eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر مصطفی هست🥰✋ *چـِـریڪِ دانشمند*💫 *شهید مصطفی چمران*🌹 تاریخ تولد: ۱۰ / ۷ / ۱۳۱۱ تاریخ شهادت: ۳۱ / ۳ / ۱۳۶۰ محل تولد: تهران محل شهادت: سوسنگرد،دهلاویه *🌹معروف به دکتر چمران، فیزیک‌دان، فعال سیاسی از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق و.. بود🌙کلام شهید ← خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان میکنم ببخش!‏.»📿 همسرش که زنی مومن و لبنانی بود می‌گوید: اهواز خیلی گرم بود☀️ و پای مصطفی توی گچ پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌آمد🥀اما می‌گفت: «چطور کولر روشن کنم وقتی بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند☀️ او حتی حاضر نشد کولر را روشن کند🌙همرزم ← ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ بود دکتر چمران همه رزمندگان را در كانالی پشت دهلاویه جمع كرد🌙سخنش که تمام شد، با همه خداحافظی كرد🍂در نزدیك‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاكریزی ایستاد، خمپاره مثل باران میبارید💥 تركش خمپاره به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد💥و تركش‏های دیگر به دو یارش كه در كنارش ایستاده بودند🥀فریاد و شیون رزمندگان و برادران باوفایش به آسمان برخاست🥀او را به بیمارستان سوسنگرد منتقل کردند🏥 و پس از مداوای اولیه راهی اهواز شدند🍂سرانجام در یک کیلومتری اهواز بر اثر خون‌ریزی شدید🥀یكی از ارزشمندترین انسان‏ها انسانی علی‏‌گونه🌙به ملكوت اعلی پیوست*🕊️🕋 *شهید دکتر مصطفی چمران* *شادی روحش صلوات*💙🌹
🌹شهیدمحمدرضاالوانی میگفت: اگه میخوای پروازڪنی بایددل بڪنی ازدنیا درسجده آخرنمازهایش این دعارامیخواند: 🌸 "اللهم اخرجنی حب الدنیامن قلوبنا وزدنی محبة امیرالمومنین علیه السلام"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۸ خرداد ماموران مبارزه با قاچاق مواد مخدر یزد در حین تعقیب و مراقبت خودرو حامل مواد مخدر که قصد انتقال مواد افیونی به داخل شهر را داشتند با این افراد درگیر شدند. متاسفانه ستوان دوم جواد زارعی بر اثر درگیری با قاچاقچیان ملعون مجروح و بر اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل گردید . شهید زارعی متولد ۶۹ بوانات فارس روستای امام زاده بزم متاهل و دارای دو فرزند بود🥀 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
پلیس وظیفه‌شناس آزادشهر در عملیات تعقیب و گریز سارقان به شهادت رسید 🔹ستوان دوم مامور انتظامی آزادشهر در حین انجام وظیفه و تعقیب و گریز برای دستگیری سارقان به کابل برق فشار قوی برخورد کرد و به دلیل آسیب شدید وارده به شهادت رسید. 🔹۲ سارق کابل برق با تلاش ماموران انتظامی دستگیر و تحویل مراجع قضایی شدند./ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
‍ 🍃🌸🍃 تازه مےخواست ازدواج کنه. به شوخی بهش گفتم: "خیلی دیر جنبیدی. تا بخوای ازدواج کنی و ان شاالله بچه دار بشی و بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا!" یه نگاه بهم کرد. این دفعه هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که کلی رفتم تو فکر. گفت: "سید، خدا جبران کنندس". گفتم: "یعنی چی"؟ گفت: "فکر می کنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟ سیدجان،اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس." وقتی خدا بهش دوقلو عنایت کرد تازه فهمیدم چی گفته بود... راوی: دوست شهید محمدپورهنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 🟢شهید مدافع‌حرم ♨️فرمانده جواد 🎙راوے: مادر شهید آقاجواد تعریف می‌کرد🗣 یک روز یکی از مسئولین ایرانی🇮🇷 آمده بود بین نیــــروهای‌مان🎪 آن روز، هوا خیلی سرد و بارانی بود⛈ این مسئول کُت‌اش را درآورد🌂 و به من داد و گفت این کُت را🧥 بپوش تا زیر باران، خیــس نشوی⛱ منم گفتم چگونه این کُت را بپوشم💥 در حالیکه نیــروهایم زیر باران باشند🤭 به وَالله کُت را نمی‌پوشم مگر اینکه☝️ برای نیروها نیز کُت تهیـــه کنید💝 آن مسئول ایرانی نیز بلافاصله⏳ دستوری دادند و بعدش🚨 برای همه بچه‌ها کُـــت آوردند😍 جواد با اینکه فرمانده گردان بود👑 امّا به نیروهای تحت اختیارش⛳️ سخـــت‌گیـــری نمی‌کـــرد💙 و می‌گفت من مثل بابای آنها هستم😘 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
‍ . قورباغه هایی که مامور خدا بودند! 🌹پیشنهاد خواندن مطلب🌹 🌹هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه ی کوچک هم عملیات لو رفته و نیرو ها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند. چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردارقربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنه های تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است.🌹 🌹عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد.🌹 🌹می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است.🌹 🌹اما با این همه نفس در سینه های ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار سرفه ی شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند!🌹 🌹می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم.🌹 🌹به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ی ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغه هایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه ی نیرو ها ی ما به گوش کسی برسد. 🌹شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغه هایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیم ها و اسماعیل هایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به بی بی فاطمه زهرا(س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را در یافتیم و بار دیگر خدای را سپاس گفتیم که ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داد.🌹 راوی: 🌷 🕊 یاد شهدا با ذکر صلوات 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 8⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...  اَلا وَ اِنّى قَدْ بایَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِىٌّ قَدْ بایَعَنى، وَ اَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَیْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ – عَزَّوَجَلَّ -. اِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَكَ اِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ، یَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَیْدیهِمْ. فَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، وَ مَنْ اَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتیهِ اَجْراً عَظیماً 📚فرازی از بخش نهم خطابه غدیر ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
8️⃣ 2️⃣بیست و هشت روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است... 🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود... ✳️کلام بیست و سوم: امیرالمؤمنین علیه السلام: عَجِبتُ لِمَن يُنشِدُ ضالَّتَهُ وقَد أضَلَّ نَفسَهُ فَلا يَطلُبُها! در شگفتم از كسى كه در پى گمشده اش مى گردد، ولى خود را گم كرده و آن را نمى جويد 📚غررالحكم حدیث 6266 💠زمانه بر سرجنگ است یا علی مددی مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5789474202562070437.mp3
3.34M
🎧 / / 🎼 میترسم این چهل روز و دووم نیارم 😭 🎤 ♦️ 40 روز تا ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
﴾﷽﴿ 🌙چهل شب تا محرم 📚آیت‌الله میرزا عبدالکریم حق‌شناس، یکی از سالکان و عارفان الهی است که توجه به توصیه‌های اخلاقی و عرفانی ایشان نیز می‌تواند در مقاطع مختلف زندگی برای ما راهگشا باشد یکی از این دستورالعمل‌ها در خصوص قرائت زیارت عاشورا ذکر شده است. شاگردانش می‌گفتند: آیت‌الله حق‌شناس به طور معمول با سه عمل حاجت‌های مادی و معنوی خود و دوستانش را می‌گرفت: 🔶اول: با چله‌ زیارت عاشورای امام حسین (ع) 🔶دوم: با روضه و اشک بر شیرخواره‌ سیدالشهدا حضرت علی‌اصغر (ع) 🔶سوم: با تمرکز و مراقبه بر حضور قلب در نمازهای واجب و دعای بعد از نماز 📖قرائت زیارت عاشورا هر شب به نیت یک شهید جهت تعجیل در فرج امام عصر(عج) و برآورده شدن حاجات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5812001267374886492.mp3
11.62M
۲۹ ⚡️وقتی یه کسی، یه کار بدی، در حقّم می‌کنه، تموم ذهن و قلبم درگیرش میشه! ⚡️تا یه مشکلی برام پیش میاد، دیگه مدیریت روح خودم رو از دست میدم! ⚡️به محض اینکه بین چند تا فشار مختلف، گیر می‌کنم، تموم آرامشم از دست میره! چرا من اینجوری‌اَم ؟ چکار کنم که خوب بشم؟ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
عاشق‌خدا‌شدن‌سخت‌نيست مقدمه‌ۍآن‌دشوار‌ه مقدمه‌ۍ‌عشق‌بھ‌خدا دل‌بريدن‌ازدنيا‌و‌ديگران‌است مقدمه‌ۍ‌عشق‌بھ‌خدا گذشتن‌از‌خود‌و‌سپردن‌امور‌بھ‌اوست -🖐🏽🌱- +دل‌بسپاریم‌بھش♥️!(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 دوستان، عزیزان و سروران گرامی! 23 و 25 ذی القعده، برابر با ۲تیر(پنج شنبه) و ۴تیر (شنبه) ، از روزهای زیارت خاص حضرت رضا علیه السلام است. از هم اکنون می توانید برای رفتن به این سفر زیارتی و به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام اقدام نمایید. ✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
او رود جنون بود که دریا می شد با بیرق آفتاب بر پا می شد پرواز اگر نبود، معلوم نبود این مرد چگونه در زمین جا می شد. 🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷....... قسمت پانزدهم👇👇
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت چهاردهم 🔸اینک شوکران 1(شهید منوچهر مدق به روایت همسر شهید) زیادی سخت می
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت پانزدهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) شنیده بود دزفول را زده اند. گفته بودند خیابان طالقانی را زده اند. ما خیابان طالقانی می نشستیم. منوچهر می رود اهواز، زنگ می زند تهران که خبری بگیرد. مادرم گریه می کند و می گوید دو روز پیش کسی زنگ زده و چیزهایی گفته که زیاد سر در نیاورده. فقط فکر می کند اتفاق بدی افتاده باشد. روزی که ما رفتیم اندیمشک، حاج عبادیان شماره ی تلفن همه مان را گرفت که به خانواده ها خبر بدهد. به مادرم گفته بود: مدق الحمدالله خوب است. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مانده باشد. مدق از این شانس ها ندارد! به شوخی گفته بود. مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و می خواهند یواش یواش خبر بدهند. منوچهر می رود دزفول. می گفت: تا دزفول آن قدر گریه کردم که وقتی رسیدم توی کوچه مان، چشمم درست نمی دید. خانه را گم کرده بودم. بچه های لشکر همان موقع می رسند و بهش می گویند ما اندیمشک هستیم. 🌹🌹🌹 اول رفتیم به مادرم رنگ زدیم و خبر سلامتی مان را دادیم، بعد توی شهر گشتیم و من را رساند شهید کلانتری. قبل از این که پیاده شوم، گفت: نمی خواهم این جا بمانید. باید بروید تهران. اما من تازه پیداش کرده بودم. گفت: اگر این جا باشی و خدای نکرده انفاقی بیفتد، من می روم جبهه که بمیرم، هدفم دیگر خالص نیست. فرشته، به خاطر من برگرد. شب با خانم عبادیان حرف زدم. بیست، سی خانواده بودیم که خانه ی دستواره جمع شده بودیم. گاهی چند نفری می رفتیم خانه ی آقای عسگری یا ممقانی. ولی سخت بود. با بقیه خانم ها هم صحبت کردیم. همه راضی شدند. فردا صبح به آقای صالحی، که وسایل صبحانه را آورد، گفتیم ما برمیگردیم شهر خودمان. برایمان بلیت قطار گرفت. 🌹🌹🌹 باید خداحافظی می کرد. وقت زیادی نداشت، اما ساکت بود. هرچه می گفت، باز احساسش را نگفته بود. فقط نمی خواست این لحظه تمام شود. نمی خواست برود. توی چشم های منوچهر خیره شد. هر وقت می خواست کاری کند که منوچهر زیاد راغب نبود، این کار را می کرد و رضایتش را می گرفت. اما حالا که نمی توانست و نمی خواست او را از رفتن منصرف کند. گفت: برای خودت نقشه ی شهادت نکشی ها! من اصلا آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمی شوی. منوچهر گفت: مطمئنم. وقتی خمپاره می خورد بالای سرم، عمل نمی کند، موهایم را با قیچی می چیند و سالم می مانم، معلوم است که باز هم تو دخالت کرده ای. نمی گذاری بروم، فرشته. نمی گذاری. فرشته نفس راحتی کشید. با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوی صورتش و گفت: پس حواست را جمع کن، منوچهر خان. من آن قدر دوستت دارم که نمی توانم با خدا از این معامله ها بکنم. 🌹🌹🌹 علی را نشاند روی زانوش و سفارش کرد: من که نیستم، تو مرد خانه ای. مواظب مامانی باش. بیرون می روید، دستش را بگیر گم نشود! با علی این طوری حرف می زد. از فردایش که می خواستم بروم جایی، علی می گفت: مامان، کجا می روی؟ وایستا من دنبالت بیایم. احساس مسئولیت می کرد. 🌹🌹🌹 حاج عبادیان، منوچهر و ربانی را صدا زد و رفتند. آن شب غمی بود بین مان. جیرجیرک ها هم انگار با غم می خواندند. ما فقط عاشقی را یاد گرفته بودیم. هیچ وقت نتوانستیم لذتش را ببریم. همان لحظه هایی که می نشستیم کنار هم، گوشه ی ذهن مان مشغول بود؛ مردها به کارهایشان فکر می کردند و ما دلهره داشتیم نکند این آخرین بار باشد که می بینیم شان. یک دل سیر با هم نبودیم. 🌹🌹🌹 تهران آمدن مان مشکلات خودش را داشت. همه ی زندگی مان را برده بودیم دزفول. خانه که نداشتیم. من و علی خانه ی پدرم بودیم. خبرها را از رادیو می شنیدیم. در آن عملیات، عباس کریمی و ملکی شهید شدند، ترابیان مجروح شد و نامی دستش قطع شد. خبرها را آقای صالحی به مان می داد. منوچهر یک تلفن نمی زد. خبر سلامتیش را از دیگران می گرفتم، تا دم سال تحویل. پشت تلفن صدایم می لرزید. می گفت: تو این جوری می کنی، من سست می شوم. دلم گرفته بود. دوتایی از بچه هایی گفتیم که شهید شده بودند و با هم گریه کردیم. قول داد زودتر یک خانه دست و پا کند و باز ما را ببرد پیش خودش. 🔸ادامه دارد ...... 💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐 ---------------------------------
4_5886733470692017899.mp3
19.06M
🎧 احساسی و شنیدنی🖤 🎼 دلم گرفته ، نمیدونم چه حالیم... 🎤کربلایی 🌙 🔹40 روز 🏴 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا