eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ خواندن اين پست براى مسئولين و شرعاً حرام است!! .... 🌷شب بود و تاریکی همه جا را زیر پر و بال خود گرفته بود. سکوت بود و دیگر هیچ. سایه هایی در تاریکی شب یکی بعد از دیگری سیاهی شب را می‌شکافتند و جلو می‌رفتند. - صبر کنید به مانع برخوردیم. دشمن این جا تله‌های انفجاری کار گذاشته، باید خیلی مواظب باشید با کوچکترین حرکت نابجا و تماس با این سیم ها،عملیات شناسایی ما لو می‌رود متوجه شدید؟ همه آهسته گفتند: بله. حالا دیگر حرکت این سایه ها کند شده بود، آرام و بی‌صدا. نفس ها در سینه حبس شده بود. 🌷این‌جا مرز بین زندگی و مرگ به باریکی همین سیم‌هاست. چیزی شعله‌ور شد و به تاریکی شب چنگ انداخت. سیم رابط تله بود که پای یکی از بچه ها با آن برخورد کرده بود. همه در جای خود میخکوب شدند. دل توی دل‌شان نبود. همه وحشت کرده بودند. همین حالاست که عملیات شناسایی لو برود می‌دانی آخر نور این شعله ها دست کمی از منور ندارد!! یکی از بچه ها معطل نکرد، بلافاصله دستش را برد سیم شعله‌ور را گرفت و با دستش به زیر خاک برد حتی یک آخ هم نگفت.😔 🌷- نترسید ان‌شاءالله که دشمن متوجه این شعله نشد. صدای آن بسیجی قهرمان بود که با صدای جزغاله شدن دستش از زیر خاک درآمیخته بود. ولی او اصلاً ناله نکرد وقتی دستش را از زیر خاک بیرون آورد همه بچه ها دل‌شان ریش شد، بعضی رویشان را برگرداندند و بعضی با دست جلوی چشم‌هایشان را گرفتند، چون حتی توان نگاه کردن به آن را هم نداشتند. از آن دست فقط اسکلت استخوان باقی مانده بود که آن هم سیاه و سوخته بود. اما قلب بسیجی آرام گرفته بود، چون عملیات دیگر لو نرفته بود!😭😭 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدای گمنام مادراتون غریبن😭😭 مداحی شهدایی بسیار زیبا حجت الاسلام موسوی 👌 همراه با صحبت های مادر شهید صابری🌷 🏴سلام بر حسین شهید🏴 🏴یاد شهدا با ذکر صلوات🏴 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹مستندی از سردار رشید اسلام، مدافع حرم آل الله فرمانده نابغه، سرتیپ پاسدار مرتضی حسین پور شلمانی (حسین قمی) شهدایی🌷 نگاهی شهدا😭 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
ای_جانم_حسین....mp3
2.35M
بی تابم حسین 💓 در یابم حسین ...😭😭 🙏 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🕊❤️ 🖤🕊️ دل بی توبه جان امد 🕊️🖤🕊️ وقت است ڪه بازآیے . . .. . . . .. .🕊️. . . . . . . . امام زمان (عج) : ‌ ✨چیزے ما را از شیعیان محبوس نڪرده است، مگراعمال ناخوشایند و ناپسندے ڪه از آن‏ها به ما مےرسد✨ اگر خداوندبه شیعیان ما توفیق همدلے در وفاے بہ عهدے ڪه برایشان است، عنایت مےفرمود، توفیق دیدارما براے ایشان بہ تأخیر نمے ‏افتاد و درسعادتِ دیدار مابا معرفتے شایستہ و درست شتاب مے شد. 📚الزام الناصب، ج ۲، ص ۴۶۷ ‌ 💥 تعجیل‌ در ظهور صاحب الزمان (عج) گناه نکنیم ‌...............🕊️................... خیلیافکـرمی‌کنندحضرٺ‌ِزهرا جان‌ِخودشون‌روفداکردندبهـ‌خاطر‌ِ همسرشون‌علے[؏ ! اماایـن‌جماعـٺ‌غافلندونمی‌دوننـدکهـ هدف‌ِحضـرت‌زهرادفاع‌ازچیزِباارزش‌تری‌بود . . .🌿' آری؛ اوجانشوفدای‌امام‌زمانش‌کـرد…(: ولےمابرای‌برد‌ِتیـم‌ِفوتبالمون‌صادقانہ‌ترازفرج دعامی‌کنیم…! بهـ‌امیـدِروزی‌کهـ‌همہ‌ماسربازِمخلـص‌ِ امام‌زمانمــون‌باشـیم . . . .💚!(: 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عصرآدینتون بخیرهمراهان شهدایی🙏🌹 درساعات پایانی روزجمعه،صلوات پرفضیلت ضراب اصفهانی و دعای شریف سمات(درکانال جستجوشودیامفاتیح الجنان) به نیت سلامتی وجودمبارک مولامون صاحب الزمان وتعجیل درفرجشون و برآورده شدن حاجات خودتون ،فراموش نشود ملتمس دعای خیرشماهستیم🤲
( قسمت هجدهم)تقدیم نگاه سبزشما👇👇
✍️ 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از خارج شدم. 💠 در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. 💠 پاهایم به هم می‌پیچید و هر چه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار می‌کنی؟» 💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعده‌ای؟» گوشه هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به‌روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. 💠 خط پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟» 💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. 💠 احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. 💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید :«می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...» 💠 به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیم‌رخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد :«خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیم‌تون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟» 💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو کسی کشته شد؟»... 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5917917952622988345.mp3
5.94M
🍃 مثلاً تو قبول کردی... کوله بارموهم بستم😭😭 👤 کربلایی سیدرضا نریمانی ▪️السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🥀 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093