گریه می کردند و با هر سخن ایشان ناله شان بلندتر میشد،یکی خاک بر سر میریخت و یکی روی میخراشید و یکی از هوش میرفت و براستی که آنان نمی دانند که آل رسول چه کشیدند، چون شنیدن کی بود مانند دیدن..
اما تمام عالم هستی تا قیام قیامت عزادار این ذبح عظیم خواهد ماند.😭
ادامه دارد..
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
﷽💠🌹هر روز با تلاوت یک صفحه از قرآن کریم
👈سوره نساء
👈صفحه:۸۸
🌹 ختم قرآن به نیت تعجیل در ظهور مولا (عج)
🍃👈هدیه به چهارده معصوم علیهماالسلام
🍃👈جهت عاقبت به خیری ،حاجتروایی و ذخیره آخرت 👇👇
#ختم_قرآن
﷽
✍استغفارهفتاد بندی امیر المؤمنین علیه السلام
#بند۹و۱۰
🌹۹🌈اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ سَهِرْتُ لَهُ لَيْلِي فِي التَّأَنِّي لِإِتْيَانِهِ وَ التَّخَلُّصِ إِلَى وُجُودِهِ حَتَّى إِذَا أَصْبَحْتُ تَخَطَّأْتُ إِلَيْكَ بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ وَ أَنَا مُضْمِرٌ خِلَافَ رِضَاكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 9: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که با صرف وقت و تأمل برای انجام آن، شب را به بیداری گذراندم تا توانستم مرتکب شوم، ولی صبح که شد در زیّ صالحین به سوی تو گام برداشتم، در حالی که خلاف رضایتت را در درون خود پنهان کرده بودم ای پروردگار عالمیان ! پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
🌹۱۰🌈 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ ظَلَمْتُ بِسَبَبِهِ وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِكَ أَوْ نَصَرْتُ بِهِ عُدُوّاً مِنْ أَعْدَائِكِ أَوْ تَكَلَّمْتُ فِيهِ بِغَيْرِ مَحَبَّتِكَ أَوْ نَهَضْتُ فِيهِ إِلَى غَيْرِ طَاعَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 10: بار خدایا ! از تو آمرزش می طلبم از هر گناهی که به واسطه ی آن به ولی ای از اولیایت ظلم کردم، یا یکی از دشمنانت را یاری کردم، یا به جهت غیر محبت تو سخن راندم، یا در غیر مسیر طاعتت به آن اقدام کردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهتری آمرزندگان!