🏴تبیین گر مرزها: انس بن حرث کاهلی
▪️انس بن حرث کاهلی در روزگار فقر صحابه، همراه پدرش همنشین اصحاب صفه بود. از بدر و حنین هم خاطره ها داشت. اَنس کودکی حسین (علیه السلام) را در مدینه دیده بود.
▪️پیر پرهیزکار و عارف عاشورا به شوق یاری سید الشهدا (علیه السلام) شبانه از کوفه به کربلا آمد. روز عاشورا عمامه از سر برداشت و با آن کمر خویش را بست. دستمالی نیزبر پیشانی بست تا ابروان سپید بلندش را زیر آن پنهان کند. سیدالشهدا (علیه السلام) لحظه ای این منظره را نگریستند و به انس نزدیک شدند؛ سپس دستانش را فشردند و فرمودند:«خدا را سپاس که یارانی فداکار چون شما دارد!»
▪️انس اذن گرفت و راهی میدان شد. پروایش نبود و چالاک تر از جوانان شمشیر می زد و رجز می خواند :
« ما چالاک و بی امان نیزه های مرگ می بارانیم و دشمنان را از مرگ کامیاب می کنیم . آل علی شیعیان رحمان اند و آل زیاد پیروان شیطان»
▪️رجز انس تبیین مرزهاست: تفسیر رویارویی دو شیعه، دو جریان، دو فرهنگ
📗منبع: محمدرضا سنگری، آئینه داران آفتاب، ج2، ص919 تا 924.
#یاران_عاشورایی
@ahlolbait
🏴برادری در مقابل برادر: عمرو بن قرظه
▪️عمرو بن قرظه، روز ششم محرم، از کوفه به خیل عاشقان ثارالله پیوست. برادرش علی بن قرظه نیز همراه سپاه عمر سعد به کربلا آمد. دو برادر رو در روی هم قرارگرفته بودند. عمرو برادر خود را نصیحت کرد تا شاید به سید الشهدا بپیوندد اما نپذیرفت.
▪️ظهر عاشورا که امام حسین (علیه السلام) به همراه اصحاب، نماز جماعت را به جا آوردند، عمرو و گروهی دیگر در صفی پیش روی نمازگزاران بستند تا از جان امام و اصحاب پاسداری کنند. نماز که به پایان رسید. عمرو بر زمین افتاد. نیم رمقی در او باقی مانده بود. وقتی سر خود را بر زانوی امام گذاشت، آخرین توانش را به کار برد و گفت: «آیا به پیمان خویش وفا کردم ای پسر پیامبر؟» امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
«آری عمرو، تو خوب یاری بودی. تو پیش از ما به بهشت رسیدی. سلام مرا به رسول خدا برسان. به او بگو مه من نیز اندکی دیگر، به دیدارش خواهم شتافت.»
📗منبع: محمدرضا سنگری، آِینه داران آفتاب، ج2، ص 939 تا 946
#یاران_عاشورایی
@ahlolbait
🏴زخمی باران سنگ: عابس بن ابی شبیب شاکری
▪️عابس بن ابی شبیب شاکری، پیک مسلم بن عقیل بود که خبر بیعت مردم کوفه را به سید الشهدا (علیه السلام) در مکه رساند. روز عاشورا هنگامی که عازم میدان شد. به حضور امام رسید و گفت:
« در این زمین و زمان، هیچ کس نزد من محبوبتر از تو نیست. اگر گران بهاتر از خون داشتم تا تقدیم راهت کنم. دریغ نمی ورزیدم.»
▪️عابس روانۀ میدان شد و دلیرانه شمشیر از نیام کشید. یکی از کوفیان فریاد زد: «به خدا سوگند هرکس به نبرد او رود، جان بر سر این کار نهاده است!» عابس مبارز می طلبید و هیچ کس جرئت مقابله نداشت که عمر سعد فریاد زد : سنگ بارانش کنید!»
▪️زیربارش تیر و سنگ، ناگهان عابس کلاه خود از سر برافکند، زره از تن بیرون کشید و بر سپاه حمله برد. به هر سو هجوم می برد، از مقابلش می گریختند. سپاهیان از همه طرف محاصره اش کردند. با اصابت سنگ ها و تیرها خون از بدن عابس می چکید. سرانجام بدن خونین عابس بر زمین افتاد. لحظهای بعد، سر عابس، با محاسن سپید خون رنگ، در دست ها می چرخید.
📗منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص827 تا 832
#یاران_عاشورایی
@ahlolbait