راوی : مجید مرادی
بعد از جنگ مرتب می رفتم سپاه همدان و به علی آقا سر می زدم.
یک روز از باغچه محوطه یک شاخه گل محمدی چید و بعد از کمی ناز و نوازش کردن داد دستم و گفت:
مجید این گل بوی خوشی داره، عمیق بو بکش. 😉
هنوز نفس اول به اتمام نرسیده بود که چشمانم شروع کرد به سوزش و بی اختیار اشکم جاری شد.
علی آقا از ته دل می خندید.
متوجه شدم گاز اشک آور روی گل پاشیده است.😢
#شوخ_طبعی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093