✨تمام روزها چشمم به پنجرهست،
عطرت میپیچد اما خودت نمیایی!
عیبی ندارد هنوز چشم دارم،
هنوز پنجره هست، نور هست،
امید هست، خدا هست،
من از پا نمیافتم تا نفس دارم،
منتظرت می مانم✨
اللهمعجللولیکالفرج🌻
#این جمعه هم بی توگذشت مولاجان💔😭
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
سید حسین عبدلی و علیرضا وفا و مرتضی شیری AUD-20220518-WA0022.mp3
زمان:
حجم:
1.56M
#نواےعاشقے🎈
دست رو سینہ ام مےذارم
بہ احترامت بانـــــو 🍃
#سرودکودکانہ
#حضرت_معصومه 😍
#این سرود تقدیم به کوچک دختران بزرگوارمون❤️
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🔖 #قـسمت سوم
🔆روز بعد از صبح دنبالِ كارِ سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس ها بودند كه متوجه شدم رفقای من، حكم سفر را از سپاهِ شهرستان نگرفته اند. #سريع موتورِ پايگاه را روشن كردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. #در مسيرِ برگشت، سرِ يک چهار راه، راننده پيكان بدون توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد كرد. #آنقدر حادثه شديد بود كه من پرت شدم روی كاپوت و سقف ماشين و پشتِ پيكان روی زمين افتادم. . #نيمه چپ بدنم به شدت درد ميكرد. راننده پيكان پياده شد و بدنش مثل بيد ميلرزيد. فكر كرد من حتماً مرده ام. يک لحظه با خودم گفتم: . #پس جناب عزرائيل به سراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شديد بود كه فكر كردم الان روح از بدنم خارج ميشود. به ساعت مچی روی دستم نگاه كردم. ساعت دقيقاً ۱۲ ظهر بود. . #نيمه چپ بدنم خيلی درد ميكرد! يكباره يادِ خواب ديشب افتادم. با خودم گفتم:« . #اين تعبير خواب ديشب من است. من سالم ميمانم. . #حضرت عزرائيل گفت كه وقت رفتنم نرسيده. . #زائران امام رضا ۷ منتظرند. بايد سريع بروم.» از جا بلند شدم. راننده پيكان گفت: شما سالمی! گفتم: بله.. # موتور را از جلوی پيكان بلند كردم و روشنش كردم. با اينكه خيلی درد داشتم به سمت . #مسجد حركت كردم. راننده پيكان داد زد:. # آهای، مطمئنی سالمی؟؟ . #بعد با ماشين دنبال من آمد. او فكر ميكرد هر لحظه ممكن است كه من زمين بخورم. كاروان زائران مشهد حركت كردند. . #درد آن تصادف و كوفتگی عضلاتِ من تا دو هفته ادامه داشت. . #بعد از آن فهميدم كه تا در دنيا فرصت هست بايد برای رضای خدا كار انجام دهم و ديگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد،. # اما هميشه دعا ميكردم كه مرگ ما با شهادت باشد.🥀
🖍ادامه دارد......
↶~~~↶~~~↶ـ
🖋#انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗓 #قـسمت دهم
🖍بیاختیار همراه با آنها حركت كردم. لحظهای بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يک بيابان ديدم! #اين را هم بگويم كه زمان، اصلاً مانند اينجا نبود. من در يک لحظه# صدها موضوع را ميفهميدم و# صدها نفر را ميديدم! آن زمان كاملا متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. ؟اما احساس خيلی خوبی داشتم. از آن دردِ شديدِ چشم راحت شده بودم.# پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلی عالی بود.
#من شنيده بودم كه دو # مَلَک از سوی خداوند هميشه با ما هستند، # حالا داشتم اين دو مَلَك را ميديدم. # چقدر چهرهٔ آنها زيبا و دوست داشتنی بود. # دوست داشتم هميشه با آنها باشم. ما با هم در وسطِ يک بيابانِ كويری و خشک و بیآب و علف حركت ميكرديم. # كمی جلوتر چيزی را ديدم! روبهروی ما يک ميز قرار داشت كه يک نفر پشتِ آن نشسته بود. # آهسته آهسته به ميز نزديک شديم! به اطراف نگاه كردم. سمت چپِ من در دور دستها، چيزی شبيهِ سراب ديده ميشد. اما آنچه ميديدم سراب نبود، 🔥شعلههای آتش بود! # حرارتش را از راه دور حس ميكردم. # به سمت راست خيره شدم. در دور دستها يک باغِ بزرگ و زيبا، يا چيزی شبيهِ 🌵جنگلهای شمالِ ايران پيدا بود. # نسيمِ خنكی از آن سو احساس ميكردم. به شخصِ پشتِ ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. # ميخواستم ببينم چه كار دارد. # اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكسُالعَملی نشان ندادند. # حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوانِ پشتِ ميز يک📖 كتابِ بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!📓😥
ادامه دارد...‼️↶~~~↶~~~↶ـ
#انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✍لحظه به اسارت در آمدن قهرمان چزابه..
🌷⃟💕شهید ماشاءالله پیل افکن، در ادامه عملیات چزابه#شش شبانه روز در مقابل و پشت جبهه دشمن بدون وقفه برای نجات تیپ ۷۷خراسان از محاصره، با دشمنان جنگید# و آنقدر از مهمات ذخیره و دپو شده دشمن استفاده کرد تا #مهمات آن محدوده به پایان رسید، آنگاه با لب تشنه و بدن خسته و گرسنه، و چشم ترکش خورده ایی که ۶ شبانه روز نخوابیده، #در محاصره دشمن قرار گرفت و تنهایی به اسارت دشمن در آمد .
#اين قهرمان نا شناخته به تنهایی دو شبانه روز گردانهای زرهی و پیاده دشمن را زمین گیر کرد تا تیپ مشهد از محاصره، رهایی یابد.
دشمنان شکست خورده، #خشم خود را، با شکنجههای متعدد، از جمله بریدن دو دست توان مندش از بازو، و بیرون آوردن دو چشم او، و شکستن دندان هایش، و پوست کندن سر و# جمجمه اش و همچنین محاسن شریفش با پوست و گوشت صورتش، و با نشاندن صدها گلوله در پیکر پاکش، اینگونه از او انتقام گرفتند #
و چه عاشقانه به ديدار حق
شنافت 🌷⃟💕
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093