خواهشا از درِ این خانه بلندم نکنید
مگر این کاسه ما حق کسی را خورده..؟!
#شرحدل #محمدجوادپرچمی
Γ📲🍃••
#پروفایل | #خام
حاجقاسمقلبم♥️!'
تمـٰآمشھرراگشتمکـھپیدایتکنماما..
نـھخودبودینـھچشمـےکـھ . . .
شودهمتآیچشمانت(:
#روایتدلتنگی✋🏼...
@aseman_del | مرواریدهای خاکیོ
از سینه یاعلی میجوشه.mp3
3.24M
! ..
#مولودیطوری🖇
از سینه یا علی میجوشه میجوشه 👏😻💛
دوزخ با یا علی خاموشه✨
#حاجمهدیرسولی
#عیدغدیر
🌱| @aseman_del
مُـرواریدهایخاکـــی🕊
!🌿(:
در کولہ بارم چیزی ندارم
غیر از دلی مستِ شوقِ شهادت🕊♥️'
-شوقپرواز-
❗️وقتی امیرکبیر #واکسن را وارد ایران کرد
🔹سال ۱۲۶۴ قمری نخستین برنامه دولت ایران برای واكسن زدن به فرمان امیركبیر آغاز شد. در آن برنامه كودكان و نوجوانان ایرانی را آبله كوبی می كردند؛ اما چند روز پس از آغاز آبله كوبی به امیركبیر خبر دادند كه مردم نمی خواهند واكسن بزنند؛ چون چند تن از دعانویس ها و فالگیرها در شهر شایعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان می شود.
هنگامی كه خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته اند، امیر بی درنگ فرمان داد هر كسی كه حاضر نشود آبله بكوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می كرد كه با این فرمان همه مردم آبله می كوبند. شماری كه پول كافی داشتند پنج تومان را پرداختند و از آبله كوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می شدند یا از شهر بیرون می رفتند.روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند كه در همه شهر تهران و روستاهای پیرامون آن تنها ۳۳۰ نفر آبله كوبیده اند.
در همان روز پاره دوزی را كه فرزندش از بیماری آبله مرده بود به نزد او آوردند. امیر به جسد كودک نگریست و آنگاه گفت: ما كه برای نجات بچه هایتان آبله كوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبیم، جن زده میشود. امیر فریاد كشید: وای از جهل و نادانی. حال گذشته از این كه فرزندت را از دست داده ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور كنید كه هیچ ندارم. امیركبیر دست در جیب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمیگردد. این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر بقالی را آوردند كه فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیركبیر دیگر نتوانست تحمل كند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن كرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد.
او در كمتر زمانی امیركبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند كه دو كودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب! من تصور می كردم كه میرزا احمدخان، پسر امیر مرده است كه او این چنین های های می گرید. سپس به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن آن هم به این گونه برای دو بچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست؛ آنچنان كه میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک هایش را پاک كرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی كه ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نكوبیده اند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. تمام ایرانی ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می گریم كه چرا این مردم باید اینقدر جاهل باشند كه در اثر نكوبیدن آبله بمیرند.
📚منبع: حکیمی، محمود. داستانهایی از زندگی امیرکبیر. دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سی و هفتم، 1384
#یڪجرعہشعر
آن کہ عمرے میدویدم در پۍ او سو بہ سو..
ناگهانش یافتم با دل نشستہ رو بہ رو!🌿(:
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
[ ۵ روز تا غدیر 💚 ]
- سند زده دل من را خدا به نام علے ؛
#غدیریام
#حاجمهدیرسولی
•[ @aseman_del ]•