👎👎👎👎
🔻سردار حاجیزاده برای خدا جلوی مردم تواضع کرد و گردنِ باریکتر از موی خود را نشان داد...
«تمام مسئولیت» مربوط به سقوط هواپیمای اوکراینی را پذیرفت اما «افتخار» مربوط به قرار دادن #ماهواره_نور در مدار زمین را از آن خود نمیداند!
"کجایند مردان بی ادعا" خدا چنان او را بالا میبرد که نگو و نپرس، تازه اول ماجراست...
#ماهواره_نور #سپاه
🌹@shahid_aref_64🌹
🍃شهید حاج رضا فرزانه سال ۱۳۴۳ در #تهران دنیا آمد. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و تا آخر جنگ با سمتهای مختلف به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. بارها مجروح شد ولی هر بار با بهبودی نسبی به جبهه برگشت. سال ۶۳ #ازدواج کرد و صاحب سه فرزند پسر شد.
🍃شهید فرزانه در مدت هشت سال حضور در جبهه، بارها مجروح شد ولی هر بار با بهبودی نسبی به جبهه برگشت.با حمله تکفیریها به#سوریه، خود را برای دفاع از#حرم آل الله آماده کرد👊
🍃اگر چه مسئولان#سپاه رضایت به این سفر ندادند ولی شهید حاج رضا تصمیم خود را گرفته بود. ۱۲ دی ماه سال ۹۴ آغاز سفرش شد و چهل روز بعد، ٢٢ بهمن خبر شهادتش رسید🕊
🍃پیکر مطهرش را دوستان زینبی اش، برای خنثی کردن توطئه تکفیریها مخفی کردند و بدین ترتیب پیکرش هم#مدافع_حرم شد♥️
✍نویسنده : #نادره_عزیزی_نیک
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید حاج #رضا_فرزانه
📅تاریخ تولد : ۲۲ خرداد ۱۳۴۳
📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
⚘زیارتنامهیشهدا ⚘ ♦️》اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، ♦️》اَلس
⚘بِسـم ِ رب الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن⚘
🗓سیزده هم آذر سالروز شهادت شهید:
⚘》مدافع حرم :محمداحمدی جوان
⚘》تاریخ تولد:12/6/1369
⚘》تاریخ شهادت:1394/9/13
⚘》حومه حلب سوریه مجروح شد
⚘》مزارشهادت:گلزار شهدای باشی
🕊⚘شهید محمد احمدی جوان متولد# 1369 اهل روستای باشی از توابع# دلوار است که در روز #تاسوعا در حومه# حلب در کشور #سوریه در حال #امدادرسانی و کمک به یک# مجروح توسط# تکفیریها مورد اصابت🔥 ترکش قرار گرفت و مجروح شد.🌺🍃)))
🕊⚘این شهید# عضو تیپ پیاده #سپاه امام صادق(علیه السلام)# بوشهر و بهصورت داوطلبانه برای دفاع از #حرم اهلبیت (علیه السلام) به #سوریه رفته بود، بعداز💥ظهر روز جمعه# 13 آذر 94 پس از 43 روز #بستری در یکی از #بیمارستانهای تهران شهد شیرین #شهادت نوشید و آسمانی شد💔 و بهصف شهدای مدافع حرم پیوست🌺🍃)))
✍فرازی از وصیتنامه شهید والامقام❣
✅خوشحالم که در لباسی# شهید میشوم که از اعماق وجودم به این #لباس اعتقاد دارم و میدانم که چه لباس# ارزشمندی به تن دارم، به همکارانم سفارش مینمایم تا حرمت لباس خویش را نگه داشته و قدردان نعمت خدمت در #سپاه پاسداران باشند.🔰
👌اینک با قدمهایی محکم به سوی# جهاد در راه خدا رهسپار میشوم و از #همهی کسانی که بر گردن من# حقی دارند در خواست میکنم به حق مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) حلالم کنند. یا علی ((اللهم عجل لولیک الفرج))
❤️محمد احمدی جوان 94/06/13))
((🔺روحش شاد ویادش گرامی باد🔺))
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🏴🏴🏴
🏴دعای فرج برای سلامتی
وتعجیل درامرظهور مولا
آقاامام زمان (عج)
🎇شب نهم: شب تاسوعا
✴️ستاره 34 ساله آسمان کربلا و بزرگ ترین یار و یاور حسین(ع) #عباس یعنی چهره درهم کشیده و این نام نشان از صلابت و توانمندی #سقای کربلا دارد. او #فرزند علی(ع) و برادر #حسین(ع) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. #عباس(ع) این #ادب و# فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب می دانست. او بهترین الگوی رشادت بود. زیرا# پرچم دار #سپاه بود و پرچم را به دست #رشیدترین و# شجاع ترین افراد لشگر می سپارند. او به اندازه ای محو یار شده بود که بر امواج دل انگیز آب روان، لب های خشکیده محبوب خود را در نظر آورد و داغ تشنگی را از یاد برد. رشادت، #وفاداری و #فروتنی #عباس(ع) یکی دیگر از برگ های زرین #عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است.
💚#ثواب و اعمال خیر،نیک
امروزمانرا هدیه میکنیم به
محضر امام حسین(ع)اصحاب
ویارانش ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
بحق_زینب_کبری
#نمازشب_را_به_نیابت_از
شهدای_کربلا_بخوانیم
#التماس_دعای_فرج_وعاقبت_
بخیری
🌴با ما درخاڪریز خاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشیدشمادعوت شدید⬇️
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
کربلایی حسین ستوده4_5787544572540229669.mp3
زمان:
حجم:
13.02M
🎼فایل صوتی
📝خواهش میکنم...
کربلایی_حسین_ستوده
#سپاه_مردم
#سپاه
التماس دعا 💔🥀
24.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹پیروزی نهایی
روز سوم خرداد ۱۳۶۱ وقتی شهید احمد کاظمی دستش را به آسفالت خرمشهر زد، با غلامعلی رشید که در قرارگاه مرکزی کربلا بود ارتباط بیسیمی برقرار کرد.
پیامها به سختی رد و بدل میشد و نیاز به تکرار داشت، اما در نهایت احمد کاظمی توانست این پیام را برساند که «خداوند خرمشهر را آزاد کرد».
و حالا نوبت غلامعلی رشید بود تا همانجا افقی دیگر را برای رزمندگان آن زمان و همه ما در امروز و آینده باز کند، او پس از دریافت خبر پیروزی، فقط یک جمله گفت: «به امید پیروزی نهایی بر استکبار جهانی»
و
حالا هنگامه رزم است، هنگامه همان است که شهید غلامعلی رشید برایمان گفت، ما از شهادت او باید به دنبال پیروزی نهایی بر استکبار جهانی باشیم.
پس غر زدن ممنوع، خستگی ممنوع، انفعال ممنوع.
داغ داریم ولی با همین داغ باید برای پیروزی نهایی بر استکبار جهانی به میدان بیاییم و استکبار جهانی را نابود کنیم...
#شهادت
#سرلشکر_غلامعلی_رشید #سپاه