eitaa logo
؏ﭑرفـﺂݩِ مُجـﭑهد | شهیدانּ عشࢪیہ و طهـمـاسبے
412 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
59 فایل
﷽ ⭕️ معرفی و بازنشر زندگینامه، سبک زندگی، وصیتنامه، آثار صوتی و تصویری، دست‌نوشته‌ها و ... از مربیان‌شهید والامقام عشریه و طهماسبی 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir ⭕️ لینک ارتباط با مدیر کانال و یا ارسال محتوا: https://eitaa.com/admin1_arefanemojahed
مشاهده در ایتا
دانلود
📚معرفی کتاب «ابراهیمِ ساره» 🖨️انتشارات حماسه یاران 📢 روایتی از روزگارِ فراق؛ روایتی که ساره در آن، در روزهایی که ابراهیمش را از دست داده است و حتی تکه‌ای از پیکر او را برای آرام گرفتن ندارد، به تلاش و پویاییِ خود برای برگرداندن یادِ عزیزش، ادامه می‌دهد. ❤️ عاشقانه‌ای از ایام آشناییِ ابراهیم و ساره، ایامی که با پا به پایِ هم به سوی مقصدی که برای خود ترسیم کرده بودند، قدم بر می‌دارند؛ امّا در این میان، ابراهیم گوی سبقت را می‌رباید و ساره را با یک بغلِ حسرت و غبطه، تنها می‌گذارد. با همراهیِ ساره و خاطراتِ ایامِ گذشته. سفارش کتاب ابراهیمِ ساره 👇👇👇 https://b2n.ir/n06789 شهید مدافع حرم🕊🌹 کتاب •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
🌹 یکم شهریور ماه، سالروز‌ تولد زمینی شهیدِ عارف والامقام 💙🕊 تولدت مبارک عبد صالح خدا گر چه تولــد اصلی تو شهــادت است... کہ مـردان خـدا با شهـادت زنده می‌شوند...💐 💌قسمتی از : مولایم به کمتر از شهادت راضی نمیشوم. تو به خدایی خود نگاه کن نه به بیچارگی این مسکین. پس به حق حسین شهید دعایم را مستجاب فرما و به حق زهرای شهیده خواسته ام برآورده کن. ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🌐 | aref-e-mojahed.ir 🆔 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
✍️خاطره | سبقت به سوی بهشت...🏃 دو سال و نیم در دانشکده افسری اصفهان در دوره کاردانی با آقا در یک گروهان بودیم و یک ساختمان سه طبقه که ۵ آسایشگاه داشت که هر کلاس در یک آسایشگاه بودند و آسایشگاه ما جدای از هم بود. من و ابراهیم همکلاسی نبودیم اما در یک ساختمان بودیم و می‌شدیم هم گروهانی . بعدازظهرها و خارج از ساعات کلاسی تعدادی از بچه ها به ورزش می‌رفتیم که کاملا اختیاری بود . من تکواندو میرفتم و ابراهیم جودو . ساعت تمرین ما یکی بود و سالن ورزشی ما هم کنار هم بود در طول مدت دو سال بارها میشد که مسیر ۲ کیلومتری ساختمان گروهان تا باشگاه ورزشی را با چند نفر دیگر از بچه ها هم قدم می شدیم و در مسیر با هم صحبت می کردیم و این بر صمیمیت ما اضافه می کرد . هر چند وقت یکبار ابراهیم وسط تمرین جودو به سالن کناری می آمد و از من میخواست که به سالن جودو برم و تمرینات کششی پا را برای جودو کاران انجام بدهم تا پاهایشان از آن حالت خشکی دربیاد و انعطاف پاهایشان بیشتر بشه .( تکواندوکارها به دلیل تمرینات کششی و تخصصی پاهای نرم تری دارند) این نگاه ابراهیم هم ریشه در دقت بالای وی در ورزش داشت هم بدن چغر جودو و هم بدن منعطف تکواندو را با هم میخواست. اینها را گفتم که به یک نتیجه برسیم که من و ابراهیم ورزشکار بودیم و در دوی امدادی هم جزء افراد پیشرو بودیم؛ در اردیبهشت ماه سال ۸۰ کاروان دوی امدادی از اصفهان تا مرقد مطهر امام شکل گرفت و کسانی که ثبت نام کرده بودند به مدت یکماه می بایست تمرینات سخت دویدن را همه روزه انجام بدهند تا در صورت قبولی و حضور در تمرین بتوانند در خردادماه در قالب این کاروان به تهران برسند. ما هم شرکت کردیم و راهی شدیم . اما ۱۵ سال پس از فارغ التحصیلی یک شب خواب تمرین دو امدادی را دیدم که بسیار طاقت فرسا بود و از درب دانشکده غدیر به سمت گروهان که سربالایی بود در حال دویدن بودیم همگی نفس زنان و خسته بودیم معلوم بود که چند کیلومتر بیرون دانشکده را پیموده بودیم و تازه رسیده بودیم به درب دانشکده و افتاده بودیم توی سربالایی. ابراهیم از پشت سر اومد به من رسید و خیلی سرحال یک نگاهی به من کرد و سبقت گرفت و رد شد و خودش را به ابتدای صف رساند؛ من هر چقدر سعی کردم که خودم را بهش برسونم نشد. آبروی ورزشی من در خطر بود! غیرت ورزشی داشتم؛ باید بهش میرسیدم؛ اما پاهایم قدرت نداشت و باید آرام می دویدم.. با خودم گفتم ابراهیم چه تمرینات سنگینی داشته که اینجوری داره میره! از خواب پریدم و متوجه شدم که این تمرینات مربوط به ۱۵ سال پیشه . متحیر بودم که این خواب چیه ابراهیم کجاست؟ من در بین این سالها فقط یکبار ابراهیم را در دانشگاه امام حسین(ع) تهران دیده بودم. به گمانم سال ۹۳ که همدیگر را در آغوش کشیدیم و مقداری صحبت کردیم . ابراهیم شاغل دانشگاه بود آن زمان و من برای یک دوره ۳ روزه به دانشگاه اعزام شده بودم . حالا که این خواب را دیدم حدود یکی دوسال گذشته بود و متحیر بودم که بین این همه بچه های دانشکده چرا خواب ابراهیم را دیدم. حدود یکماه از این خواب گذشت که توسط دوستان دانشکده مطلع شدم که ابراهیم واقعا سبقت گرفته و رفته و حتی پیکر مطهرش برنگشته . انگار که پر کشیده و رفته به آسمان . خیلی ناراحت شدم که چرا ما جاماندیم؛ چرا نتونستم در اون دویدن بهش برسم . منتظر ماندم که پیکر مطهرش بیاد باهاش صحبت کنم . اما قسمت نشد در تشییع جنازه اش باشم . من سپرده بودم به دوستان که خبر بازگشت را به من بدهند اما انها با دیدن ابراهیم فراموش کردند که اطلاع بدهند. اشکال نداره خدا بزرگه یه روز خودمو میرسونم و بالاسرش میخوابم؛ سر مزارش باهاش خلوت میکنم . فاصله شهر من تا مزار ابراهیم ۴۲۲ کیلومتره؛ یه روز که خواستم از خط ساحلی برم مشهد میرم پیشش . تی فدا ابراهیم.. (خاطره ارسالی از همراهان محترم کانال) 👈 فرم ثبت و ارسال خاطرات شما •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
🔹روایت از شهادت 🔴 قسمت سوم 🔸 پلاک سوخته رو گرفتم دستم و شماره‌ش رو خوندم. نگاهی به پلاک خودم انداختم؛ دیدم یک شماره بعد از شماره منه! خیلی فکر کردم که نفر بعد از من که پلاک گرفت کی بود؛ اما یادم نمی‌اومد. بی‌سیم زدم به بچه ها، میگفتم: فلانی هستی؟ فلانی هستی؟ همه تک تک اعلام حیات میکردن. دونه دونه بچه‌ها رو چک می‌کردم، که یک‌دفعه دیدم همه هستن الا ! 🔹همونجا فهمیدم چه خاکی بر سرمون شده. همونجا یاد حالات و حرفاش داخل هواپیما و توی این چند روز افتادم و با خودم گفتم، چقدر زود به آرزوت رسیدی... 🔸 رفته بود بالای پیکر مهدی و شوکه شده بود. دفعه اول بود که یکی از رفقاش رو اینطور میدید... بعد از که دو ماه قبل شهید شده بود، مهدی دومین رفیق و همکارش بود که به شهادت رسید. هم تا چند روز توی خودش بود و حال و هواش عوض نمیشد. تا اینکه ۴ روز بعد، خودش هم به رفقای شهیدش ملحق شد.... ــــــــ ▪️براساس خاطرات نقل شده از شهید جوینده هنگام تهیه کتاب "راز پلاک سوخته" و مستند "تا افق حلب" •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
🌹 یکم شهریور ماه، سالروز‌ تولد زمینی شهیدِ عارف والامقام 💙🕊 تولدت مبارک عبد صالح خدا گر چه تولــد اصلی تو شهــادت است... کہ مـردان خـدا با شهـادت زنده می‌شوند...💐 او با تمام زیبایی‌های دنیایی، توانست راه درست را انتخاب کند و برای ابدیت یاد و نامش ماندگار شود... اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲 •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ عضو شوید👇 🔗 | @arefanemojahed
؏ﭑرفـﺂݩِ مُجـﭑهد | شهیدانּ عشࢪیہ و طهـمـاسبے
✍️خاطره | سبقت به سوی بهشت...🏃 دو سال و نیم در دانشکده افسری اصفهان در دوره کاردانی با آقا در یک گروهان بودیم و یک ساختمان سه طبقه که ۵ آسایشگاه داشت که هر کلاس در یک آسایشگاه بودند و آسایشگاه ما جدای از هم بود. من و ابراهیم همکلاسی نبودیم اما در یک ساختمان بودیم و می‌شدیم هم گروهانی . بعدازظهرها و خارج از ساعات کلاسی تعدادی از بچه ها به ورزش می‌رفتیم که کاملا اختیاری بود . من تکواندو میرفتم و ابراهیم جودو . ساعت تمرین ما یکی بود و سالن ورزشی ما هم کنار هم بود در طول مدت دو سال بارها میشد که مسیر ۲ کیلومتری ساختمان گروهان تا باشگاه ورزشی را با چند نفر دیگر از بچه ها هم قدم می شدیم و در مسیر با هم صحبت می کردیم و این بر صمیمیت ما اضافه می کرد . هر چند وقت یکبار ابراهیم وسط تمرین جودو به سالن کناری می آمد و از من میخواست که به سالن جودو برم و تمرینات کششی پا را برای جودو کاران انجام بدهم تا پاهایشان از آن حالت خشکی دربیاد و انعطاف پاهایشان بیشتر بشه .( تکواندوکارها به دلیل تمرینات کششی و تخصصی پاهای نرم تری دارند) این نگاه ابراهیم هم ریشه در دقت بالای وی در ورزش داشت هم بدن چغر جودو و هم بدن منعطف تکواندو را با هم میخواست. اینها را گفتم که به یک نتیجه برسیم که من و ابراهیم ورزشکار بودیم و در دوی امدادی هم جزء افراد پیشرو بودیم؛ در اردیبهشت ماه سال ۸۰ کاروان دوی امدادی از اصفهان تا مرقد مطهر امام شکل گرفت و کسانی که ثبت نام کرده بودند به مدت یکماه می بایست تمرینات سخت دویدن را همه روزه انجام بدهند تا در صورت قبولی و حضور در تمرین بتوانند در خردادماه در قالب این کاروان به تهران برسند. ما هم شرکت کردیم و راهی شدیم . اما ۱۵ سال پس از فارغ التحصیلی یک شب خواب تمرین دو امدادی را دیدم که بسیار طاقت فرسا بود و از درب دانشکده غدیر به سمت گروهان که سربالایی بود در حال دویدن بودیم همگی نفس زنان و خسته بودیم معلوم بود که چند کیلومتر بیرون دانشکده را پیموده بودیم و تازه رسیده بودیم به درب دانشکده و افتاده بودیم توی سربالایی. ابراهیم از پشت سر اومد به من رسید و خیلی سرحال یک نگاهی به من کرد و سبقت گرفت و رد شد و خودش را به ابتدای صف رساند؛ من هر چقدر سعی کردم که خودم را بهش برسونم نشد. آبروی ورزشی من در خطر بود! غیرت ورزشی داشتم؛ باید بهش میرسیدم؛ اما پاهایم قدرت نداشت و باید آرام می دویدم.. با خودم گفتم ابراهیم چه تمرینات سنگینی داشته که اینجوری داره میره! از خواب پریدم و متوجه شدم که این تمرینات مربوط به ۱۵ سال پیشه . متحیر بودم که این خواب چیه ابراهیم کجاست؟ من در بین این سالها فقط یکبار ابراهیم را در دانشگاه امام حسین(ع) تهران دیده بودم. به گمانم سال ۹۳ که همدیگر را در آغوش کشیدیم و مقداری صحبت کردیم . ابراهیم شاغل دانشگاه بود آن زمان و من برای یک دوره ۳ روزه به دانشگاه اعزام شده بودم . حالا که این خواب را دیدم حدود یکی دوسال گذشته بود و متحیر بودم که بین این همه بچه های دانشکده چرا خواب ابراهیم را دیدم. حدود یکماه از این خواب گذشت که توسط دوستان دانشکده مطلع شدم که ابراهیم واقعا سبقت گرفته و رفته و حتی پیکر مطهرش برنگشته . انگار که پر کشیده و رفته به آسمان . خیلی ناراحت شدم که چرا ما جاماندیم؛ چرا نتونستم در اون دویدن بهش برسم . منتظر ماندم که پیکر مطهرش بیاد باهاش صحبت کنم . اما قسمت نشد در تشییع جنازه اش باشم . من سپرده بودم به دوستان که خبر بازگشت را به من بدهند اما انها با دیدن ابراهیم فراموش کردند که اطلاع بدهند. اشکال نداره خدا بزرگه یه روز خودمو میرسونم و بالاسرش میخوابم؛ سر مزارش باهاش خلوت میکنم . فاصله شهر من تا مزار ابراهیم ۴۲۲ کیلومتره؛ یه روز که خواستم از خط ساحلی برم مشهد میرم پیشش . تی فدا ابراهیم.. (خاطره ارسالی از همراهان محترم کانال) 👈 فرم ثبت و ارسال خاطرات شما •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما 🔗 | @arefanemojahed
🌹 یکم شهریور ماه، سالروز‌ تولد زمینی شهیدِ عارف والامقام 💙🕊 تولدت مبارک عبد صالح خدا گر چه تولــد اصلی تو شهــادت است... کہ مـردان خـدا با شهـادت زنده می‌شوند...💐 او با تمام زیبایی‌های دنیایی، توانست راه درست را انتخاب کند و برای ابدیت یاد و نامش ماندگار شود... اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲 •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ عضو شوید👇 🔗 | @arefanemojahed