eitaa logo
حوزه هنری فارس
535 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
301 ویدیو
1 فایل
محفل صمیمی هنرمندان و هنردوستان استان فارسی |• حوزه هنری خونه‌ی شماست •| ارتباط با ادمین: @chamran38 https://ble.ir/artfars http://www.artfars.ir https://eitaa.com/artfars https://instagram.com/artfars1
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت کرمان.mp3
2.62M
🏴روایت واقعه غم‌انگیز کرمان را متفاوت بشنوید! 🔻کانال ، کانالی که لحظه های پُر از حرفِ اتفاقات این روزهای کرمان را برای شما روایت می‌کند... کانال را در پیام‌رسان بله و ایتا دنبال کنید: 🔗https://ble.ir/revayat_kerman 🔗https://eitaa.com/revayat_kerman 📲 با ما همراه باشید : سایت | اینستاگرام | تلگرام | بله | روبیکا | ایتا | آپارات
🏴 ۱۵ دی 🍂از گیت آخر نمی‌توانیم رد شویم. هر چقدر برای گیت‌های قبلی شامورتی‌بازی درآوردیم، این‌جا تیرمان به سنگ خورد. دستگاه چک و خنثی گذاشته‌اند دم در و فقط به تعداد محدودی از خانواده‌های شهدا اجازه ورود می‌دهند. پُشت میله‌های گیت ایستادم و صدای بلندگوی گلزار را گوش می‌کنم. صدای خش‌داری با لهجهٔ کرمانی، یکی یکی خانواده‌های شهدا را صدا میزد: -شهید علیرضا محمدی‌پور! خانواده‌ش کجاست؟ برید تحویل بگیرید و همون‌جا بشینید. -بچه‌ها! خدا خیرتون بده. شهید رو بیارید. کمک کنید. 🥀-فقط چهار پنج نفر از نزدیکان شهید بروند برای وداع. فرد دیگه‌ای نیاد. بقیه مسیر رو خادم‌الشهداء تابوت را میارن. صدای مارش نظامی می‌پیچد و صدای مداحی بلند می‌شود: -صلی‌الله علیک یا اباعبدالله 🔊دوباره صدای بلندگوی اصلی بالا می‌رود: -لطفا سریع وداع کنید. هنوز چهل و خورده‌ای شهید دفن نشده. باید همه رو تا غروب آفتاب دفن کنیم. -تسلیت خدمت خانواده‌های شهداء. خواهش می‌کنم از خانواده‌هایی که شهیدشون رو به خاک سپردن تا محل رو ترک کنن. این خواهشش را چنان می‌کشد که از دو کیلومتری دلم برایش می‌سوزد. توی ذهنم با هر جمله‌ای که از میکروفون خارج می‌شود، فضا را مجسم می‌کنم. -شهید مادر و دختر... اسم شهدا را درست نمی‌شنوم. -نامحرم‌ها کنار برن تا محارمش باهاش وداع کنند -آقا محمد! تا حالا ۱۵تا شهید دفن شدن. شنیدن این حرفها هم دل می‌خواهد. بی‌خیال داخل رفتن می‌شوم و راهم را می‌گیرم سمت خروجی ✍ محمدحسین عظیمی 📲 با ما همراه باشید : سایت | اینستاگرام | تلگرام | بله | روبیکا | ایتا | آپارات
📌 من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود ❤️‍🩹دارند همسرش را برای اهدای عضو می‌برند. خودش خواسته‌. از قبل وکالتش را به او داده. اعضای بدن همسرش، شریک زندگی‌اش می‌رود توی بدن چند آدم دیگر. خداکند قدر این عضو جدید را بدانند. آن‌ها از بدن شهیده‌ای جدا شده‌اند. سلول‌های این عضوها، صدای فریاد آخر همسرش را در خود دارند. او زیر لب می‌خواند: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود. 🥀 (همسر شهیده فاطمه دهقان) 📝 راوی: زهره نمازیان 📲 با ما همراه باشید : سایت | اینستاگرام | تلگرام | بله | روبیکا | ایتا | آپارات