eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
1. شهادت طلبی ✨💫✨ قال رسول الله صلی الله علیه و آله :✨💫✨  من طلب الشّهاده صادقا اعطیها و لولم تصبه.  پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :  هر کس از روی صدق شهادت را طلب کند، خداوند به او ((ثواب)) آن را عطا خواهد کرد، هر چند به شهادت  نرسد.  کنز المعال، ج4، ص421، حدیث11210
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(آل عمران)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین یوسف الهی ❤❤ . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم بنام خداوندبخشنده بخشایشگر يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ ۚ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ ۖ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ(۱۱۸)🌹 ای اهل ایمان، از غیر همدینان خود دوست صمیمی همراز نگیرید، چه آنکه آنها از خلل و فساد در کار شما ذرّه‌ای کوتاهی نکنند، آنها مایلند شما همیشه در رنج باشید، دشمنی شما را بر زبان هم آشکار سازند و محققا آنچه در دل دارند بیش از آن است. ما به خوبی برای شما بیان آیات کردیم اگر عقل را به کار بندید(۱۱۸)🌹
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد مهدی هست🥰✋ *جشن تولد خاص..*🕊️ *شهید محمد مهدی رضوان*🌹 تاریخ تولد: ۲۶ / ۴ / ۱۳۷۹ تاریخ شهادت: ۱۹ / ۸ / ۱۳۹۸ محل تولد: تهران محل شهادت: هرندی. تهران *🌹مادرش← در تولد ۱۹ سالگی‌اش به من گفت که «مادر! سال دیگه تولد ۲۰ سالگی منه🎊 یک تولد خاص! شما باید برای من یک تولد خاص بگیرید»؛‼️اما من حرف فرزند خود را نفهمیدم!.🥀 گفت «سال دیگه تولدم یک تولد خیلی قشنگی می‌شه؛ می‌خوام همه را دعوت کنم»🎊من فکر کردم که می‌خواهد همه رفقای خود را دعوت کند🥀گفتم «باشه مادر جان! سال دیگه برایت جشن تولد می‌گیرم و همه رفقایت را دعوت کن»🎊 آن‌موقع نفهمیدم که منظور فرزندم چه بود🥀اما بر سر مزارش تولدش را گرفتیم و خیلی خاص بود!»🥀🎊 آرزوی هر مادری است که دامادی پسرش را ببیند💐 اما محمدمهدی می‌گفت: «شهادت خیلی زیباتر از داماد شدن است»؛🕊️۱۰ روز قبل از شهادتش، گفت که «دوست داری زنگ خانه ما را بزنند و بگویند که پسرت تصادف کرد و مُرد!‼️یا این قشنگ‌تر است که بیایند و بگویند که پسرت شهید شد🕊️پس برای من دعای شهادت کن و من را با دعا‌های خود بیمه نکن!»🍃 او به آرزویش رسید🕊️ وقتی در حال گشت عملیاتی برای تأمین امنیت منطقه بود🍃توسط اراذل و اوباش به‌طور ناجوا‌نمردانه‌ای🥀با ضربه به سرش به کما رفت🥀و سه روز بعد به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید محمد مهدی رضوان* *شادی روحش صلوات*🌹💙 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸شھدا حاضرندتاپای‌جان‌بروند تاتوجـان‌بگیرے 🌸شھدا !♥ باورڪن... 🌸آنھا نیڪو رفیقانے ‌براے ‌ما راه‌ گم‌ڪرده هاهستند...:) 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🇮🇷🕊 🌿 در زندگے، آدمے موفق‌‌تر است که دربرابر عصبانیت دیگران صبور باشد و کار بےمنطق انجام ندهد...! ♥️ •••♥<>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگ شده ام اما هنوز نیاز دارم گاهی مشق بنویسم آن قدر مشق بنویسم تا درس های زندگی را خوب یادبگیرم  باید بارها بنویسم شهدا فداکارترین و از خودگذشته ترین انسان ها بودند. تا فداکاری و ازخودگذشتن بخاطر حفظ آرمان های اسلام را بیاموزم. 📌خوزستان، جاده ی اهواز- خرمشهر، روستای قجریه، بهمن ۱۳۶۴. داود کاظمی از رزمندگان زنجان در حال نوشتن نامه به خانواده، پیش از اعزام به خط مقدم 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
~♡~ بهش‌ گفتم چرا جوری لباس نمی‌پوشی که در شأن‌ و موقعیت اجتماعیت‌ باشه؟! یه کم بیشتر خرجِ خودت‌ کن! چرا همش‌ لباسایِ ساده و‌ ارزان‌ می‌پوشی تو که ‌وضعت خوبه گفت: شما بگو‌ چرا باید چیز‌هایی داشته ‌باشم‌ که بعضی‌ها حسرت داشتن‌ آن‌ها را بخورند؟! چرا باید زرق‌وبرق‌ دنیا چشم‌هایم را کور کند؟! دوست دارم مثل بقیه ‌مردم‌ زندگی کنم..🙂 💚 🌷❤️🌷
سلام.بعداز اسارت وانتقال به خط دوم افسر عراقی یکی یکی از اسیران بازجویی میکرد و اگه جواب دلخواهش رو نمیدادی لطفش بعثیش شامل حالت میشد.بچه ها بهم گفتند بگیم ما آشپز هستیم تا سریع از دستش خلاص بشیم. افسر عراقی به اسیر ایرانی چکاره بودی تو ارتش ؟اسیر ایرانی آشپز خطاب به دومین اسیر تو چکاره بودی؟ .اسیرایرانی آشپز .به سومی گفت تو چکاره بودی ؟ منم آشپز بودم . یکمرتبه بلند شد و عصبانی در حالیکه به خانواده و رهبر خودش فحش میداد گفت یعنی انتم کلکم طباخ .جیش ایرانی کلش طباخ؟؟؟ مگر اینجا عروسیه که همهتون آشپزید پس کی هر روزکلی ازسربازهای ما رو میکشه؟ 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ این روزها باید دوید لـب خاکریز ؛ مبادا بشینیم و نگاه کنیم ! إنَ اللهَ لا یُغَیِّرُ مابِقومِِـ حَتّی یُغَیِّروانا بِاَنفُسِهمْ (رعد ۱۱) همانا خداوند حال قومى را تغییر نمى‏‌دهد تا آنکه آنان حال خود را تغییر دهند ...
✴️💠 خاطرات شهدا 💠✴️ 🔹حجاب و عشق🔹 حمید به این چیزها خیلی حساس بود. به من می‌گفت: فاطمه! این چیه که زن‌ها می‌پوشند؟ می‌گفتم: مقنعه را می‌گویی؟ می‌گفت: نمی‌دانم اسمش چیه.. فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسری و چادر سرت می‌کنی بهتر از روسری‌ است. دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت ‌تر باشی. گفتم: من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟! خندید گفت: هر دوش.. از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم... تا یادش باشم، تا یادم نرود او کی بوده، کجا رفته، چطور رفته، به کجا رسیده... شهید حمید باکری 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
•°~📚🖇 🌸🌱 میگفت↓ بشین‌باخودت‌حساب‌‌کتاب‌کن ! دودوتاچهارتات‌روبکن ؛ اگرمیخوای‌برایِ‌این‌انقلاب‌کارکنی بایداین‌پایِ‌لنگ‌روبھ‌هرسختی‌شده ، بکشی . ! 🌿 •••♥<>
4_5951769540525295528.mp3
28.13M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه هشتاد و سوم * آیا با مُردن، ادراک و شعور از بین می‌رود؟ * آثار خواندن نماز از طرف میت * آثار خواندن دعای عهد * غوغایی که خواندن ادعیه به پا می‌کند! * کارهای خیری که پس از مُردن به میت می‌رسد! * صدقه دادن به نیابت از میت * پاسخ به شبهه توسل * عاق شدن فرزند از طرف والدین * والدین از فرزند توقع دارند * اثر صدقه و نماز وحشت برای میت * شدیدترین ساعت بر میت * قبرستان پر از محتاج * عزادار اصلی، خود میت است * دفع عذاب از اموات با دعای زندگان * ماجرایی جالب از پایبندی به رفاقت صفوان بن یحیی * هدیه اعمال به اهل بیت 🎧 جلسه هشتاد و سوم 🎙 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
~♡~ برایِ‌پرواز‌ڪردݩ...🕊 بایـ‌د‌چیز‌هایی‌رو‌ڪہ‌لازم‌ نداری‌بزاری‌این‌پایین‌بمونہ'!👌 چون‌بارِتـو‌سنگیـن‌میڪنہ:)💛🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
maddahi-har-kas-ye-shab-jome(02)_2.mp3
3.54M
🎧 °•هرکس یه شب جمعه، بین الحرمین باشه باید همه عمرش هم دلتنگ حسین باشه🥺 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🦋🌷 𖠇 🌸 " أَنَّا قَد طَهُرنا بِوِلايَتِهِم " یادِ شما، دل ما را پاڪ میکند ؛ کارهاۍ ما، دل شما را غمگین . . ! الحسن❤️
ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺯﯾﺒﺎی ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻤﺮﺍﻥ 📌 ﺧﺪﺍﯾﺎ ... 🙏 ﺍﺯ ﺑﺪ کردن ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ،ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ، ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ، 🌺🍃 ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ، ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ.. ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ، ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ، با تو تنهایی معنا ندارد.. ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ! دوستت دارم خدااا...🌺 وقت✨🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹داستان زندگی جانبازشهیدایوب بلندی🌹 قسمت (ششم ،هفتم) تقدیم نگاه سبز شما عزیزان👇👇
❤️قسمت ششم❤️ . . مان باید زودتر تمام می شد. با شهیده و زهرا برگشتیم خانه. خانواده ایوب، تبریز زندگی می کردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش اقای مدنی می آیند خانه ی ما. از سر شب یک بند میبارید. مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه رسمی باشد. زنگ در را زدند. اقا جون در راباز کرد ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود. سلام کرد و آمد تو سر تا پایش خیس شده بود. از اورکتش آب می چکید. آقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین امده بودند. مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید. ایوب دنبال مامان رفت اتاق آقاجون. مامان لباسهای خیسش را گرفت و آورد جلوی بخاری پهن کرد. چند دقیقه بعد ایوب پیژامه و پیراهن اقاجون به تن آمد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد. فهمیده بودم این آدم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها در جلسه خواستگاری همانقدر راحت و آرام است که با کت و شلوار... ❤️قسمت هفتم❤️ حرف ها شروع شد. ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از آنچه برای من گفته بود به آقاجون هم گفت. گفت از هر راهی رفته است. بسیج، جهاد و . حالا هم توی کار می کند. صحبت های مردانه که تمام شد، آقاجون به مامان نگاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است. تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان می داد دست هایش بود. جانبازهایی که آقاجون و مامان دیده بودند، یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود. از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با آنها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه مامانم با لبخند من را نگاه کرد، او هم پسندیده بود. سرم را پایین انداختم.❤️ مادر بزرگم در گوشم گفت تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست، جوان نیست که هست، آن انگشتش هم که توی راه جانتان این طور شده. توکه دوست داری. توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید. هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام. سرم را آوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود. دارد 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093