#به_وقت_طلوع
دعای " فرار از اخلاق ناپسند خودم "
گاهی وقتها دلت میخواهد کاش جایی بود و از دست خودت، به آنجا فرار میکردی!
یا یک تیشه برمیداشتی و ریشهی بعضی اخلاقهایت را که تو را به تنگ آوردهاند میزدی!
و گاهی میترسی نکند تو هم روزی به خُلقی دچار شوی که در کسی میبینی و مایهی آزار همه است ...
✦ دعای هشتم صحیفهی علیبنالحسین علیهالسلام، شبیه بارانی لطیف، هم دلشورههایت را میشوید و میبرد و هم ترسهایت را میریزد.
با این دعا باید رفاقت کرد، از رهانیدن تنی که هزار خُلقِ تنگ، منقبضش کرده است.
➖ اللَّهُمَّ إِنی أَعُوذُ بِک / خدایا به آغوشت فرار میکنم؛
مِنْ هَیجَانِ الْحِرْصِ / از اینکه طمع در من طوفان به پا کند،
وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ / و خشم به اوج تندی برسد،
وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ / و حسادت بر من غلبه کند،
وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ / و نتوانم که صبر کنم،
وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ / و خوی قناعت در من کاهش یابد،
وَ شَکاسَةِ الْخُلُقِ / و اخلاقم زشت شود،
وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ / و بر شهوتهایم پافشاری کنم،
وَ مَلَکةِ الْحَمِیةِ / و یا در عصبیت اصرار ورزم
و...
عصرجمعه و صلوات پرفضیلت ضراب اصفهانی و زیارت ال یاسین و دعای شریف سمات فراموش نشود
#التماس دعای فرج🤲😔
زیارت-آل-یاسین.pdf
905.7K
زیارت-آل-یاسین.pdf
#بانگارش بسیار زیبا💚
#التماس دعای فرج🥀
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
_🌿-
آیتاللّهشوشتری میگفتن؛
از مرحوم علامه طباطبایی پرسیدم
آیا امکان #ملاقاتحضرتهستیاخیر!؟
◀️ فرمودند: بله به ۳شرط :
۱-تقوای کامل
۳- #عشق فراوان(با معرفتوشناخت)
۳- مداومت به زیارت آلِیاسین
•••••••
تعجیلدرظهوروسلامتیمولا،شفابیماران
#پنجصلوات📿
15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید #غروب_آدینه | بهارم بیا😭
🔺️با نوای حمید #علیمی
#اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#منتظران برای تعجیل درامرفرج مولا دعاکنید😔
💠💠💠
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
او رود جنون بود که دریا می شد
با بیرق آفتاب بر پا می شد
پرواز اگر نبود، معلوم نبود
این مرد چگونه در زمین جا می شد.
🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷.......
قسمت چهاردهم👇👇
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت سیزدهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) شام می خوردیم که
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت چهاردهم
🔸اینک شوکران 1(شهید منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
زیادی سخت می گرفت. تا آن جا که می توانست، جیره اش را نمی گرفت. بیش تر لباس خاکی می پوشید با شلوار کردی. توی دزفول یکی از لباس های پلنگیش را که رنگ و روش رفته بود، برای علی درست کردم. اول که دید، خوشش آمد، ولی وقتی فهمید لباس خودش بوده، عصبانی شد. ندیده بودم این قدر عصبانی شود. گفت: مال بیت المال است. چرا اسراف کردی؟
گفتم: مال تو بود.
گفت: الان جنگ است. آن لباس هنوز قابل استفاده بود. ما باید خیلی بیش تر از این ها دل سوز باشیم.
لباس هایش جای وصله نداشت. وقتی چاره ای نبود و باید می انداخت شان دور، دکمه هاش را می کند. می گفت: به درد می خورند. سعارش می کرد حتی ته دیگ را دور نریزم. بگذارم پرنده ها بخورند. برای این که چربی ته دیگ مریض شان نکند، یک پیت روغن را مثل آب کش سوراخ سوراخ کرده بود. ته دیگ ها را توی آن خیس می کردم، می گذاشتم چربی هایش برود، می گذاشتم برای پرنده ها.
🌹🌹🌹
توی دزفول دیگر تنها نبودیم. آقای پازوکی و خانمش آمدند پیش ما، طبقه ی بالا. آقای صالحی تازه عقد کرده بود و خانمش را آورد دزفول. آقای نامی، کریمی، ملکی، عبادیان، ربانی و ترابیان هم خانواده شان را آوردند آن جا. هر دو خانواده یک خانه گرفته بودند. مردها که بیش تر اوقات نبودند. ما خانم ها با هم ایاق شده بودیم و یک روز در میان دور هم جمع می شدیم، هر دفعه خانه ی یکی. یک عده از خانواده ها اندیمشک بودند، محوطه ی شهید کلانتری. آن ها هم کم کم به جمع مان اضافه می شدند. از علی می پرسیدم: چند تا خاله داری؟ می گفت: یک لشکر. می پرسیدم: چند تا عمو داری؟ می گفت: یک لشکر.
🌹🌹🌹
نزدیک عملیات بدر، عراق اعلام کرد دزفول را می زند. دزفولی ها می رفتند بیرون از شهر. می گفتند: وقتی می گوید، می زند. دو، سه روز بعد که موشک باران تمام می شد، بر می گشتند. بچه های لشکر می خواستند خانم هایشان را بفرستند شهرهای خودشان، اما کسی دلش نمی آمد برود. دستواره گفت: همه بروند خانه ی ما، اندیمشک. من نرفتم. به منوچهر هم گفتم. ادعا داشتم قوی هستم و تا آخرش می مانم. هر چه بهم گفتند، نرفتم. پای علی میخچه زده بود نمی توانست راه برود. بردمش بیمارستان. نزدیک بیمارستان را زده بودند. همه ی شیشه ها ریخته بود. به دکتر پای علی را نشان دادم. گفت: خانم، توی این وضعیت برای میخه ی پای بچه ت آمده ای این جا، برو خانه ت. برگشتم خانه. موج انفجار زده بود در خانه را باز کرده بود. هیچ کس نبود. توی خانه چیزی برای خوردن نداشتیم. تلفن قطع بود. از شیر آب، گل می آمد. برق رفته بود. با علی دم در خانه نشستیم. یک تویوتا داشت رد می شد. آرم سپاه داشت. براش دست تکان دادم. از بچه های لشکر بودند. گفتم: به برادر صالحی بگویید ما این جا هستیم، برایمان آب و نان بیاورد.
آقای صالحی مسئول خانواده ها بود. هر چه می خواستیم به او می گفتیم. یکی، دو ساعت بعد آمد. نگذاشت بمانیم. ما را برد خانه ی دستواره.
🌹🌹🌹
با چند تا از خانم ها رفته بود بیمارستان برای کمک به مجروح ها، که گفتند: منوچهر آمده. پله ها را دو تا یکی دوید. از وقتی آمده بود دزفول، یک هفته ندیدن منوچهر برایش یک عمر بود. منوچهر کنار محوطه ی گل کاری بیمارستان منتظر ایستاده بود. فرشته را که دید، نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد. گفت: نمی دانی چه حالی داشتم. فکر می کردم مانده اید زیر آوار. پیش خودم می گفتم حالا جواب خدا را چه بدهم؟
فرشته دستش را حلقه کرد دور گردن منوچهر. گفت: وای منوچهر، آن وقت تو می شدی همسر شهید. اما منوچهر از چشم های پف کرده اش فقط اشک می آمد.
🔸ادامه دارد ......
💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐
-----------------------------------
4_5778276660180682654.mp3
12.66M
🎧 #زمینه / #بسیار_زیبا / #احساسی
🎼 خبر داری دلم چه بیقراره
🎤 #کربلایی_حسین_طاهری
♦️ ۴۳ روز تا #مـحـرم
#اللّهمــ عجّــݪ لولیڪ الفرجــ🤲
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093