eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر سعید هست🥰✋ *شهیدے ڪه در شبـــ عید غدیر سر به سجده‌ے شهادتـــ گذاشتـــ*🕊️ *شهید سید محمد سعید جعفری*🌹 تاریخ تولد: ۱۸ / ۱۱ / ۱۳۳۱ تاریخ شهادت: ۴ / ۸ / ۱۳۵۹ محل تولد: کرمانشاه/ قصر شیرین محل شهادت: سر پل ذهاب *🌹همرزم← نيمه شب‌ها برمی‌خواست و عبادت خالق يكتا می‌كرد،📿صدای قرائت قرآن او زير نور ماه در دشت ذهاب،🌙هنوز به گوش آنان كه بايد بشنوند،‌ می‌رسد💫یک روز سعید گفت «به وجود مقدس امام زمان (عج) تا به امروز یک نگاه حرام نكرده‌ام»🌷این قسم بزرگترین قسم سعید بود و چنان این حرف را محكم زد که اشکم درآمد🥀بعد از سقوط شهر سنندج، سعید بود که برادران حزب‌الهی را تحریک و تشویق کرد مهیا شدند و شهر سنندج را آزاد کردند💫 در عملیات پاوه که منجر به آزادی شهید چمران ( از اسارت ) شد به واسطه فعالیت ها و اقدام او بود💫 همرزم← رفتیم به سمت پیکر مطهر شهدا،🥀به پیکر شهدا که رسیدیم ناگهان نور و صدای دو یا سه انفجار دیده و شنیده شد💥 همه‌ی ما بر روی زمین افتادیم پس از لحظاتی دیدم كه شهید جعفری رو به قبله و به حالت سجده بر زمین افتاده بود🌙 بدنش را به غسالخانه آوردند تا لباسهایش را در بیاورند و غسلش بدهند🌷بدن و لباسهایش غرق خون بود از جیب مبارکش جانمازش را درآوردم📿از بس خون از فرق سرش به لباس ها و جیبش سرازیر شده بود مُهر نماز او خمیر شده بود،‼️این فرمانده در شب عید سعید غدیر🎊 بر اثر اصابت انفجار مین💥در حالت سجده میهمان سفره اهل بیت شد*🕊️🕋 *شهید سید محمد سعید جعفری* *شادی روحش صلوات*💙🌹
ما در مقابل شهدا مسئولیت داریم در قبال بچه‌هایی که می‌شناختیمشون این صف جلوی ماست، ما نمی‌توانیم عقب بیاییم ما نمی‌توانیم عقب بنشینیم، ما نمی‌توانیم کوتاه بیاییم! ☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لبیک یا زینب🌹🌹 سید"ابراهیم" میگفت:یه روز که "حاجی" اومده بودن مقر "مهدی" خواب بود بیدارش کردم گفتم: حاجی"اومدن،سراسیمه خودشو رسوند و عکس گرفتیم. پریشانی موهای شهید "صابری" هم بخاطر تازه بیدار شدن ایشون از خواب هستش.🌺🍀 عاشق تفنگ بود اونم تفنگ  AK47 یا همون چیزی که ما بهش می گیم «کلاشنیکف»... کلی اطلاعات ریز و درشت از این اسلحه داشت... فکر می کنم مجلات مربوط به اسلحه رو نیز می خرید.. تو سایت اسلحه هم می رفت... همیشه بهش می گفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی می خوای.... اما اون عزیز به هممون ثابت کرد دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام نه هیکل می خواد نه ادعا...🌸 بی ادعا رفت و به آرزوش رسید..🌹 شهیدمدافع حرم 🍃 ‌‌ تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۱/۱۴ تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ سمت: فرمانده گردان حضرت علی‌اکبر (ع) از تیپ فاطمیون محل شهادت :سوریه ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌹🖤🖤🌹🖤🖤🌹 🌹 ◾️هم مداح بود هم شاعر اهل بیت 💠می گفت : 🏴« شرمنده ‌ام که با سَر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود ..» 🌷بعدِ شهادت . . . وصیتنامه‌اش رو آوردند ، نوشته بود : قـبرم رو توی کتابخونه‌ مسجد المهدی کَندم 🎋سراغ قبر که رفتند . . . دیدند که برای هیکلش کوچیکه! وقتی جنازه‌ش اومد، قبـر اندازه‌ ی اندازه‌ بود اندازه تنِ بی سرش ... ✍ راوی: حاج‌ کاظم محمدی مداح اهل بیت علیهم‌السلام 🥀 ۱۳۶۱🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟ 🔸حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید. ♦️بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم. 🔅زمانی حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحه‌ای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی. ▪️فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم. ▫️فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ به فروشگاه اون اومده و بین مردم قدم زده. ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۳۷.mp3
12.14M
۳۷ (ره) ♨️ قَبـــرِ شما ، خودِ شمایید! از صبح که ازخواب برمی‌خیزید، تا شب که به خواب می‌روید، و حتّی در خواب، ↓ - احوالات‌تان چگونه است؟ - از ذهن شما، چه افکاری عبور می‌کند؟ - در قلبتان، نسبت به دیگران چه احساساتی غالباً برانگیخته می‌شود؟ 💥 پاسخ این سؤالات، اوضاعِ قبر شما را مشخص می‌کند! ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌿✨🌹✨🌿 ▫️امام رضا علیه السلام: 📖 إِنَّ يَوْمَ الْغَدِيرِ بَيْنَ الْأَضْحَى وَ الْفِطْرِ وَ الْجُمُعَةِ كَالْقَمَرِ بَيْنَ الْكَوَاكِب‏ 🔸روز غدیر در مقایسه با عید قربان و فطر و جمعه، مثل ماه در بین ستارگان می‌درخشد! 📚 اقبال الاعمال ج۲، ص۲۶۰ 🌿✨🌹✨🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبای امام علی جانم مولاامیرالمؤمنین حیدر❤️ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
1_124581719763325813.mp3
7.35M
🎧 👤 🎵بسیار زیبا و شنیدنی ⚠️دین بدون ولایتِ امیرالمومنین رو میشه بی خطر کرد!! مثل کبریت خیس شده..!⛔️ 👌 ♻️ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ali Ghelich - Iliya.mp3
10.77M
مقام و شأنش را غیر از خدا که می داند که با عشق علی آتش مرا نسوزاند... 🎤 باصدای ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازخطبه غدیر😍 #۱روزتاعید پرفضیلت غدیر🙏 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #هنوز_سالم_است #قسمت_سوم بقیه بستنی هایش را که میفروخت،ب
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 محمدرضا تازه نُه ماهش شده بود.خوش مزگی میکرد ودل از مادر می برد. تاتی تاتی دور اتاق چرخی زد و رفت سمت پله ها،دل مادر ریخت.صدا کرد «محمدرضا!محمدرضا!نرو مادر،کجا می روی؟ بیا پیش خودم.وای خاک برسرم !نرو محمدرضا،از پله ها می افتی» محمدرضا از پله ها پایین رفت.مادر نگاهی به پای پردردش که در گچ بود کرد وبه تقلا افتاد.محمدرضا حالا رسیده بود به حوض.دست توی آب می زد و شادی می کرد.مادر هرچه صدا میزد،فایده ای نداشت. محمدرضا از لب حوض خم شد طرف آب.دل مادر از جا کنده شد و جیغ بلندی کشید. محمدرضا افتاده بود توی حوض و داشت دست و پا میزد.می رفت زیر آب وبالا می آمد.مادر هم جان می کند آن بالا.بال بال می زد و فریلد می کشید.؛ اما کسی در خانه نبود. دیگر داشت از حال می رفت که خواهرش از در آمد.حال مادر را که دید و اشاره اش را رفت سراغ حوض و محمدرضا را بیرون آورد. محمدرضا نفس نمی کشید. چند بار به پشتش زد،خم و راستش کرد،دعا خواند و صلوات فرستاد تا نفسش بالا آمد. خدا محمدرضا را پس داده بود. محمدرضا یک ساله بود وتازه برای خانه برق کشیده بودند.هنوز سیم کشی تمام نشده بود و سر بعضی از سیم ها لخت بود.محمدرضا نشسته بود توی ایوان،داشت با کلید برق ور می رفت و گوشش به حرف های مادر بدهکار نبود. دستش توی دهانش بود و هی کلید را روشن و خاموش میکرد. ناگهان دستش به سیم برق خورد.از جا کنده شد وپرت شد توی حیاط.غلتی زد و افتاد توی پاشوی حوض.دیگر تکان نمی خورد.مادر ضجه می زد و ناخن به صورت می کشید.نیم ساعتی گذشت تا خدا دوباره خواهر را رساند. ادامه دارد.....
سادات محترم کانال عیدغدیر برشماوخانواده محترمتون مبارک باد🙏❤️🌹 دعا🤲 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱خوشا آنان که با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند🥀 🌱ز کالاهای این آشفته بازار شهادت را پسندیدند و رفتند.🕊 🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷....... قسمت بیست وسوم👇👇
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت بیست و دوم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) روزهایی که از
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت بیست و سوم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) حالا ما خوش حال بودیم منوچهر خوب شده. سر حال بود. بعد از ظهرها می رفت بیرون قدم می زد. روزهای اول پشت سرش راه می افتادم. دورادور مراقب بودن زمین نخورم. می دانستم حساس هست. می گفت: از توجه ت لذت می برم؛ تا وقتی که ببینم توی نگاهت ترحم نیست. نگذاشته بودیم بفهمد شیمی درمانی می شود. گفته بودیم پروتئین درمانی است. اما فهمید. رفته بود سینما، فیلم از کرخه تا راین را دیده بود. غروب که آمد، دلخور بود. باور نمی کرد بهش دروغ گفته باشم. خودش را سرزنش می کرد که: حتما جوری رفتار کرده م که ترسو به نظر آمده م. 🌹🌹🌹 اما سرطان یعنی مرگ. چیزی که دوست نداشت منوچهر بهش فکر کند. دیده بود حسرت خوردنش را از شهید نشدن و حالا اگر می دانست سرطان دارد ... نمی خواست غصه بخورد. منوچهر چقدر برایش از زیبایی مرگ گفت. گفت: خدا دوستم دارد که مرگ را نشانم داده و فرصت داده تا آن روز بیش تر تسبیحش کنم و نماز بخوانم. فرشته محو حرف های او شده بود. منوچهر زد روی پاش و گفت: مرثیه خوانی بس است. حالا بقیه ی راه را با هم می رویم. ببینم تو پرروتری یا من! 🌹🌹🌹 و من دعا می کردم. به گمانم اصرارهای من بود که از جنگ زنده برگشت. فکر می کردم فناناپذیر است. تا دم مرگ می رود و برمی گردد. هر روز صبح، نفس راحت می کشیدم که یک شب دیگر گذشت، ولی از شب بعدش وحشت داشتم. به خصوص از وقتی خون ریزی معده اش باعث شد گاه و بی گاه فشارش بیاید پایین و اورژانسی بستری شود و چند واحد خون بهش بزنند. خون ریزی ها به خاطر تومور بزرگی بود که روی شریان اثتی عشر در آمده بود و نمی توانستند برش دارند. 🌹🌹🌹 این ها را که دکتر شفاییان می گفت، دلم می خواست آن قدر گریه کنم تا خفه شوم. دکتر گفت: هر چه دلت می خواهد گریه کن. ولی جلوی منوچهر باید فقط بخندی، مثل سابق. باید آن قدر قوی باشد که بتواند مبارزه کند. ما هم با شیمی درمانی و رادیوتراپی شاید بتوانیم کاری کنیم. این شایدها برای من باید بود. می دیدم منوچهر چطور آب می شود. از اثر کورتن ها ورم کرده بود. اما دو، سه هفته که رادیوتراپی شد، آن قدر سبک شده بود که می توانستم تنهایی بلندش کنم. حاضر نبودم ثانیه ای از کنارش تکان بخورم. می خواستم از همه ی فرصت ها استفاده کنم. دورش بگردم. می ترسیدم؛ از فردا که نباشد و غصه بخورم چرا لیوان آب را زودتر به دستش ندادم. چرا از نگاهش نفهمیدم درد دارد. 🌹🌹🌹 هر چه سختی بود با یک نگاهش می رفت. همین که جلوی همه برمی گشت می گفت: یک موی فرشته را نمی دهم به دنیا. تا آخر عمر نوکرش هستم، خستگی هایم را می برد. می دیدم محکم پشتم ایستاده. هیچ وقت با منوچهر بودن برایم عادت نشد. گاهی یادمان می رفت چه شرایطی داریم. بدترین روزها را با هم خوش بودیم. از خنده و شوخی اتاق را می گذاشتیم روی سرمان. 🔸ادامه دارد ...... 💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐 ----------------------------------
ا.m4a
21.83M
📣 پاسخ به دو شبهه مهم 💓 ✅ حجت الاسلام دکتر محمد نیازی ⛔️ شبهه اول : چرا نام امیر المومنین علیه السلام در قرآن نیامده تا اختلافی میان مسلمانان نباشد ؟ ⛔️ شبهه دوم : چرا در برخی موارد برخورد جمهوری اسلامی با مخالفان سیاسی با سیره ی امیر المومنین علیه السلام در تعارض است ؟ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا