⭕ روایت داماد ترامپ از لحظات پیش از ترور سردار سلیمانی
🔸️جرَد کوشنر، داماد و مشاور ارشد دونالد ترامپ، رئیس جمهور پیشین آمریکا در کتاب خود با عنوان "شکستن تاریخ" جزئیاتی را درباره لحظات پیش از حمله هوایی آمریکا به خودروی حامل سردار حاج قاسم سلیمانی و همراهانش در نزدیکی فرودگاه بغداد، پایتخت عراق ارائه داده است:
🔹️در سوم ژانویه ۲۰۲۰ در حالی که ترامپ در جلسهای برای تدارکات انتخابات ریاست جمهوری حضور داشت، رابرت اوبراین، مشاور امنیت ملی وقت آمریکا وارد اتاق شد و خطاب به ترامپ گفت: آقای رئیس جمهور، وقتش رسیده است.
🔹️ ترامپ از جای خود برخاست و به دنبال اوبراین از اتاق بیرون رفت. او پیش از آن خطاب به ما (حاضران در جلسه) گفت که همین جا منتظر باشید.
🔹️ تیم ترامپ در حال بررسی یک آگهی تبلیغاتی بودند که قرار بود در طول مسابقات فوتبال که انتظار میرفت ۸۰ درصد رأیدهندگان آن را ببینند، پخش شود.
🔹️من به آنها گفتم که او تا چند دقیقه دیگر برمیگردد. لیندسی گراهام، سناتور جمهوریخواه یک شب قبل به کوشنر گفته بود که رئیس جمهور میخواهد به کاری دست بزند که بازی را تغییر میدهد اما در ادامه مینویسد که متوجه منظور گراهام نشده است.
🔹️ترامپ در مدت زمانی کوتاهتر از آنچه فکر میکردیم به اتاق برگشت و بحث درباره تبلیغات را از سر گرفت و هیچ توضیحی درباره خروج ناگهانی خود از اطاق ارائه نداد.
🔹️در این میان، دن اسکاوینو، یکی از مشاوران رئیس جمهور که او را در جریان اخبار فوری قرار میداد، توئیتر خود را نگاه کرد و گفت: "تصاویری از یک انفجار در عراق منتشر شده که میگویند نزدیک فرودگاه بوده، جالب است." ترامپ جواب داد: «حواست به اخبار باشد و هر خبر تازهای شد به من بگو».
🔹️ پنج دقیقه بعد مشاور ترامپ گفت: باید این را ببینید، یک روزنامهنگار ایرانی تصویری از یک دست آسیب دیده، در میان خاکستر منتشر کرده که مزین به یک انگشتر با سنگ سرخ بزرگ و خونی است و برای مقایسه، عکس جدیدی از قاسم سلیمانی منتشر کرده که نشان دهنده همان دست است😭😭
#لعنت خداوندبر قاتلان سردار
#ننگتان باد ای شروران روزگار
🌹بوی عطرعجیبی داشت🌹
شهید که شدتوی وصیت نامه اش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطرنزدم
هروقت خواستم معطربشم ازته دل می گفتم
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام😭
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔴 حرف زدن با امام زمان علیه السلام
🔵 مرحوم آیت الله میلانی میفرمودند: هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید. خوب نیست شیعه روزش شب شود و شباش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد. بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند. با حضرت درد و دلی کند.
🔹آیت الله بهجت می فرمود:
بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است. قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است. او نزدیک است، درد و دلها را میشنود با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید.
🔸در زمان حضرت امام هادی علیه السلام شخصی نامهای نوشت از یکی از شهرهای دور نامهای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟
🌹حضرت در جواب ایشان نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک»
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو.
ما از شما دور نیستیم.😔
📚 کشف المحجة لثمرة المهجة ج۱ ص۲۱۱
#امام_زمان
حمله تروریستی در حرم شاهچراغ شیراز
🔹ساعت ۱۷:۴۵ امروز ۳ فرد مسلح وارد صحن حرم شاهچراغ شیراز شده و به سمت زائران تیراندازی کردهاند. گفته میشود ۲ نفر از تروریستها دستگیر و تلاش برای دستگیری نفر سوم ادامه دارد.
🔹 تاکنون دستکم ۱۳ نفر شهید و ۱۰ نفر زخمی شدهاند. یک زن و ۲ کودک هم در بین قربانیان هستند.
@Farsna
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🕊️ *#نخل _ سوخته* 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت:ششم🥀🕊 - گفتم: حمی
🕊️
#نخل _ سوخته
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹
#قسمت: هفتم
- دیدم اصرار فایده ای ندارد مثل اینکه واقعاً مجبورم. هر دو راه افتادیم. شب عجیبی بود هوا مهتابی بود و نور ماه منطقه را روشن کرده بود. گهگاه صدای انفجاری سکوت شب را میشکست.
- حسین زیر لب چیزهایی زمزمه میکرد و بیخیال و آرام قدم برمی داشت. رفتار او نیز به من آرامش خاصی می داد.
- به پای دکل رسیدیم. نگاهی به بالا انداختم. دکل همینطور بالا رفته بود و اتاقک آن در دل آسمان گم شده بود. ستونی فلزی با ارتفاعی به اندازهٔ یک ساختمان بیست طبقه بدون هیچ حفاظی مقابلم قد کشیده بود، و امشب میبایست من از آن بالا بروم. کاری که هر شب بچههای اطلاعات میکردند.
- نگاهی به حسین انداختم. همچنان آرام و مصمم منتظر من بود. اضطراب را از چهره ام می خواند. لبخندی زد و گفت: نگران نباش من هم پشت سرت می آیم.
- بسم اللّه گفتم و میلهها را در دستانم محکم فشردم و پایم را روی پلههای دکل گذاشتم. نور ماه زیر پایم را روشن میکرد. هر چه بالاتر می رفتم همه چیز روی زمین کوچک تر می شد. خیلی با احتیاط و آرام پیش میرفتیم. نگاهی به بالا انداختم، هنوز خیلی مانده بود که به اتاقک برسیم. اما زیر پا همه چیز کوچک شده بود. لحظهای مکث کردم دیدم دیگر نمیتوانم بالاتر بروم، تا همین جا هم خیلی از زمین دور شده بودیم. این افکار باعث شده بود احساس خستگی زیادی بکنم. پاهایم شروع به لرزیدن کردند.
- حسین که دید توقفم طولانی شده پرسید: چیه؟ چرا نمی روی بالا؟
- گفتم: نمیتوانم خسته شده ام.
- گفت: برو چیزی دیگر نمانده. پایین را نگاه نکن، من پشت سرت هستم.
- گفتم: حسین پاهایم دارند می لرزند. نمیتوانم بروم.
- گفت: خیلی خب همانطور که هستی صبر کن.
- و بعد سعی کرد تا چند پله بالاتر بیاید.
- گفتم: کجا میآیی؟
- گفت: صبر کن.
- خودش را بالا کشید. دستهایش را دو طرف من گذاشت و گفت: حالا بنشین روی شانه های من.
- گفتم: برای چی؟
- گفت: خب بنشین خستگی در کن.
- گفتم: آخر اینطور که نمی شود؟
- گفت: چاره ای نیست. بنشین کمی که خستگی آن رفع شد دوباره ادامه میدهیم.
- چاره ای نبود. آنقدر خسته و ضعیف بودم که نمیتوانستم ادامه بدهم، کار دیگری هم نمی شد کرد. آرام روی شانههای حسین نشستم. این کار هم برایم سخت بود. اینکه او بایستد و من روی شانههایش بنشینم. در واقع حسین با این کارش هم باعث شد خستگی ام رفع شود و هم روحیه ام تغییر کند.
- لحظه ای بعد دوباره بالا رفتن را آغاز کردیم. دیگر زانوهایم نمی لرزید، انگار یک انرژی ناشناخته به تن من تزریق شده بود. وقتی به بالای دکل رسیدیم نفس عمیقی کشیدم و گوشه ای نشستم. نگاهی به اطراف انداختم. همه چیز به شکل غرور انگیزی زیر پایم کوچک شده بود.
- باد خنکی که آن بالا میوزید به تن عرق کرده ام می خورد و حسابی سردم شده بود. می دانستم که باید صبر کنم تا هوا روشن شود و بعد تمام روز را آنجا بمانم.
- به حسین گفتم: خب حالا آمدیم بالا، صبح که هوا روشن شد چیکار کنیم.
- گفت: چی کار می خواهی بکنی.
- گفتم: بالاخره یکسری امکانات این جا لازم داریم.
- گفت: هرچی می خواهی من می روم برایت می آورم. تو اصلاً لازم نیست از جایت تکان بخوری. همین جا بنشین و دیدهبانی کن. شب هم خودم می آورمت پایین.
- آن شب و روز بعد حسین چندین بار از دکل شصت متری بالا و پایین رفت. یک بار برایم پتو آورد. یکبار صبحانه، یک بار ناهار و چندین بار دیگر به بهانه های مختلف آمد و رفت.
- رفتار او باعث شده بود که روحیه ام کاملاً عوض شود. شب با تاریک شدن هوا آمد دنبالم و گفت: برویم.
- این بار خودش اول رفت و بعد من پشت سرش. مخصوصاً پایین تر از من حرکت میکرد تا بتواند مواظبم باشد و بالاخره مرا پایین آورد. بارها شنیده بودم که چقدر نسبت به نیروهایش احساس مسئولیت دارد. ولی هیچ گاه آنگونه حالت پدرانه اش را حس نکرده بودم. با کار آن شب حسین، هم توانستم منطقه را آنطور که باید ببینم و هم روحیه ام تغییر کرد.
- هیچ وقت نمیتوانم لحظه ای را که روی شانههایش نشسته بودم فراموش کنم.(مهدی شفازند)
▪️قبل از عملیات والفجر یک بود. زمان عملیات نزدیک می شد و هنوز معبرها آماده نشده بود. فاصلهٔ ما با عراقیها در بعضی نقاط هفتاد متر و در بعضی جاها حتی کمتر از پنجاه متر بود، و این باعث میشد بچههای اطلاعات نتوانند معبر باز کنند و دشمن را خوب شناسایی کنند. خیلی نگران بودم. حسین یوسف الهی را دیدم و با او از نگرانی خودم صحبت کردم. راحت و قاطع گفت: ناراحت نباشید فردا شب ما این مشکل را حل میکنیم.
- شب بعد بچه های اطلاعات طبق معمول برای شناسایی رفته بودند آنقدر نگران بودم که نمیتوانستم صبر کنم آنها از منطقه برگردند. تصمیم گرفتم با علیرضا رزمحسینی جلو بروم تا به محض اینکه برگشتند، از اوضاع و احوال باخبر شوم. دوتایی به خط رفتیم. 👇👇👇
-گفتم همین جا میمانم تا بچه ها از شناسایی برگردند و با آن ها صحبت کنم ببینم چه کرده اند.
- یک ساعتی نگذشته بود که دیدم حسین آمد. با همان خنده همیشگی که حتی در سختترین شرایط از لبش دور نمیشد. تا رسید، گفت: دیدید. من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می کنم.
- با بی صبری گفتم: خب چی شد؟ بگو ببینم چه کردید؟
- خیلی خسته بود. نشست روی زمین و شروع کرد به تعریف کردن.
- گفت: امشب یک چیز عجیبی اتفاق افتاد.
- موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم به معبر عراقی ها بر خوردیم. هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد. آنقدر به ما نزدیک بودند که دیدیم هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. همگی روی زمین خوابیدیم و آیه و جعلنا را خواندیم.
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
4_5971782864058976062.mp3
10.53M
💞مناجات باامام زمان❤️
#دشتی_🌾
احمدصدرایی🎤
#زبان حال شهدای به خون غلتیده ی حادثه ی تروریستی شاهچراخ😭😭
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🦋 شروع به نماز شب، ولو به اختصار
استاد مرتضی آقاتهرانی:
🍃 اگر هنوز آن را شروع نکرده، از بستر برخیزد و دو رکعت نماز شفع و يك رکعت نماز وتر به جا آورد.
☘ اگر برای او سخت است، میتواند قبل از خواب، نماز شفع و وتر را به جا آورد.
🍃 اگر بيدار نشد، میتواند قضای نماز شب را فردای آن سحر (در طول آن روز) به جا آورد؛ كه از ديدگاه اهل بيت عليهمالسّلام اينگونه كه قضا به جا آورد، موجب ميشود كه شخص نماز شبخوان بشود.
#نماز_شب رابه نیت ظهورمیخوانیم
#اللهم عجل لولیک الفرج🤲🤲
ـ امشب من این جا بخوابم؟
-بخواب.ولی پتو نداریم.
یک برزنت گوشه سنگر بود.
-اون مال کیه؟
-مال هیشکی.بردار بخواب.همان را برداشت کشید رویش.دم در خوابید
صبح فردا،سرنماز،بچه هابهش میگفتند:حاج حسین شماجلو بایستید.
فرمانده لشگربود .
🌷🌷یادکنیم ازشهیدحسین خرازی باصلوات🌷🌷
#شبتون بخیرو پرازاستجابت به دعای شهدا🙏🌙✨
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
<<جمعههایانتظار >>
✨باران حریف اشک تو مولا نمی شود
شاهی غریب تر ز تو پیدا نمی شود...
✨ارباب عالمی و نمی بینمت که چشم
غرق گناه گشته و بینا .... نمی شود
✨ترجیح می دهی که غریبانه سر کنی..؟؟!
باشد... ولی حبیب که تنها نمی شود
✨دلبر زیاد بود در این شهر بی فروغ
هر دلبری که یوسف زهرا نمی شود
✨رنگ ریا گرفته نفسهایمان ؛ دریغ
با عهد و ندبه این گره ها ... وا نمیشود
✨آقا خودت دعای فرج را بخوان که این
زخم عمیق بی تو مداوا نمی شود
✨پرونده ام سیاه و دلم روسیاه تر
بی اذنتان که نامه ام امضا نمی شود
✨این جمعه از حوالی قلبم عبور کن
یک شب بمان کنار من ... آیا نمی شود؟
✨اللهمعجللولیکالفرج
برای سلامتی وتعجیل درامرظهور امام عصرعجل الله......پنج صلوات باعجل الفرجهم....
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤❤
.
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
بنام خداوند بخشنده ومهربان✨
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً(64)🌺🍃
ما رسولی نفرستادیم مگر بر این مقصود که خلق به امر خدا اطاعت او کنند. و اگر هنگامی که آنان (گروه منافق) بر خود ستم کردند به تو رجوع میکردند و از کردار خود به خدا توبه نموده و تو هم برای آنها استغفار میکردی و از خدا آمرزش میخواستی، در این حال البته خدا را توبهپذیر و مهربان مییافتند.(64)🌺🍃
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌠☫﷽☫🌠
🕊زیارتنامه ی #شهدا🕊
🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷 بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱
🥀شهدای دانش آموز صحن شاهچراغ (علیه السلام)
<<شهیدان>>
🌟 علی اصغر لری گوینی
🌟 آرشام سرایداران
🌟 محمدرضا کشاورز
خداوند به خانواده این شهدا و سایر شهدای حمله تروریستی به صحن مطهر حضرت #احمد_بن_موسی، #شاهچراغ علیه السلام، صبر و اجر عنایت کند.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللَّهُـــــمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْـكَ 😭
فَقْدَ نَبِيِّنَـا (صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِه)ِ
وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَــا
وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَــا
وَ قِلَّةَ عَدَدِنَـا ...
#ایران_تسلیت #شاهچراغ
#استوری
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#صدام_به_اینطور_فرماندهها_باخت!
🌷از همان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس میرسید یا اینکه تماماً در جبهه بود. گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو. رزمندههایی پرتوان و مخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم.
🌷از رفتارش با اسرا میگفتند که چگونه مراعات میکرد. چنان میشد که مثلاً یکبار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند.
🌷یکبار هم بچههای آموزش که نارنجک آموزشیای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند، بعد از چند لحظه شاهد صحنهای بودند که به باورشان نمیآمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود. این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید.
🌷با آن همه زحماتی که میکشید و جانفشانیهایی که میکرد یکبار مصاحبه کرده بود و گفته بود: ما فقط با اسم یا زهرا (س) راهپیمایی میکنیم. از مدیونیاش به مردم که برای جبهه همه چیز میفرستند هم گفته بود....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر شهید ابراهیم هادی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷🍀🌷
🔹 خاطرات اسارت برادر آزاده
حاج صادق مهماندوست
♦️ تبلیغات دروغ جاسوس ها و خود باخته ها
در یکی از شب های اولین روزهای اسارت ، هنگامی که بچه های مجروح از درد به خود می پیچیدند و مابقی بچه ها هم از اسارت خود اندوهگین بودند ، مزدوری خود فروخته که به جرم قاچاق ، گیر عراقی ها افتاده بود ، با یک دستگاه ضبط صوت بزرگ به محل نگهداری ما آمد و با دروغ هایی که می بافت ، سعی کرد که بچه ها را وادار به مصاحبه با رادیو عراق کرده و اسرا را متقاعد کند تا علیه نظام اسلامی و امام صحبت کنند .
یکی از دروغ هایش این بود که : شما در عراق اسیرنیستیدبلکه بنابه گفته صدام،شما مهمان عراقید؟!ودر ردوگاههاراحت زندگی میکنیدوغصه ایران راهم فراموش خواهید کرد!!!
جالبه که پس ازمدتی،اسراباکتکهایی که دربصره وبغدادمخصوصادربدوورودبه اردوگاه موصل وپس ازآن میخوردند،فهمیدندکه مهمانندومهمان نوازی صدام وصدامیان یعنی چه؟؟!!!
🌷🍀🌷🌹✅🌹✅🌹✅🌹
خاطرات اسارت آزادگان سرافرازواگاهی ازایثار این عزیزان دراسارت گاههااززبان ازاده
وایثارگرسرافرازبازنشسته فرهنگی اقای صادق مهماندوست
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#نمازاول وقت📿✨📿
🌺نماز بلندترین فریادهاست
و به جز نمازگزاران هیچڪس
نیست ڪہ جرأت فریاد کشیدن
در برابر ظلم داشته باشد.🌺
#شهیدآوینی🌱
#نمازاول وقت📿✨📿