#شعر_عاشورایی
داغت نشسته بر دل فروردین،
تا ردّ پای چلچلهها برجاست
با جادهها به سمت تو میآیم
امّا هنوز فاصلهها برجاست
افطار کن سکوت مرا نمنم،
در اعتکاف روشن چشمانت
امشب که از عبور دلانگیزت،
عطر نجیب نافلهها برجاست
خاکستر جوانی تاریخم،
در دست بادهای پریشانحال
در عمق چشمهای شرربارم،
خطّ عبور قافلهها برجاست
عریانتر از خزان درختانم،
جامانده از صدای خودم حالا-
- پاییز گیج رفته، به دنبالش
در شهر برگ باطلهها برجاست
من را به دستهای زمین نسپار
وقتی به سرنوشت تو نزدیکم
وقتی که در کویر تنت روحم،
با کاروانی از گلهها برجاست
لب بستهام به حرمت حکمتها،
بگذار تا خدای خودم باشم
از بندههای یاوهسرا آیا
چیزی به غیر ولولهها برجاست؟!
#
پسلرزهای گسل به گسل خواندهست
پچپچ کنان به گوش زمین رازی
کز دیرباز بر تن این عالم
آوار خشم زلزلهها برجاست
روشن نشد ضمیر جهان با آن
خورشیدهای قائم بیتردید
بر آسمان بستهی شب اکنون
انبوه ابر مسألهها برجاست
هرچند راه ساحل عاشورا
بی کشتی نجات مهآلود است
امّا مسیر روشن و بیدار است
وقتی نشان اسکلهها برجاست
شد کربلا تمام زمین بانو!
هر روز ما به هیأت عاشوراست
تا بر گلوی صبحدم تاریخ،
تدبیر تیر حرملهها برجاست
#بهاره_سالارآبادی
تولید شده در واحد آفرینش های ادبی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه
#حوزه_هنری_کرمانشاه
#حوزه_هنری_انقلاب_اسلامی
Telegram: @artskermanshah
Eitaa: @artkermanshah
Instagram: #artkermanshah.ir
website: www.artkermanshah.ir
Email: admin@artkermanshah.ir