🌹مراداخل تابوت یکی ازشهدا بگذارید...
📣یکی دنبال جنازه می دوید. تا تابوت شهید گمنام را بگیرد. پرسیدم: برای چه می خواهی؟... گفت: مادرم گفته تابوت شهید گمنام را به خانه بیاور. پرسیدم: برای چه می خواهی ببری؟ جواب داد: مادر من 95 سالش است و فوق تخصص قرنیه چشم می باشد وبه من گفت، دنبال این شهیدان گمنام برو، و زمانی که شهیدی را دفن کردند تابوتش را برایم بیاور زیرا ما ارامنه رسم داریم, که ما را با تابوت در قبر می گذارند. مادرم گفت: اگر می شود جنازه مرا داخل تابوت یکی از شهدا بگذارید...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه👈 راوی: حاج حسین یکتا
🌼داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه ای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقی ها اجازه عبور نمی دادند. با تلاش بسیار وپس از مدتها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آنروز تلخ ترین روز دوران تفحص من بود. ۴۶ شهداى غواص آنجا بودند، دست و پا و چشم های همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه می دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی ها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند. پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آنها ۴۶ شهید گمنام بودند. در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛ انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدتهای طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره می خورد به سراغ این دست می آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد.
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصرکاوه
راوى: شهید تفحص, علی محمودوند
https://eitaa.com/asaysh
4_5947522500769355122.pdf
حجم:
40.48M
فایل pdf کتاب #شهیدعبدالحسین_برونسی
تالیف #ناصرکاوه
به مناسبت فرارسیدن سالگرد شهادت فرمانده تیپ جوادالائمه، سردار سرافراز سپاه اسلام، شهیدعبدالحسین برونسی
لطفا ضمن مطالعه با باز نشر آن در شبکه های اجتماعی، در ثواب این #جهادتبیین
با ما شریک باشید.
♥️در معبر جلوی همان سنگر کالیبر، از ناحیه شکم مجروح شد و روده هایش بیرون ریخت. فکر کردیم رفته عقب... سر کالیبر که قاتل بچه ها شده بود و از بس شلیک کرده بود مثل آهن گداخته به خوبی در تاریکی شب می درخشید، به سمت آسمان رفت و دیگر کاری با ما نداشت. بچه هایی که هنوز سالم مانده بودند و پشت پیکرهای مطهر شهدا پناه گرفته بودند، منتظر چنین لحظه ای بودند و با فریاد الله اکبرروی خاکریز عراقی ها رفتند و کار را تمام کردند. پیش روی بچه ها به سمت عقبه دشمن... همه دوست داشتند دلیلش را بدانند که چرا سر کالیبر به یک باره به سمت آسمان رفت... شهید اکبر جزی با همان وضعیت جسمی ، مثل یک شیر به سمت سنگر کالیبر حمله کرد. خود را به لوله ی گداخته شده ی تیربار رساند و با دست، سر آن قسمت را به آسمان هدایت کرد. شدت حرارت لوله کالیبر، به قدری زیاد بود که دست اکبر را مثل یک تکه ذغال کرده بود. اما دست دیگر اکبر، روده شکمش را گرفته بود و در همان حال، زیر سنگر کالیبر به شهادت رسید!... علی اکبر جزی، با شکمی دریده و دستی خالی، هم مسیر عبور بچه ها از خاکریز عراق را باز کرده بود، هم مسیر عبور خودش از خاکریز نفسش را....
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه