#روایت_دیدار
🔹 امروز صبح کنار آب روان خیابان فلسطین منتظر ایستاده بودم که بروم به ملاقات «او». هوا خنک و پاییزی بود. آفتاب از لبهی پشت بام خانهی آجری آنطرف خیابان توی صورتم میزد. خیابان خلوت بود. خانمی را دیدم که پیادهرو گز کرد و رفت توی خانهاش. موهایش را بالای سرش بسته بود و روسری برداشته بود. خانهی آنخانم آنطرف خیابان بود. من هم اینطرف خیابان دم درِ خانهی «او» ایستاده بودم.
🔸 کلاغها صدا نمیکردند. گنجشکها اما خیلی میخواندند. هیچچیز با خودم نیاورده بودم. کمی پول و اندکی کاغذ و کارت بانکی. رفتم توی حیاط و به درختها نگاه کردم. به این که چه قدر هنوز استوارند.
🔹 توی سالن کنار بقیه منتظر «او» نشستم. آمد. حرفهایمان را شنید. حرفهایش را شنیدیم. رفت. همهاش روی هم شد دو ساعت. گمانش را هم نمیکردم که راهم را توی دو ساعت پیدا کنم. دیدنش دلم را آرام و قرار داد. هر چه او آرامم میکرد ملاقاتکنندگان جلوتر افسردهام میکردند. آن جلو جلوییها خیلی افسردهام میکردند. اما من کاری به آنها نداشتم. من امیدی میخواستم که جانکندنهای زندگی را معنا ببخشد.
🔸اگر بپذیرم که موفق هستم، که البته اینطور گمان نمیکنم، همیشه برایم سؤال خواهد بود که چرا از این موفقیتها خوشحال نیستم؟
فهمیدم که حاصل است که مهم است. امید است که باید زنده بماند. یک ملاقات کافیست برای تغییر. حتی به اندازهی دو ساعت.
🔹 بعد از ملاقات راهم را گرفتم و پیاده تا میدان انقلاب گز کردم. هرچه از فلسطین تا انقلاب میرفتم مأمورهای انتظامی بیشتر میشدند. توی راه به این فکر میکردم که فاصلهها کاش نبودند. کاش همهی خانههای ایران مثل خانهی آن خانم چسبیده بود به خانهی «او» تا امنِ امن باشد. نمیدانم. فقط میدانم که امید در من زنده شد. کاش شماها هم توی سر من بودید. «او» به همهتان سلام رساند؛ آقای خامنهای را میگویم.
✍ دکتر امیرمحمد دهقان | داروساز و مدالآور المپیاد
🔺 در حاشیهی دیدار نخبگان با رهبر انقلاب، ۲۷ مهرماه، حسینیه امام خمینی(ره)
🇮🇷|بسیج دانشجویی دانشگاه بقیهاللّه(عج)
🇮🇷 @bubasij_ir