دستیبهسینهی منِ شوریدهسر گذار
بنگرچه آتشی زتو برپاست در دلم ..!
#اللهمارزقنیحرم🌱
#امام_حسین
#اربعین
•°•°•━━━━⪻🥀⪼━━━━•°•°•
• @arman_alivrdy_313
30.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و حسین(ع) اراده کرده بود
تا "حرّ" را برای ما الگو قرار دهد...
#بادل_ببینید
#امام_حسین
•°•°•━━━━⪻🥀⪼━━━━•°•°•
• @arman_alivrdy_313
°•پشت خاکریز های عشق•°
#به_نام_خدای_مهدی . #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . . #قسمت_چهارم . توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.#قسمت_پنجم
بالاخره رسیدیم به جایی که اتوبوس ها بودن و بچه ها مشغول غذا خوردن.آقا سید بهم گفت پشت سرش برم ورسیدیم دم غذا خوری خانم ها.
.
آقا سید همونطور که سرش پایین بود صدا زدزهرا خانم؟! یه دیقه لطف میکنید؟! .
یه خانم چادری که روسریش هم باچفیه بود جلو اومدو آقا سید بهش گفت:براتون مسافر جدید آوردم.
.
بله بله..همون خانمی که جامونده بود...بفرمایین خانمم☺
.
نمیدونم چرا ولی از همین نگاه اول اززهرا بدم اومده بود.شاید به خاطر این بود که اقا سید ایشونو به اسم کوچیک صدا کرده بود و منو حتی نگاهم نمیکرد😑
.
محیط خیلی برام غریبه بود😟
.
همه دخترا چادری و من فقط با مانتو و مقنعه دانشگاه😐
.
دلم میخواست به آقا سید بگم تا خود مشهد به جای اتوبوس با شما میام به جای اینا 😊😃😃
.
بعد از شام تو ماشین نشستیم که دیدم جام جلوی اتوبوس و پیش یه دخترمحجبه ی ریزه میزست .اتوبوس که راه افتاد خوابم نمیگرفت.گوشیمو در آوردم و شروع کردم به چک کردن اینستاگرامم و خوندن پی ام هام.
.
حوصله جواب دادن به هیچ کدومو نداشتم.😐
.
دیدم دختره از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذکر میگفت.
.
با تعجب به صورتش نگاه کردم😯 که دیدم داره بهم لبخند میزنه☺ از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاکیه و ازش یکم خوشم اومد.
.
-خانمی اسمت چیه؟!
.
-کوچیک شما سمانه😊
.
-به به چه اسم قشنگی هم داری.
.
-اسم شما چیه گلم؟!
.
-بزرگ شما ریحانه😃
.
-خیلی خوشحالم ازاینکه باهات همسفرم☺
.
-اما من ناراحتم😆😑
.
-ااااا..خدا نکنه .چرا عزیزم.😕
.
-اخه چیه نه حرفی نه چیزی فقط داری تسبیح میزنی.😑مسجد نشستی مگه؟ 😐
.
-خوب عزیزم گفتم شاید میخوای راحت باشی باهات صحبتی نکردم.منو اینجوری نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها😊 😂
.
-یا خدا.عجب غلطی کردیم پس...همون تسبیحتو بزن شما 😆😆
.
-حالا چه ذکری میگفتی؟!😕
.
-داشتم الحمدلله میگفتم.
.
-همون خدایا شکرت خودمون دیگه؟!
.
-اره
.
-خوب چرا چند بار میگی؟!یه بار بگی خدا نمیشنوه؟؟😯😯
.
-چرا عزیزم.نگفته هم خدا میشنوه.اینکه چند بار میگیم برا اینه که قلبم با این ذکر خو بگیره.😊
.
-آهااان..نفهمیدم چی گفتی ولی قشنگ بود 😆😄
.
-و شروع کردیم به صحبت با هم و فهمیدم سمانه مسئول فرهنگیه بسیجه و یک سالم از من کوچیک تره ولی خیلی خوش برخوردوخوب بود.
.
نصف شبی صدای خندمون یهو خیلی بلند شد که زهرا اومد پیشمون.
.
چتونه دخترها؟! 😯خانم های دیگه خوابن...یه ذره آروم تر...😑
#ادامه_دارد
•°•°•━━━━⪻🥀⪼━━━━•°•°•
• @arman_alivrdy_313
♥️😅🌿
سرهنگعراقےگفت"
براےصدامصلواتبفرستید" 😏
برخاستمباصداےبلنددادزدم📣
" سرکرده اینهابمیردصلوات "😂😎 طوفانصلواتبرخاست 😁
"قائدالرئیسصدامحسین
عمرشهرچهکوتاهتربادصلوات" 😅
سرهنگبالبخندگفتبسیارخوباست .
همینطورصلوااتبفرستید 😜🤣
"عدنانخیراللهباآلوعیالشنابودبادصلوات "
طهیاسینزیرماشینلهشودصلوات
طوفان صلواتبودڪہراهافتاد...
درحدودیڪساعتنفرینڪردیم
وصلواتفرستادیم😐😂
#طنز_مذهبی•|😂🕊|•
•°•°•━━━━⪻🥀⪼━━━━•°•°•
• @arman_alivrdy_313
#بدونتعارف🖐🏻‼️
هشتاددرصددخترایمحجبہفضایمجازی
یہدوربینبایدحتمادستشونباشہ
باروسریگلمنگلے
نهایتکارهنریشونم
عکساز
نصفچشموچالدوستچادریشونہ:/
#بدونشرح...
•°•°•━━━━⪻🥀⪼━━━━•°•°•
• @arman_alivrdy_313
.
#درآغوشخدا
میگفت : هر وقت چیزایی رو کـه تـو زندگیتون اتفاق میفتن درك نمیکنید چشماتونو ببندید و بگید خدایـا من میدونم این خواست توئه، فقط بهم کمک کن ازش سربلند بیام بیرون
#پروفایل
#دخترونه
•°•°•━━━━⪻🥀⪼━━━━•°•°•
• @arman_alivrdy_313
30.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•••
|🎥|اربعیـن امسال چی قراره قسمتــ ما
نوکـرا باشه ..
#سدرضـا
•°•°•━━━━⪻🥀⪼━━━━•°•°•
• @arman_alivrdy_313
°•پشت خاکریز های عشق•°
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . .#قسمت_پنجم بالاخره رسیدیم به جایی که اتوبوس ها بودن و بچه ها مشغول غذ
💌
#به_نام_خدای_مهدی
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
#قسمت_ششم
.
چتونه دخترها؟! 😯خانم های دیگه خوابن...یه ذره آروم تر..😑 .
من یه چشم غره بهش زدم😒
سمانه هم سریع گفت چشم چشم حواسمون نبود😕😟
.
بعد از اینکه رفت پرسیدم:
-این زهرا خانمتون اصلا چیکاره هست؟😑
.
-ایشون مسول بسیج خواهرانه دیگه☺
.
-اااا...خوب به سلامتی😐
.
و تو دلم گفتم خوب به خاطر اینه که آقا سید به اسم صداش میکنه 😑و کم کم چشمامو بستم تا یکم بخوابم.
.
بالاخره رسیدیم مشهد💚
.
.
اسکان ما تو یه حسینیه بود که طبقه پایین ما بودیم و طبقه بالا آقایون و وقتی که رسیدیم اقای فرمانده شروع کرد به صحبت کردن برامون:
.
.
خوب عزیزان...اولین زیارت رو با هم دسته جمعی میریم و دفعه های بعد هرکی میخوادمیتونه با دوستاش مشرف بشه فقط سر ساعت شام و ناهار حاضر باشین و ادرس هم خوب یاد بگیرین..
.
برگشتم سمت سمانه و گفتم :
.
-سمانه؟!😑
.
-جانم؟!😕
.
-همین؟!😐
.
-چی همین؟!😕
.
-اینجا باید بمونیم ما؟!😒😨
.
-اره دیگه حسینیه هست دیگه 😕
.
-خسته نباشید واقعا. اخه اینم شد جا..این همه هتل 😑😑
.
-دیگه خواهر باما اومدی باید بسیجی باشی دیگه😆😆
.
-باشهه😐😐😐 .
.
.
.
زمان اولین زیارتمون رسید. دیدم سمانه با یه چادر داره به سمتم میاد:
.
-این چیه سمی؟!😯
.
-وااا.. خو چادره دیگه!
.
-خوب چیکارش کنم من؟!😯
.
-بخورش😂😂خوب باید بزاری سرت
.
-برای چی؟!مگه مانتوم چشه؟!
.
-خوب حرم میریم بدون چادر نمیشه که😐
.
-اها...خوب همونجا میزارم دیگه😞
.
-حالا یه دور بزار ببینم اصلا اندازته؟!😊
.
چادر رو گرفتم و رفتم جلوی آینه.یکم شالمم جلو آوردم وچادرمو گذاشتم و تو اینه خودمو نگاه کردم و به سمانه گفتم:
. -خودمونیما...خشگل شدم😊
.
-آره عزیزم...خیلی خانم شدی.😊
.
-مگه قبلش اقا بودم 😡😂😂ولی سمی...میگم با همین بریم😕..برای تفریحی هم بدنیست یه بار گذاشتنش.😆
.
-امان از دست تو😄بزار سرت که عادت کنی هی مثل الان نیوفته😅
.
-ولی خوب زرنگیا...چادر خوبه رو خودت برداشتی سُر سُری رو دادی به ما😄😄
.
-نه به جان تو... اصلا بیا عوض کنیم😕
.
-شوخی میکنم خوشگله..جدی نگیر..😆
.
-منم شوخی کردم😂والا..چادر خوبمو به کسی نمیدم که 😄😄
.
حاضر شدیم و به سمت بیرون رفتیم و من دوست داشتم حالا که چادر گذاشتم اقا سید منو ببینه. هیچ حس عشقی نبود و فقط دوست داشتم ببینه که منم چادر گذاشتم و فک نکنه ما بلد نیستیم...
.
ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خانمها نمیکرد 😑
.
.
#ادامه_دارد
•°•°•━━━━⪻🥀⪼━━━━•°•°•
• @arman_alivrdy_313
#خودمونی
کاشازصبحکهبیدارمیشیمدائماً
درنظرداشتهباشیمکه
تحتنظریم!🚷(:
- علامهطباطبایی
#امروزگناهنکنیمباشہ؟♥️!'
•°•°•━━━━⪻🥀⪼━━━━•°•°•
• @arman_alivrdy_313