~♡~
#یڪروایتعاشقانہ 💍♥️
مدتےبود حسن مثل همیشه نبود
بیشتر وقت ها تو خودش بود ؛
فهمیده بودم که دلش هوایی شده!!
تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم ؛
گفت :
از بـی بـی زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن
مطمئن میشم راضی ان به رفتن من!☺️
ازش پرسیدم چـے خواستی؟
گفت : یه پسر کاکل زری😉😅
اگه بدونـم یه پسر دارم که
میشه مرد خونت ،
دیگه خیالم از شما راحت میشه😍
وقتۍ رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره ، قلبم ریخت😢💔
چون خودمم مطمئن شدم
حسن باید بره سوریه😔
وقتی رسیدم خونه :
پرسید بچه چیه ؟!!
نگاهش کردم و گفتم :
دیدارمـون به قیامت🌿
روایتےازهمسر #شهید_حسن_غفاری✨🤍
🌷❣🌷