♨️توسل دائمی و همیشگی به #امام_زمان ارواحنا فداه
🔸یکی از دستورات مهم زمینه ارتباط با حضرت ولی عصر ارواحنا فداه این است که توسل به حضرت همیشگی و دائمی باشد.
🔸در همه ابعاد زندگی برای تحصیل، برای تحصیل معارف، درباره مسایل اجتماعی، انفرادی، اقتصادی، سیاسی، و در همه ابعاد باید انسان «یابن الحسن» را فراموش نکند، چون کسی که الان مسئولیت عالم وجود را دارد، حضرت بقیه الله روحی له الفداء است.
🔸این وجود مقدس بر همه چیز آگاه و به اذن خدا بر همه کارها توانا هستند. لذا سزوار است انسان در هر مشکلی «یابن الحسن» را فراموش نکند . همچنین باید در هر موقعیت مناسبی، تبلیغی از حضرت بشود.
🖋آیت الله ناصری دولت آبادی
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5807686246876583901.mp3
3.13M
🎤•|محمدحسینحدادیان|•
🔊شور _شیرِشکارحَضرَتدُلدُلسَوار
شاهمَردان علی.؛🍇♥️•~
↓
#سلامبرآقایبیکسان
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
1_1470811194.mp3
11.56M
#انسان_شناسی ۲۲
#استاد_شجاعی 🎤
🔺تمام اعتبار انسان، به وجودِ شیطان وابسته است!
🔺تمام قیمت انسان، به وجودِ شیطان وابسته است!
🔺تمام رشــد انسان، به وجودِ شیطان وابسته است!
یعنی چی؟
یعنی اگر شیطان نبود، ما اعتبار و قیمت و رشدی نداشتیم؟
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
❓ کدام ذکر برای آرامش دل ، موثر تر است ؟
🌷 آیت الله بهجت(ره) :
✍ احساس حضور خدا در همه حال ، همه مسائل را حل می کند. دست راست را روی قلب نهادن و قرائت سه بار سوره #انشراح ، برای آرامش دل مفید است
💚....💚
🌱خوشا آنان که با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند🥀
🌱ز کالاهای این آشفته بازار
شهادت را پسندیدند و رفتند.🕊
🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷.......
قسمت هشتم👇👇
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت هفتم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) ظهر سوار اتوبوس شدند
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت هشتم
🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
حرف هایی را که روش نمی شد به خودم بگوید، برایم می نوشت. اما من همین که خودش را می دیدم، بیش تر ذوق زده بودم. دلم می خواست از کنارش تکان نخورم. حواسم نبود چقدر خسته است، لااقل برایش چایی درست کنم. گفت: برات چایی دم کنم؟
گفتم: نه، چایی نمی خورم.
گفت: من که می خورم.
گفتم: ولش کن حالا نشسته ایم.
گفت: دوتایی برویم درست کنیم؟ سماور را روشن کردیم. دو تا نیمرو درست کردیم. نشستیم پای سفره تا سال تحویل. مادرم زنگ زد. گفت: "من باید زنگ بزنم عید را تبریک بگویم؟ گفتم: حوصله نداشتم. شما پیش شوهرتان هستید، خیال تان راحت است. حالا منوچهر کنارم نشسته بود. گوشی را از دستم گرفت و با مادر سلام و احوال پرسی کرد. صبح همه آمدند خانه ی ما. ناهار خانه ی پدر منوچهر بودیم. از آن جا ماشین بابا را برداشتیم رفتیم ولی عصر خرید عید.
🌹🌹🌹
به نظرش شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد. سر تا پایش را ورانداز کرد و «مبارک باشد»ی گفت. برایش عیدی، شلوار لی خریده بود. اما منوچهر معذب بود. می گفت: فرشته، باور کن نمی توانم تحملش کنم. چه فرق هایی داشتند! منوچهر شلوار لی نمی پوشید. ادکلن نمی زد. فرشته یواشکی لباس های او را ادکلنی می کرد. دست به ریشش نمی زد. همیشه کوتاه و آنکادر شده بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند. انگشتر طلایی را که پدر فرشته سر عقد هدیه داده بود دستش نمی کرد. حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند. اما فرشته این چیزها را دوست داشت.
🌹🌹🌹
مادر گفت: الهی بمیرم برای منوچهر که گیر تو افتاده. و دایی حرفش را تایید کرد. فرشته از این که منوچهر این همه در دل مادر و بقیه ی فامیل جا باز کرده بود، قند در دلش آب شد. اما به ظاهر اخم کرد و به منوچهر چشم غره رفت و گفت: وقتی من را اذیت می کند که نیستید ببینید.
🌹🌹🌹
هفته ی اول عید به همه گفتم قرار است برویم مسافرت. تلفن را از پریز کشیدم. آن هفته را خودمان بودیم؛ دور از همه. بعد از عید، منوچهر رفت توی سپاه. و رسما سپاهی شد. من بی حال و بی حوصله امتحانات نهایی می دادم. احساس می کردم سرما خورده ام. استخوان هایم درد می کرد. امتحان آخر را داده بودم و آمده بودم. منوچهر از سر کار، یک سر رفته بود خانه ی پدرم. مادرم قورمه سبزی برایمان پخته بود، داده بود منوچهر آورده بود. سفره را آورد. زیر چشمی نگاهم می کرد و می خندید. گفتم: چیه؟ خنده دارد؟بخند تا تو هم مریض شوی.
گفت: من از این مریضی ها نمی گیرم.
گفتم: فکر می کند تافته ی جدا بافته است.
گفت: به هر حال، من خوش حالم، چون قرار است بابا شوم و تو مامان. نمی فهمیدم چه می گوید. گفت: شرط می بندم. بعد از ظهر وقت گرفته ام برویم دکتر. خودش با دکتر حرف زده بود، حالت های من را گفته بود. دکتر احتمال داده بود باردار باشم. زدم زیر گریه. اصلا خوش حال نشدم. فکر می کردم بین من و منوچهر فاصله می اندازد. منوچهر گفت: به خاطر تو رفتم، نه به خاطر بچه. چون خوابش را دیده ام.
🔸ادامه دارد ......
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
-----------------------------------