eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
قال امام صادق عليه السلام: سَجْدَةُ الشُّكْرِ واجِبَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ تُتِمُّ بِها صَلاتَكَ وَ تُرْضى بِها رَبَّكَ وَ تُعْجِبُ الْمَلائِكَةَ مِنْكَ.(🎾) سجده شكر بر هر مسلمانى واجب است، چرا که با آن نمازت را كامل مى كنى، پروردگارت را خشنود مى سازى و فرشتگان را از خود به شگفتى مى آورى.(🎾) 🖍بهترین ذکر درسجده شکر🤲 ((سه مرتبه «شُکْراً لِلّهِ»و «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ» است»)) نماز#وقت#بنیت#بخوانیم.. ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴ایران‌دوستان واقعی، بسیجی‌ها هستند 🔹روایت یک اکانت اپوزیسیون از تفاوت بسیجی‌ها و جنبش سبزی‌ها خدایا فرج صاحبمان رو برسان🤲 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
❃بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن❃ سالروزشهادت شهید👇👇 شهید مدافع حرم حسن حزباوی🚩 شهیدمدافع حرم یدالله قاسم زاده🚩 ارواح مطهرشون قرین شادی با ذکر صلوات🌺)))) #الّلهُـمَّ‌_عَجِّــلْ‌_لِوَلِیِّکَـــ‌_الْفَـــرَج #شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات #شهیدانه #ما_ملت_امام_حسینیم #باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜‌متنے تکان دهنده از وصیت نامه 🌷🍃 ((دیروز ازهرچه بودگذشتیم امروزازهرچه بودیم، گذشتیم ((آنجاپشت خاڪریزبودیم ((واینجادرپناه میز ((دیروزدنبال گمنامے بودیم ((امروزمواظبیم ناممان گم نشود (( جبهه بوے ایمان میداد و اینجا ایمانمان بومیدهد (( آنجا درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهے از آن توست (( الان مینویسیم بدون هماهنگے واردنشوید🥀 🔘 الهے نصیرمان باش تا بصیر گردیم بصیرمان ڪن تا ازمسیربرنگردیم رهامان کن تا اسیرنگردیم...🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
📜‌متنے تکان دهنده از وصیت نامه 🌷🍃 ((دیروز ازهرچه بودگذشتیم امروزازهرچه بودیم، گذشتیم ((آنجاپشت خاڪریزبودیم ((واینجادرپناه میز ((دیروزدنبال گمنامے بودیم ((امروزمواظبیم ناممان گم نشود (( جبهه بوے ایمان میداد و اینجا ایمانمان بومیدهد (( آنجا درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهے از آن توست (( الان مینویسیم بدون هماهنگے واردنشوید🥀 🔘 الهے نصیرمان باش تا بصیر گردیم بصیرمان ڪن تا ازمسیربرنگردیم رهامان کن تا اسیرنگردیم...🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ببین امام زمانت از انجام این کار راضی است یا نه! 🔹 حضرت آیت‌الله قدس‌سره: 🔵 چقدر سخت است، اگر برای ما این امر ملکه نشود که در هر کاری که می‌خواهیم اقدام کنیم و انجام دهیم، ابتدا رضایت و عدم رضایت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را در نظر نگیریم و رضایت و خوشنودی او را جلب ننماییم! 📚 در محضر بهجت، ج١، ص٨٩ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(فرازهایی از وصیت‌نامه‌ی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی) ●فرزندانتان را با نام شهدا و تصاویر آنها آشنا کنید... 🔅شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته‌اند. آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همان‌گونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به‌چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همان‌گونه که از فرزندان خود با اغماض می‌گذرید، آنها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید. ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌷عاشقان رابرسرخودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند...🌷 برگرفته از کتاب نخل سوخته🌴🥀 قسمت نوزدهم👇👇 🕊🌷🕊
🕊️ _ سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 : نوزدهم ▪️در عملیات بدر حسین از ناحیه پا به شدت مجروح شد. با اینکه مدتی در بیمارستان بستری بود و تحت درمان قرار داشت اما نتوانست سلامتی اش را کامل به دست آورد. گویا عصب پایش آسیب دیده بود. موقع راه رفتن، پا از زانو به پایین در اختیارش نبود و روی زمین کشیده می شد. یعنی قسمت پنجه ها لَخت شده بود. دکترها یک قطعهٔ پلاستیکی داده بودند که در زیر و پشت پا نصب می شد و از آویزان شدن پنجه ها جلوگیری می کرد. - حسین خیلی نگران بود که این مسئله مانع ادامه حضورش در منطقه بشود. به همین خاطر فکری کرد و با ذوق و سلیقه خودش راهی برای حل مشکل پیدا کرد. - یک کفش کتانی خرید که دو - سه شماره بزرگتر بود. به خاطر اینکه پایش همراه قطعهٔ پلاستیکی راحت در کفش جای بگیرد. شلوارش را هم گشادتر از معمول گرفت. بعد یک نخ به بندهای کتانی بست و آن را از زیر شلوار رد کرد و تا کمربندش بالا آورد. انتهای نخ را هم یک حلقه وصل کرد. - انگشت دستش را درون حلقه می کرد و موقع راه رفتن آن را می کشید. به این ترتیب نوک پنجه پا بلند می‌شد. و وقتی قدمش را بر می داشت دوباره نخ را شل می‌کرد و پا به حالت اول برمی گشت. - فکر خوبی کرده بود چون هیچ کس متوجه نمی شد. تنها ایراد کار در این بود که دستش مدام به کمرش بود. به خاطر آنکه باید حلقه را نگه می‌داشت. تا چند وقت بعد که نسبتاً سلامتی اش را به دست آورد به همین شکل راه رفت و فقط بعضی دوستان از وضعیتش خبر داشتند. «محمدمهدی یوسف الهی» ◽یک بار که توی خانهٔ ما داشت خودش را آماده می‌کرد تا با همین وضعیت بیرون برود من بالای سرش بودم. خنده ای کرد و گفت: یک وقت به کسی نگویی که پای من این طور شده است. - گفتم: برای چی، مگر عیبی دارد. - گفت: عیبی ندارد اما این ها می‌خواهند من معلول جنگی شوم. اگر بفهمند می گویند دیگر بس است نمی‌خواهد به جبهه بروی، تو کارت را انجام داده ای. جانباز چند درصدی و دیگر باید خانه نشین شوی. - گفتم: خب آن ها که بد تو را نمی خواهند. - گفت: آن‌ها می‌خواهند من دیگر جبهه نروم. - بعد خندهٔ تمسخر آمیزی کرد و سرش را تکان داد. به این معنا که: خیال کرده‌اند. من هر طور شده باز هم می روم. «خواهر شهید» ◽شنیده بودم که مجروح شده و عصب پایش آسیب دیده است وقتی دیدمش گفتم: چطوری؟ - گفت: خوب الحمداللّه. - گفتم: شنیده ام زخمی شده ای، ببینم چی شده. - پای دیگرش را جلو آورد. نشان داد و گفت: می‌بینی که خوب خوب است. - گفتم: نه آن یکی پایت را نشان بده. - گفت: چیز مهمی نیست. بی‌خیال. فراموشش کن. - تنها من نبودم که چنین برخوردی از حسین می‌دیدم. با اینکه قبل از شهادت چهار بار و به طور سختی مجروح شد امّا هیچکس آه و ناله و شکایت از او نشنید و در بدترین شرایط وقتی از او می‌پرسیدی چطوری؟ می گفت: خوبم. «عباس طر ماحی» ▪️من سال ۶۴ با حسین آشنا شدم. رفته بودم ترمینال بلیط بگیرم که با اتوبوس به منطقه بروم. آنجا یکی از بچه‌ها را دیدم. وقتی فهمید برای چه به ترمینال آمده ام گفت: فردا چند تا از بچه های اطلاعات می خواهند بروند منطقه، تو هم می توانی با آن‌ها بروی. من هم از خدا خواسته قبول کردم. - روز بعد به بچه‌های اطلاعات معرفی شدم و با یک استیشن حرکت کردیم. قرار بود اول به تهران بروند و بعد از آنجا راهی جنوب شوند. آن‌ها پنج نفر بودند که من هیچ کدامشان را نمی‌شناختم. حسین هم در بینشان بود. - توی راه که می رفتیم، دیدم حسین هر چند دقیقه یکبار نگاهی به من می اندازد و می خندد. خب من اولین بار بود که او را می دیدم. مانده بودم چرا می خندد. اوّل قضیه را جدی نگرفتم امّا بعد دیدم نه خیر. مثل اینکه دست بردار نیست، همین طور ما را نگاه می کند و می خندد. - طاقت نیاوردم و پرسیدم: چرا می‌خندید؟ مگر اتفاقی افتاده؟ - همانطور که می خندید گفت: دلخور نباش، می‌خواهیم راه کوتاه شود. - گفتم: بالاخره حتماً خندهٔ شما دلیلی دارد. - گفت: بله دلیل که دارد امّا حالا نمی گویم، باید صبر کنی به مقصد که رسیدیم آن وقت می‌گویم. - گفتم: باشد اشکالی ندارد، آنجا می پرسم. - دیگر راجع به این قضیه حرفی نزدم، امّا او همچنان کار خودش را می‌کرد. مدام یک لبخند گوشه لبش بود. سر ظهر بچه‌ها برای نماز کنار یک مسجد توقف کردند. همه وضو گرفتند و رفتند داخل مسجد و سریع مهری برداشتند و به نماز ایستادند. امّا حسین کنار جا مهری معطل کرد، دقت کردم. دیدم ایستاده است و مهرها را آرام جابه‌جا می‌کند یکی را برمی‌دارد نگاه می‌کند بعد سر جایش می گذارد و یکی دیگر برمی دارد. حدود چهار پنج دقیقه طول کشید، تا عاقبت یک مهر برداشت. - سفر ما حدود سه روز طول کشید. این سه روز در هر مسجدی که برای نماز می ایستادم همین برنامه بود. من حسابی کنجکاو شده بودم. می خواستم بدانم که جریان چیست. گاهی اوقات یک جا مهری حدود دویست سیصد تا مهر داشت و 👇👇👇
همه را می گشت تا یکی را انتخاب کند. تصمیم گرفتم هر طور شده سر از کار او در بیاورم و سرّ این قضیه را پیدا کنم. - در یک مسجد حسین دیگر خیلی معطل کرد یعنی از دفعات قبل هم خیلی بیشتر طول کشید جلو رفتم و گفتم: حسین آقا دنبال چه می گردی؟ - لبخندی زد و گفت: یعنی نمی دانی. - گفتم: اگر می دانستم که سوال نمی‌کردم. - گفت: خب دارم دنبال مهر می گردم. - گفتم: این همه مهر، مگر این‌ها با هم فرق می‌کند. - گفت: از خودت بپرس. - گفتم: که نمی‌دانم باید از کسی مثل شما بپرسم تا یاد بگیرم. - گفت: این چیزها را دیگر خودت باید بدانی. - گفتم: خب من هم سوال کردم که بدانم. - گفت: اگر یک مقدار دقت کنی می فهمی. ببین اگه یک چیزی را خود آدم دنبالش برود و بفهمد و یاد بگیرد دیگر هیچ وقت آن را فراموش نمی کند. من هم به خاطر همین چیزی نمی گویم. اگر تا وقتی که به منطقه رسیدیم نفهمیدی آن وقت می گویم. - وقتی به نماز ایستاد رفتم و مهرش را برداشتم و نگاه کردم. می‌خواستم آن را دقیق از نزدیک بررسی کنم. دیدم مهر تقریباً سبز رنگ است و واقعاً یک بوی عجیبی می‌دهد فهمیدم که تربت کربلاست و حسین این همه مدت دنبال مهر کربلا بوده است. - نمازش که تمام شد گفتم: دنبال مهر کربلا می گشتی؟ - گفت: آفرین پس بالاخره متوجه شدی. دیدی گفتم اگر دقت کنی می فهمی. - گفتم: حالا یعنی این‌قدر واجب است که شما هر جا به خاطر آن کلی معطل می کنی. - گفت: تو می‌دانی سجده کردن روی مهر کربلا چقدر ثواب دارد. وقتی این حرف را زد، دیدم که حالش دگرگون شد. شروع کرد از کربلا و امام حسین صحبت کردن. - وقتی بحث امام حسین پیش آمد گفت: من توی دنیا از یک چیز خیلی لذّت می برم و آن را هم مدیون پدر و مادرم هستم. می دانی چه چیز؟ - گفتم: نه نمی‌دانم. - گفت: می خواهی برایت بگویم. - گفتم: البته! بگو؟ - گفت: از اسم خودم. - من هر وقت نام حسین را می شنوم یا حتی زمانی که کسی مرا صدا می کند، خیلی لذت می برم. من واقعاً ممنون پدر و مادرم هستم که چنین نامی برایم انتخاب کرده‌اند. گاهی اوقات پیش خودم فکر می کنم اگر روزی من از دست پدر و مادرم دلخور شوم به محض یاد این کارشان بیفتم همه چیز را فراموشم خواهد شد. - با چنان عشق و علاقه ای از امام حسین و این نام با عظمت صحبت می‌کرد که انسان سر جایش میخکوب می شد. - حرف‌هایش که تمام شد دوباره راه افتادیم. در طول راه دائم به صحبت‌های او فکر می‌کردم و اینکه سعی داشت تا خودم متوجه قضیه شوم. همین طور که گفته بود این مسئله همیشه در ذهنم باقی ماند. وقتی به مقصد رسیدیم گفتم: الوعده وفا. - گفت: چه وعده ای. - گفتم: قرار بود علت خنده ات را بگویی. - دوباره خندید و گفت: راستش به خاطر کاری بود که تو قبلاً انجام داده بودی. - گفتم: ما که تا به حال هم دیگر را ندیده بودیم. - گفت: چرا دیده بودیم امّا چون آن موقع هم دیگر را نمی شناختیم تو متوجه من نشدی. - گفتم: حالا چه کاری بود. - گفت: یادت هست یک روز کرمان توی خیابان شریعتی، بچه ها داشتند به یک نفر تذکر اخلاقی می دادند و آن وقت تو از راه رسیدی و زدی تو گوش طرف. هیچ کس هم متوجه نشد. من همان موقع در میان جمع بودم و فهمیدم که تو سیلی زدی. - درست می‌گفت: ما چند نفر بودیم که در خیابان شریعتی یا بعضی جاهای دیگر اگر به موردی بر می‌خوریم یا منکری می‌دیدیم می ایستادیم و تذکر می‌دادیم. - آن شب آقای کریمیان و تعدادی دیگر از دوستان داشتند به یک نفر تذکر می دادند. تعدادشان هم زیاد بود. من تازه از راه رسیده بودم. دیدم آن بندهٔ خدا اصلاً گوشش به حرف های بچه‌ها بدهکار نیست. انگار خیلی از قضیه پرت است. خلاف کرده و با این حال در کمال پر رویی کارش را توجیه می‌کند. من ناراحت شدم و یک سیلی به طرف زدم. - امّا این کار را آنقدر سریع انجام دادم که هیچ‌ کدام از بچه‌ها حتی خود آن فرد نیز متوجه من نشدند. من هم چیزی به روی خودم نیاوردم. - دستانم را توی جیب اورکتم کرده بودم و تماشا می‌کردم. حالا حسین داشت آن جریان را یادآوری می‌کرد. - گفت: خنده های من به خاطر همین بود که تو مرا نشناخته بودی امّا من تا دیدمت، سریع شناختم. راستش خیلی از کاری که آن شب کردی لذت بردم. چون فهمیدم که به خاطر خدا آن حرکت را انجام دادی، اگر غیر از این بود سعی نمی‌کردی تا دیگران متوجه کارت نشوند. - ای کاش من هم چنین قدرتی داشتم و می‌توانستم برای رضای خدا با این افراد در بیفتم. اتفاقاً یک بار هم با حاج حمید شفیعی بودیم که شبیه این جریان را دیدم. با اتوبوس به جبهه می رفتیم. توی ترمینال شیراز یک بنده خدایی دست زن و بچه‌اش را گرفته بود و داشت از جلوی اتوبوس رد می‌شد. - راننده فحش خیلی رکیکی به مرد داد. آن بندهٔ خدا که آدم خیلی ضعیفی هم بود جلو آمد و گفت چرا فحش می دهی مگر من چکار کردم. راننده بدون اینکه مراعات زن و بچه او را بکند یکی دو تا فحش دیگر هم داد. - حاج حمید که خیلی عصبانی شده بود، رفت طرف راننده و گفت:👇👇
مگر خودت ناموس نداری. چرا فحش می دهی. مگه این بدبخت چی کار کرده. غیر از این است که از جلوی ماشین تو رد شده. -راننده پر رویی کرد و دست از بی تربیتی برنداشت، حاج حمید هم ناراحت شد و محکم زد توی گوش راننده. - تا این کار را کرد. یکدفعه راننده های دیگر ریختند سر حاج حمید، و تا ما آمدیم به خودمان بجنبیم با زنجیر چندین ضربهٔ محکم به او زدند. - من الآن چندین سال است که همیشه غبطه می خورم ای کاش آن زنجیرها را به من زده بودند. چون می دانستم که حاج حمید آنجا واقعاً خالصانه و برای رضای خدا کتک خورد. - او قطعاً احتمال چنین پیشامدی را می‌داد، ولی با این حال رضایت خدا را در نظر گرفت و جلوی یک منکر ایستاد، و به خاطر دفاع از یک مظلوم و نهی از منکر خودش را به خطر انداخت و سختی را متحمل شد. - خیلی لذت دارد که انسان در راه خدا و به خاطر رضایت او اینطور کتک بخورد. در هر صورت این خنده های من هم به خاطر آن کار خالصانه ای بود که تو در خیابان شریعتی انجام دادی. سعی کن همیشه هم همینطور باشی. اگر جایی موضوعی پیش آمد و کاری انجام دادی هدفت رضای خدا باشد. - حرف‌های حسین خیلی برایم جذاب بود. حسابی به او علاقمند شده بودم. این سفر که اولین برخورد من با حسین بود پایه دوستی عمیقی شد و برای همیشه در خاطرم جای گرفت. «علی نجیب زاده» این داستان ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته» ✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - shoor - shahadat imam askari 21 aban 1401 - ramezani.mp3
6.19M
🍃تو دلای شکسته بارقه امیده 🍃گوشه هر خونه ای یه وصیت شهیده 🎤 👌بسیار دلنشین ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 از حاج‌ احمد متوسلیان به تمام نیروها: برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید، حتی اگر هزینه‌اش تنها ایستادن باشد... جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱ محور دژ مرزی کوت سواری مرحله دوم نبرد الی بیت المقدس درحال مکالمه‌ بی‌سیم با رحیم صفوی بخیـر بادعاے شــ❤️ـدا🙏🌙🌹 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ# بنام خداوند بخشنده ومهربان⚡ ◈)آیه 90سوره مبارکه نساء🌹)) 📖))إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى‌ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا «90»🌹)) 📖)) مگر كسانى (از منافقان) كه به قومى پيوسته‌اند كه ميان شما و آن قوم پيمانى است، يا (كسانى كه) نزد شما مى‌آيند در حالى كه سينه‌هاشان از جنگ با شما يا قوم خودشان به تنگ آمده است (و اصلًا حال جنگ با هيچ طرفى را ندارند و اين بى‌حوصلگى آنها لطف خداست) زيرا اگر خداوند مى‌خواست آنان را بر شما مسلّط مى‌كرد و آنان با شما مقاتله مى‌كردند.«90»🌹)) 📖اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن*))) 📖اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن*))) ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا