🔴 #حماسه_متفاوت| سنگ تمام گذاشتید
🔻سال ۵۷ گفتند:
🔹 خیالتان راحت ؛ بگذارید خمینی در #زمستان بیاید. هوا سرد است و مردم به استقبالش نخواهند آمد ؛ اما همه به استقبال او آمدند و زمستان شد بهار انقلاب!
🔻 ۴۲ سال گذشت...
🌼 #سرد بود آمدند
🌼 #باران آمد آمدند
🌼 #برف آمد آمدند
🌼 #جنگ شد آمدند
🌼 #فتنه بود آمدند
🌼 #تهدید کردند بیشتر آمدند
🌼 #تحریم کردند بیشتر آمدند
🌸 و امسال #کرونا آمد باز هم آمدند و دوباره حماسه ای بی نظیر از جنسی متفاوت خلق کردند؛ حماسه ای مردمی و آتش به اختیار که دوباره دشمن و حتی مسئولین را هم غافلگیر کرد! ؛ گرچه در این تجربه جدید همچنان شاهد سردرگمی مسئولین و متولیان امر بودیم ولی درود خدا بر این ملت که سنگ تمام گذاشتند..
🔹 این حضور یعنی انقلاب و جشن انقلاب ما مردمی است
🔹 این یعنی تکرار خطای محاسباتی احمق های درجه یک و پادوهای داخلی
🔹 این یعنی شکست کرونای تحریف
🔹این یعنی نمایش شعور انقلابی؛ غرورملی؛ وحدت ، ولایتمداری و عشق به اسلام و انقلاب و ایران
🔹 این یعنی ملت با انقلاب و شاخص ها عقد اخوت بسته اند نه با اشخاص و احزاب
🔹 این یعنی ملت پای انقلاب و آرمان امامین انقلاب و خون حاج قاسم عزیز ایستاده اند و سوء تدبیرها را به پای انقلاب نمی نویسند!
🔹 این یعنی باید قدر این ملت را دانست. خدمت به این مردم وظیفه و افتخار است
🔹این یعنی همان سخن امام روح الله که فرمود: من با جرات مدعی هستم كه ملت ايران و توده ميليونی آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله(ص) و كوفه و عراق در عهد اميرالمومنين و حسين بن علی(س) می باشند
🖌 #محمدصادق_سلطانزاده_بشرویه
خدایا..
به آسمونت نگاه کردم
خبری نبود
هیچکس نبود
نه ماه..نه ستارهها...
فقط یه سیاهی دیدم
یه سیاهی مطلق...
به زمین نگاه کردم
آدما هم نبودن
رفیقا نبودن
آدم خوبا نبودن
حتی آدم بدا هم نبودن...
گفتم برم سراغ خودم
سراغ دلم
برم پیش برادرمـ
باهاش حرف بزنم..دردودل کنم
اما خودم نبودم
جای خالی خودم از همه بیشتر اذیتم کرد...
جای خالی خودم از همه بیشتر عذابم داد...
اما نمیدونم
شاید شهید حججی هم منو دوست نداره
شاید اونم صدای منو نشنوه
نشستم
تو همون تاریکی مطلق
تو همون تنهایۍ
تو همون بیچارگی و آوارگی...
نگاه کردم دیدم نه
گفتم هی بنده خدا
تو واقعا تنهایی..
تو حتی خودتم دیگه خودتو نداری..
چیکار کردی با خودت؟!
به نور شمعهایی که ذره ذره آب میشدن
نگاه میکردم..
اشکام مثل بارون فرش رو خیس کرده بودن..
نفسم گرفته بود
شمعها که دیگه مثل من
حالی برای سوختن نداشتن
رو به خاموشی بودن..
زیر چفیه هقهق میزدم
دلتنگ راهیان نور💔
خدایا..
میشه نگاهم کنی..
خستم
توان ندارم
تحمل ندارم..
خدایا میشه بغلم کنی!!!