eitaa logo
💜به رنگ ارغوان💜
976 دنبال‌کننده
217 عکس
29 ویدیو
6 فایل
♡به نام آفریننده‌ی عشق♡ نَكْتُب لِلْجَميع ليقرأ #شَخْص_وَاحِد فَقَط❤️ جهت اطلاعات بیشتر⬇️💜:) @arghavan_nameh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🍃 🌹💐 زیر درخت افرا نشسته بود. به چوب درخت خیره شد. رنگ قهوه‌ای، ساقه‌ی درخت را آراسته بود. اطرافش را نگریست. رنگ نارنجی را دوست داشت. به هنگام پاییز، بیش از قبل به جنگل می‌آمد. کلاه سرمه‌ای رنگش را به سمت آسمان پرتاب کرد. جیغ بلندی کشید و با کمک چوب خردلی‌رنگ، از جای برخاست. صدای خش‌خش برگ‌ها بلند شد. آرام‌آرام گام برداشت و با دلی سرشار از رویا، به سمت کلبه‌ی‌درختی رفت. نفسی عمیق کشید. اکسیژن خالصی وارد ریه‌هایش شد. از ریسمان بالا رفت. درب کلبه‌ را فشرد و وارد شد. جنگل همیشه در این ساعت آرامش داشت. آرامشی که هیچ کجای دنیا نصیبش نمی شد. کتاب جدیدش را در دست گرفت. بوی کاغذ کاهی مشامش را قلقلک داد. لبخندی لطیف بر لبانش نقش بست. دقایقی را در این حال شیرین، سرکرد. سپس کتاب را روی میز گذاشت و فنجان قهوه‌ را به لبانش نزدیک کرد. بوی دل‌انگیز قهوه‌، مستش کرده‌بود. فنجان قهوه که خالی شد، سرش را روی میز گذاشت. گویا کوره‌ای آتش روی چشمانش فرود آمد. چشمانش را بست و ثانیه‌ای بعد به خوابی عمیق فرو‌رفت. همیشه، کمتر از سی‌دقیقه می‌خوابید اما اینبار فرق داشت. صدای زوزه‌ی گرگ‌ها، بر گوش انسان، شلاق می‌زد. با چهره‌ای مضطرب از روی صندلی چوبی بلند شد. آب دهانش را به سختی قورت داد. پنجره‌ی چوبی کلبه را باز کرد و به بالا چشم دوخت. هلال کوچک ماه، در آسمان‌شب خودنمایی می‌کرد. ترس و دلهره به جانش افتاد. دستانش به لرزه در آمدند. آرامش درونش به وحشت تبدیل شده‌بود. جنگل را فقط در روز دوست داشت. اگر ساعت از هفت می گذشت، وحشت می‌کرد. صدای قلبش شنیده می‌شد. تصمیم گرفت داخل کلبه بماند اما با دیدن جای خالی در، از جا بلند شد. ریسمان به دست گرفت و آرام آرام پایین رفت. زوزه‌ی حیوانات وحشی به گوش می رسید. گیاهان، همچو مارهایی بزرگ، دور پاهایش می‌پیچیدند. جنگل در تاریکی فرو رفته بود. دستی را روی قلبش گذاشت. _آروم باش پسر! هیچ اتفاقی نمیفته! نفس عمیقی کشید. احساس می‌کرد شخصی گلویش را گرفته است و قصد خفه کردنش را دارد. مدام به خود گوشزد می‌کرد که اتفاقی نمی‌افتد. دستش را داخل کوله‌پشتی کرد و چراغ‌قوه‌اش را در آورد. گوشش را تیز کرد. صداهای عجیبی به گوش می‌رسید. ناگهان با صدای غرشی بلند، دستی روی قلبش گذاشت و بر زمین افتاد. ادامه دارد... @arghavan84☔️❄️ ارسال فقط با ذکر نام نویسنده💖 [آبان ۱۴۰۰]