هدایت شده از ࢪضوے
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
برادر پاکروان
داداش بزرگوار🌹🌹🌹
🍃♥️🍃 معدندار آزادی خواه🍃♥️🍃
سیارهای که معدن بسیار با ارزش در وجودش در حال کامل شدن بود از مادر جدا شد و از کنارش در حال عبور بود، مادر فهمیده بود که دیگر نمیتواند این سیاره سرکش را متوقف کند، گفت: حال که میخواهی از ریشهات جدا افتی، از معدنات کامل و با دقت مواظبت کن تا معدنشناس حقیقی که تو را همراه با معدنت دوست داشته باشد و بخواهد غنجه بودنت را تا آخر حفظ کند، همراه شو.
سیاره معدندار آزادیخواه در خیال خود را بسیار زیرک و خبره به حساب میآور، نیم نگاهی به مادر کرد و با ناراحتی گفت: تا کی میخواهید مرا در زندان نگه دارید. ضمنا من ناشی نیستم. در آزادی، من حق انتخاب خواهم داشت.
مادر گفت فکر میکنی همه معدن خواهان مودب ایستادهاند تا تو انتخاب کنی و او هم قبول کند.
معدندار ناشی چیزی نگفت و زد به سوی آزادی. مادر هم تا از دید پنهان شود با حسرت دنبال کرد.
معدندار سیار آرام و قرار نداشت. از این کوچه به آن کوچه، این خیابان به آن خیابان، از این پارک به آن پارک، از این شهر به آن شهر و... میرفت.
معدنیاب هوسباز وقتی دید که یک معدن سیار بیمحافظ از روبرو میآید جلویش را صد کرد. معدندار سیار مجبور شد بایستد. گفت: چه ستاره عزیزی، چه ماه مجلسی، قدمت مبارک، میزبان نمیخواهی، میخواهم مهمان قصر رویاهایم باشی.
معدندار مغرور خواست راهاش را کج کند، جوان روبرویش گفت: بیا تا در کنجی خلوت درد دل کنیم.
سیاره ساکن شد. نگاهی به او انداخت. جوان را اسب سوار رویاهایش دید. گفت: آخه.
جوان گفت: آخه نداره.
کنار هم راه میرفتند. سیاره فکری بود پر از شادی و تحقق رویاهایش بود و جوان هم در فکر غارت معدن تا نیاز امروزش بر طرف گردد.
وارد مکانی شدند معدندار سیار کاخی دید که داخلش پر از بوی عطر و ساقههای گل.
میان گفتگو جوان رویاهایش یک دفعه خیز برداشت و نیزهای بر تناش وارد کرد. معدندار سیار بیهوش شدد. وقتی مستی از سرش پرید، نگاهی به اطراف کرد مخروبهای دید پر از بوی تعفن و ساقههای خار، مثل معدناش ترک برداشته بود.
معدندار سیار که بسیار ترسیده بود خود را جمعوجور کرد تا از مخروبه خارج شود، ناگهان سرو کله معدنیاب عقدهای پیدا شد. کار از کار گذشته بود معدنیاب هوسباز شروع کرد به کندن، کلنگ را بالا میبردو پایین میآورد هر جا که دلش خواست میزد. خون از معدن جاری شد و زمینگیر گشت. او مستانه راهش را کشید و رفت.
احساس کرد از اوج قله به ته دره سقوط کرده است. جسم و روحاش دستمال شده بود. روی خانه رفتن نداشت.
معدنیابهای دم غنیمتی گاهی قامی جلو میگذاشتند، اما لذتی نصیبشان نمیشد. ول میکردند و میرفتند.
گذر گروه هوسبازان از کنار معدندار سیار، چنان بلایی بر سراش آورد که دیگر هیچ کس از کنار جسماش عبور نمیکرد.
بهلول عاقل وقتی آن معدندار سیار دید، گفت: حفر غیر مجاز از معدنی که محافظ نداشته باشد، حاصلاش چنین مخروبه میشود. محل جولان جغدها
ملا نصرالدین: جایگاه مادرم کجا و این عجوزه کجا.
گلآقا: این حسن تا آن حسن سیصد رسن.
🖌 محمد ابرهیم پاکروان (مواپا)
#حفظ_حجاب
🍃♥️🍃 ای وصی پیامبر🍃♥️🍃
تو سخنور يكتايي. بيان رسا، رك و آشكارت دلهاي سالم را بيدار، چشم هاي حقيقت جو را باز، گوش هاي شنوا را نوا ميدهد. ارزش كوتاهترين سخنت از «ملك سليمان» بيشتر است. فرشيان خوشه چين، از خرمن كلامت به عرش رسيدند و بيبهره گان چون کاه از نسيم كلامت گريزان. عالمي از خواب غفلت بيدار شد، اما مخهاي متحجران سوار بر قطار جهل دست نخورده باقي مانده و عوض شدن مسافران موجب تحول نشده.
بلندي دادي به كساني كه قارونيان، پست ميشماردند، آنهايي كه دستشان به دهان مي رسيد، حاضر نشدند خشك دستي را كنار بگذارند و دمي با خلق خدا بجوشند و خدا سزاي آنها را بطور شايسته داد.
تو چنان خود را با معيارهاي خدا تطبيق دادي كه تبديل به معيار شدي. جاذبههايت جذب كننده معروفهاي الله كه پيامبر رحمت نويد بخش آن بود. و هم دافعهات دفع كننده منكرهاي الله كه شيطان با وسوسههاي دلربا، در نظر مردم زيبا زينت داده بود. با عدالت تمام به جاي خود نشاندي حق و باطل، نيك و بد، و خير و شر را. و داد مظلومان را از بيدادگران با شجاعت ميگرفتي و عدل را در جهان گسترش ميدادي. بنازم بر ملكداري كه به «ملك دارا» به اندازه كفش پارهاش ارزش قايل نبود.
راه تو از اول تا آخر دفاع از عدالت و جذب مظلومان و عدالت دوستان، و جنگ با ظلم و دفع ظالمان و ظلم پرستان بود.
عدالت به ياري تو، تازه در جامعه اسلامي خود را نشان ميداد و مردم طعم شيرين آن را ميچشيدند و تشنهگان عدالت از شربت آن سيراب، و گرسنهگان علم از علم ناب سير ميشدند كه سرود «فزت و رب الكعبه» تو در مسجد كوفه، نشان از نزديك شدن زمان شهادت و موقع ملاقات با خدا را خبر داد.
🖌 محمد ابرهیم پاکروان (مواپا)
#علی_وصی_پیامبر
🍃♥️🍃 ای زن بزکدار: 🍃♥️🍃
وقتی خیلی گرسنهای و یک غذای خیلی خوشمزه هم گیرت میآید که میدانی صاحب غذا فعلا در آنجا نیست. آن زمان چه تصمیم میگیری؟ تصمیم و عمل تو در این لحظه نشانگر تربیت و تفکر توست، به سرو صدای شکمت گوش میدهی یا به ندای وجدانت که میفرماید: این غذا برای تو نیست، دست نگهدار.
روزهدار تمرین کرده: غدا متبوع و آب گوارا در سفره خانهاش آماده کرده، اما هنوز وقت اذان ننشده، غذای حلال خودش نمیخورد، آیا چنین فردی حاضر میشود، غذای حرام دیگران را بخورد؟ اگر دست پیش بردی و غذا را خوردی یک معنی میدهد، اگر خودداری کردی و نخوردی هم یک معنی دیگر. اگر شخصیت تو خوب ساخته شده باشد و نسبت به خودت تسلط کافی داشته باشی، در برابر هر وسوسهای (غذا که مثال خیلی کوچکی است) میتوانی مقاومت کنی؟ هدف از این مقدمه رسیدن به لذت حلال است.
عفاف باغی است بسیار زیبا که هر کس وارد آن نشده باشد، نمیتواند قدم زدن همراه با آرامش درونی را احساس و درک نماید. عفاف یعنی خویشتنداری، یعنی جلوی خودت را بگیری و کاری را که نفسات از تو میخواهد و میدانی درست نیست، انجام ندهی. شاید به نظرت بدیهی بیاید؛ اما باید ببینی در عمل چطور هستی! مهم در عمل است وقتی که تمام آموختههای زندگیات به سراغت میآیند، تصمیم عاقلانه بگیری...
عفاف و حجاب: عفاف یار جاودنه حجاب است، عفاف با حجاب کامل میگردد. عفاف با عریان بودن همخوانی ندارد. حجابداری که بیعفتی میکند، مثل دزدی که لباس علما را بر تن کرده باشد. مثل فردی هست عفاف هم دنبالش میآید. این دو کلمه در معنا هم خیلی شبیه هم هستند؛ اما تفاوتهایی هم با هم دارند. حجاب همان پوشش ظاهری است، اما عفاف یعنی حجاب درونی، یعنی فکر تو هم حجاب داشته باشد و بی در و پیکر نباشد. تازه این دو تا با هم رابطه مستقیم هم دارند. هرچقدر حجاب ظاهری فرد بیشتر باشد، عفاف بیشتری هم دارد و هرچه در تفکر به عفاف بیشتر معتقد باشد، در عمل به حجاب ظاهری هم تاثیر منثب میگذارد. حرف که میزنی، راه که میروی، نگاه که میکنی هرجا و هر زمان، عفاف همراه توست و تو را راهنمایی میکند.
تو را راهنمایی میکند که حرفهای مودبانه و درست بزنی، با متانت راه بروی، مواظب نگاهت باشی که به کجاها خیره میشود. عفاف به تو کمک میکند حجابت را بیشتر دوست داشته باشی. به تو میگوید راهی که انتخاب کردی درست است و با اطمینان قدم بردار. وقتی عفاف جزو باورهای ذهنیات شد، هیچ قدرتی نمیتواند جلوی حجاب تو را بگیرد.
🖌 محمد ابرهیم پاکروان (مواپا)
#حفظ_حجاب
#حفظ_اسلام
#حفظ_انقلاب
🍃♥️🍃 دختران و پسران سرباز 🍃♥️🍃
یک ضربالمثل قدیمی: تمام پسران سالم سربازند، و تمام دختران ناسالم سربازند. توضیح در باره ضربالمثل: سربازند دو معنی دارد. اول: یعنی پسرهایی که از نظر جسمانی سالم باشند برای خدمت به امنیت کشور بعد از 18 سالگی میروند. کسانی که این خدمت را انجام میدهند سرباز نامیده میشوند. دوم: دخترانی که از نظر روحی مشکل دارند بدون پوشش سر، در اجتماع ظاهر میشوند سرباز میگویند، یعنی سر اینگونه دختران پوشش ندارد و باز هست. در آرایههای ادبی ایهام داریم. ايهام در لغت به معناي درشك و گمان افكندن است اما در اصطلاح علم بديع، آوردن واژهاي است با حداقل دو معني مناسب كلام يكي نزديك به ذهن و ديگري دور از ذهن باشد و معمولاً مقصود معني دور آن است و گاهي نيز هر دو معني مورد نظر ميباشد. در حقیقت ضرب المقل چنین است: تمام پسران سالم و دختران ناسالم سربازند. سربازند دو معنی دارد، یکی نزدیک ذهن که همان به معنی خدمت کردن است. دوم معنی دور از ذهن که به معنی بیرون بودن موی سر دختران میباشد.
🖌 محمد ابرهیم پاکروان (مواپا)
#حفظ_حجاب
#حفظ_اسلام
#حفظ_انقلاب
هدایت شده از علی. علی
سلام ودرود خدا وند متعال بر پسر های غیرتمند
و
دختران چادری و محجبه و باعفت و با ایمان
🍃♥️🍃 زیور ذاتی زن 🍃♥️🍃
در ضیافتی عقاید زینب ظهوری، زن ضیاالدین مظلومی را شنیدم که ذیلا به اطلاع شما عزیزان میرسانم. زینب بسیار تیز هوش، زیرک و زیباست. به زیورآلات ظاهری علاقه ندارد و زیور واقعی را زیارت آزادفردان و یاری رساندن به مستعضفان مظلوم میداند. و این رفتار را نزدیک به رفتار ائمه طاهرین و زیستن به روش آنها میداند. معتقد است: پوشش اندام سفارش ذات ازلی و حضرت زهراست. آنان ضیاگسترند. به رهروانشان هنر زیبا زیستن میآموزند. زیبا زیستنی که با ضمیر آدمیت انسانها سازگار است.
🖌 محمد ابرهیم پاکروان (مواپا)
#حفظ_حجاب
#حفظ_اسلام
#حفظ_انقلاب