eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
🎆بسم رب العزیز🎆 قسمت دوم یکی از رزمندگان کانال شبانه و اطراف کانال رفت و قبل از روشن شدن هوا برگشت 🌄 پس از بازگشت به کانال در حالی که بغض راه صحبت کردن را بر او بسته بود گفت: داشتم آرام و سینه‌خیز از معبر میگذشتم پاهایم به چیزی گیر کرد🥾 چند ثانیه متوقف شدم به آرامی سرم را به عقب چرخاندم دست ضعیف و ناتوان مجروحی پایم را گرفته بود،پایش قطع شده و خون زیادی از او رفته بود یک پایش را هم با چفیه بسته بود 🥺 صورت این مجروح به سختی دیده می‌شد اما حالت ضعف به خوبی نمایان بود🥀 چهار شب از آغاز عملیات می‌گذشت و زنده به ماندنش بیشتر شبیه معجزه بود⚘ اینکه چگونه توانسته بود از دید دوربین تک تیراندازها در امان بماند هیچکس نمی دانست فکر می کرد می خواهم او را به عقب ببرم به آرامی سرم را نزدیک گوشش بردم به او گفتم: برادر عقب نمی روم که تو را با خود ببرم بچه ها در کانال گیر کردند و من به دنبال مهمات آمدم آن مجروح لبانش به سختی تکان خوردو چیزی گفت،اما آنقدر صدایش ضعیف بود که من حرفش را نفهمیدم😔 سرم را به دهانش نزدیک‌تر کردم ،تشنه بود و آب می‌خواست💧 می‌گفت گلویم از بی‌آبی بدجور درد می‌کند اگر امکان دارد آبی به من بده 🌵 ناخودآگاه به یاد شرمندگی سقای کربلا افتادم🥀 سرم را پایین انداختم و قطره های اشک آرام از چشمانم جاری شد😥 من نمی‌توانستم برایش کاری کنم😔 بی آن که چیزی بگویم شرمنده خجالت زده صورتم را به روی صورت رنگ پریده اش گذاشتم خیلی سرد بود اما به من آرامش خاصی داد آنقدر خسته بودم که از آرامش نمی دونم چقدر گذشت که با صدای انفجاری بلند شدم سرم را بالا آوردم و به صورتش نگاه کردم دستم را به آرامی به روی صورتش گذاشتم از حرم گرم نفسهایش خبری نبود او را صدا زدم و به شدت شانه هایش را تکان دادم🤦‍♂️ دیدم راحت و آرام و مطمئن خوابیده بود دیگر تشنه نبود😭 ماجرا را تعریف کرد ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد سرم را به سمت آسمان بالا بردم ستاره ها آرامی صحنه نگاه می کردند نمی دانم چه چیزی علی اکبر های خمینی را پس از چهار روز از پا درآورد؟؟ جراحت و خونریزی، تشنگی و یا ... غم‌انگیز ترین😔 قسمت این داستان اینجا بود👈 که بعضی از همین بچه‌ها قمقمه های دوستان شهید خود را که مقداری آب داشت پیدا می‌کردند اما با آنکه خود از شدت تشنگی میسوختن به آن لب نزده و آن را برای دوستان خودکه مجروح شده بودن، در کانال می‌آوردند🌷 براستی بچه های ۱۶_۱۷ ساله این رسم جوانمردی را از کجا آموخته بودند؟؟؟ رزمنده‌ای که می‌توانست به راحتی خود را سیراب کند و جان خود را نجات دهد🌹 تنها به خاطر کمک و یاری به دوستان مجروح نه تنها حاضر به عقب‌نشینی نبود⚘ بلکه حتی از آبی که به زحمت پیدا کرده بود قطره ای نمی نوشید👌 این مصداق دقیق،همان آیه نورانی قرآن است که ✨هرگز به حقیقت نیکی به طور کامل نمی رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید✨ _کانال _کمیل ♡شما دعوت شدید♡ >,,,,🍃🌸🍃,,,< @shahid_aref_64