#سوغاتی_های_گمشده🎁
مادر برایش لباسی که می خرید آن را می پوشید و می رفت مسجد و با لباس کهنه ای بر می گشت
مادر به او می گفت : پس پیراهنی که برات خریدم انگار تنت نیست ؟!
حسین با خنده می گفت : خدا پدرتو بیامرزه همینم خوبه یکی از بچه ها پیراهنش خوب نبود دادم بهش
شوهر من هم یک ساعت مچی از کویت برایش آورده بود که آخر سر دست یکی از دوستانش دیدم
مادر از مکه برایش سوغاتی آورده بود بعد از چند روز دیدیم خبری از هیچ کدام از سوغاتی ها نیست
مادر از او پرسید انگار سوغاتی های مکه هم نیستن ؟!
حسین با لبخند دلنشینش گفت : همه رو دادم به بچه های مسجد چه من بپوشم چه اونا فرقی نداره !
#شهید_حسین_بیدخ 🌸
راوی : خواهر شهید طوبی بیدخ
برگرفته از کتاب فروردین 61