از اعمال آخر ماه شعبان طلب حلالیت است. به یمن قدوم ماه رحمت الهی،مارو حلال کنید...
از لحاظ روحى نياز دارم اون پسربچهای باشم
که وسطِ نماز به سردار سليمانۍ گل داد...
🌱 @aseman_del
#صرفاجهتاطلاع🌱
اولینانتقامایرانازاسرائیل؛
رایدادن
بهیهآدمانقلابیدرانتخاباتپیشرواست !!
#انتخابات✌️🏻
ماهشعباݩورجب
قطره اشڪی شد و رفت
خانهابريستخدايارمضاݩراچهڪنم؟
#بحقاباعبداللهالحسیݩالهیالعفو😭
« اللهمّربّشهررمضان »
اولبرایِڪسانےدعاڪنید،
ڪہبہشمابدیڪردهاند! (:
#جهتِࢪشد🌱
#استادمجتبیتهرانی
#حلولماهمهمانیخدامبارڪ🌱
روی کاغذ بنویسید ↯
حسد ، بخل ، بدخواهی ، تنبلی ، بدبینی و ...
ماه رمضان فرصتی است کھ
یکی یکی این بیماری ها را از بین ببریم
#حضرتآقا🌱'
﷽
⛔️شبهه
6⃣بصیرت آن است که میمون به فضا پرتاب کنی ولی پرچسب فارسی صفحه کلید کامپیوتر را هم از چین وارد کنی و برای صدور کار هویت ایرانیان به بیگانگان وابسته باشی."
❇️پاسخ
🔺اولا که ایران قطعات کامپیوتری مختلف از جمله صفحه کلید با برندهای معتبری مثل فراسو یا تسکو تولید میکند و شرکتهای متعددی هم برچسبهای فارسی صفحه کلید تولید میکنند که یکی از این برندها ونسونی است و جالب این که با یک جستجوی ساده در اینترنت میتوان به اطلاعات زیادی درباره این تولید کنندگان و محصولاتشان همینطور تولیدکنندگان ایرانی معتبر لوازم دیجیتال و خانگی و صنعتی و... دست یافت ولی به نظر میرسد اعتراف به این تواناییها با هدفی که سازندگان شبهه از قبل تعیین کرده اند سازگار نیست و به همین دلیل به راحتی از کنارشان با فریب و دروغ و انکار عبور میکنند.‼️
🔺ثانیا اگرچه ایران واردکننده کارت خام مورد نیاز برای کارتهای هوشمندملی است اما آیا باید پیشرفتهای دیگر را تعطیل کرد و به ساخت کارت هوشمند پرداخت یا این که پیشرفتهای دیگر را باید قدردانست و در سایر موارد هم به تکنولوژیهای لازم دست یافت؟!❓
📌این چه رسمی است که پیشرفتهای کشور در صنایع مختلف روز مثل هسته ای، نانو، ژنتیک، پزشکی، موشکی، هواوفضا و... را نادیده میگیرند و مثلا ضعف در تولید یک محصول را بردست میگیرند و علم میکنند؟! آیا این ناشی از واقع بینی است یا تلاش برای تحقیر ملی؟! 👈ضمنا پس از تحریم کارت خام هوشمند، سخنگوی سازمان ثبت احوال از راهاندازی 2 خط تولید کارتهای هوشمند ملی در داخل کشور گفته و در ۲۵ آذرماه هم از پیش تولید و تست نهایی محصول خبر داده است.
🔺ثالثاً نگاه اقتصادی مقام معظم رهبری که سیاستهای کلی آن هم تدوین و تصویب و ابلاغ شده است، اقتصاد مقاومتی است تا با این روش با حمایت از تولید، مایحتاج کشور ساخته شود ولی تقصیر رهبر معظم انقلاب چیست که مسئولان کشور با نگاههای غیرمنطبق با این نگاه و به صرف توجه به سودآوری و مزیت نسبی، کشور را درباره اقلامی مثل کارت خام هوشمند وابسته میکنند چون فکر میکنند میتوانند راحت آن را خریداری کنند؟! آیا حتی آنجایی که مسئولان یا متولیان امر از سیاستهای کلی نظام و رهبری تبعیت نمیکنند هم باید رهبری را مسئول دانست؟!⁉️ این قضاوتها اگر ناشی از غرض و مرض نباشد قطعا ناشی از عدم منطق و انصاف و سواد لازم است.
✍ سیاوش آقاجانی
#پاسخ_به_شبهات
•🌸•
«از آمیرزا جواد آقـا ملکۍ تبریزے
پرسیدند ڪه ↓
چرا بعضیا از ماه مبارڪ رمضان
خسته میشن و
دوستدارن زودتـر عیدفطر بشه ؟
ایشـون فرمودند ↓
چون اونها ماه رجبـــ رو مفت
از دست دادن»
@aseman_del |📿
مُـرواریدهایخاکـــی🕊
دعای روز اول ماه مبارڪ✨ #باهمبخونیم
بسم الله الرحمن الرحیم اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَهِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. ترجمه:خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى و قیام و عبادتم در آن قیام شب زنده داران و بیدارم فرما در آن از خواب بى خبران و ببخش به من گناهم را در این روز اى معبود جهانیان و در گذر از من اى بخشنده گناهکاران.
🇮🇷🌸
🍀
💠 #اینفوگرافیک
✅ موضوع: شاخصهای نامزد اصلح برای ریاست جمهوری
🍃🌻🍃
🌺 امام خمینی رحمةالله عليه: همه مسئول سرنوشت کشور و اسلام می باشند؛ چه در نسل حاضر و چه در نسلهای آینده.
#روشنگری
#ایران_قوی
#ثامن
#انتخابات۱۴۰۰
#مشارکت_حداکثری
••
ماه رمضٖان شـد، می و میخانه بـر افتاد
عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد
| روحاللهخمینی |
#رمضانبندگی🌙
@aseman_del
4.pdf
512K
🇮🇷🌸
🍀
💠 #یادداشت
✅ موضوع: اختیارات و قدرت ریاست جمهوری در ایران
🍃🌻🍃
🌀رییس جمهور کسی است که با وجود همه اختیارات از قدرت فراوانی برخوردار است.
❇️ پس از مقام رهبري رييس جمهور عاليترين مقام رسمي كشور است.
#روشنگری
#ایران_قوی
#ثامن
#مشارکت_حداکثری
لبریز کن فضاۍ استجابت را از
دعاۍ خیر برای حال این روزهاۍ زمین . . .🌱'
•🌸•
«أَسْتَغْفِرُ اللَّہَ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ
لا شَرِیڬ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ»
" بہ نامِ نامۍ تو آغاز میکنیم
سرڪشیدنِ جام #استغفار را...
تا قلبمان تطهیر شود از هر رنگ سیاهی ڪہ بدستـــ خویش بر دیواهاش ڪشیدهایم !
تا شاید این ماه رمضان
ظرف قلب ما نیز براۍ پُر شدن از تـو
جا داشتہ باشد ...
#دلبـرجان
#خداۍخوبمن
∞| @aseman_del
تو هستۍ ، معبود و سفرهاۍ بھ وسعت نگاه مهربان حضرت دوست در وعدهگاه سحر و استجابت دعا هنگام افطار...'!
#پیامبراکرمـﷺ
•
رمضان . . .🌙؛
ماهـےاستـكھابتدایشرحمتـاست
ومیانھاشمغفرت؛
وپایانشآزادۍازآتشجھنم🌿'!
#بحارالنوار
گل های کتاب فارسیمان
خشک شد
شعرهای کودکیمان
زیر آوار ماند
خانم معلم اجازه
امروز همه غائبیم...
#جلالحاجیزاده
|.🙃.| @aseman_del
مُـرواریدهایخاکـــی🕊
📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_صد_ویازده: 15 سال دیگه نمی دونستم چی بگم معلوم بود از همه چیز خبر نداره
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_صد_ودوازدهم: ترس از جوانی
توی تاریکی نشسته بودم روی مبل و غرق فکر ...
نمی دونستم باید چه کار کنم ...
اصلا چه کاری از دستم برمیاد ...
واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه ...
نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون ...
عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن
بود ...
توی تاریکی پذیرایی من رو دید ...
ـ چرا نخوابیدی؟
ـ خوابم نمی بره
اومد طرفم
ـ چرا چیزی بهم نگفتی؟
چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم و سرم رو انداختم پایین ...
ـ ببخشید
و ساکت شدم
ـ سوال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم
ـ از دستم عصبانی هستی؟ می دونم حق انتخابت رو ازت گرفتم اما اگه می گفتم
همه چیز خراب می شد ...
مطمئن بودم می موندی و یه عمر با این حس زندگی می
کردی که بهت خیانت شده ...
زجر می کشیدی ...
روی بابا هم بهت باز می شد ...
حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه ...
هر آدمی کم یا زیاد ایرادهای خودش رو داره، اگه من رو بزاریم کنار شاید خوب نبود ولی زندگی بدی
هم نبود؛ بود؟
و سکوت فضا رو پر کرد
ـ از دست تو عصبانی نیستم از دست خودم عصبانیم، از اینکه که نفهمیدم کی
اینقدر بزرگ شدی ...
نمی دونستم چی بگم از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم ...
ـ اینکه نمی خواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود، اما همه اش همین نبود ...
ترسیدم غیرتت با جوانیت گره بخوره ... جوانیت غلبه کنه، توی روی پدرت بایستی ...
و حرمتش رو بشکنی بالا بری، پایین بیای پدرته ...
این دعوا بین ماست، همون
طور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم امیدوار بودم این بار
هم بشه مثل قبل درستش کرد که نشد ...
مادرم که رفت من هنوز روی مبل نشسته بودم ...
#ادامهدارد...
🥀 @aseman_del
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_صد_وسیزدهم: قبیله مغول
حس فرزند بزرگ بودن و حمایت از خانواده بعد از تموم شدن ساعت درسی نگذاشت برای کلاس های فوق برنامه و تست مدرسه بمونم و سریع برگشتم
حدود
سه و نیم، چهار بود که رسیدم خونه چند بار زنگ در رو زدم اما خبری از باز شدن در نبود...
خیلی تعجب کردم مطمئن
بودم خونه خالی نیست از زیر در نگاه کردم ، ماشین بابا توی حیاط بود ...
ـ نه مثل اینکه جدی جدی یه خبری هست ...
سریع کیفم رو از بالای در پرت کردم توی حیاط و از در رفتم بالا
رفتم سمت
ساختمون صدای داد و بیداد و دعوا تا وسط حیاط می رسید ...
مامان با دیدن من وسط حال جا خورد انگار اصلا متوجه صدای زنگ نشده بودن ...
از روی نگاه مادرم، پدرم متوجه پشت سرش شد و با غیض چرخید سمت من تا
چشمش بهم افتاد گر گرفتگی و خشمش چند برابر شد...
ـ مرتیکه واسه من زبون در آوردی؟حالا دیگه پای تلفن برای عمه ات زبون درازی
می کنی؟
و محکم خوابوند توی گوشم
حالم خراب شده بود اما نه از سیلی خوردن ، از دیدن
مادرم توی اون شرایط
صورت و چشم هام گر گرفته بود ...
و پدرم بی وقفه سرم فریاد
می زد ...
با رفتن پدر سر و صدا هم تموم شد ...
مادرم آشفته و بی حال ...
الهام و سعید هم بی سر و صدا توی اتاق شون و این تازه اولش بود، لشگر کشی ها شون شروع شد، مثل قبیله مغول به خونه حمله ور می شدن ...
مادرم
رو دوره می کردن و از گفتن هیچ حرفی هم ابایی نداشتن ...
خورد شدنش رو می دیدم اما اجازه نمی داد توی هیچ چیزی دخالت کنم یا حتی به
کسی خبر بدم ...
ـ این حرف ها به تو ربطی نداره مهران، تو امسال فقط درست رو بخون ...
اما دیگه نمی تونستم توی مدرسه یا کتابخونه تمام فکرم توی خونه بود و توی
خونه هم تقریبا روز آرومی وجود نداشت به حدی حال و روزم بهم پیچیده بود که اصلا نمی فهمیدم زمان به چه شکل می گذشت ...
فایده نداشت تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به دایی، دایی تنها کسی بود که می
تونست جلوی مادرم رو بگیره ...
مادرم برای دفاع از ما سپر شده بود و این چیزی بود
که من طاقت دیدنش رو نداشتم ...
#ادامهدارد...
🥀 @aseman_del
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_صد_وچهاردهم: کنکور
حدود ساعت 8 شب بود که صدای زنگ، بلند شد و جمله ی
"دایی محمد اومد"
فضای پر از تشنج رو به سکوت تبدیل کرد ...
سکوتی که هر لحظه در شرف انفجار
بود
دایی محمد هیبت خاصی داشت هیبتی که همیشه نفس پدرم رو می گرفت
با همون هیبت و نگاهی که ازش آتش می بارید از در اومد تو ...
پدرم از جا بلند شد اما قبل از اینکه کلمه ای دهانش خارج بشه ، سیلی محکمی از دایی خورد ...
ـ صبح روز مراسم عقدکنون تون بهت گفتم ازت خوشم نمیاد و وای به حالت اشک
از چشم خواهرم بریزه ...
عمه سهیلا با حالت خاصی از جاش بلند شد و با عصبانیت به داییم نگاه کرد ...
ـ به به حاج آقا عوض اینکه واسه اصلاح زندگی قدم جلو بزارید ، توی خونه برادرم
روش دست بلند می کنید. بعد هم می خواید از خونه خودش بندازیدش بیرون؟
وقاحت هم حدی داره
دایی زیرچشمی نگاهی بهش کرد ...
ـ مرد دو زنه رو میگن خونه این زنش خونه اون زنش دیگه نمیگن خونه خودش
خونه اش رو به اسم زن هاش می شناسن ...
حالا هم بره اون خونه ای که انتخابش اونجاست
اصلاح رو هم همون قدر که توی این مدت، شما اصلاح و آباد کردید بسه
اصلاحی رو هم که شما بکنید عروس یا کور میشه یا کچل ...
عمه در حالی که غر غر می کرد از در بیرون رفت پدر هم پشت سرش غر غر
کردن، صفت مشترک همه شون بود و مادرم زیر چشمی به من نگاه می کرد ...
ـ اونطوری بهش نگاه نکن، به جای مهران تو باید به من زنگ می زدی ...
از اون شب، دیگه هیچ کدوم مزاحم آرامش ظاهری ما نشدن و خونه نسبت به قبل
آرامش بیشتری پیدا کرد ...
آرامشی که با شروع فرآیند دادگاه، چندان طول نکشید ...
مادر به شدت درگیر شده بود و پدرم که با گرفتن یه وکیل حرفه ای و کار کشته سعی در ضایع کردن تمام حقوق مادرم داشت ...
مادر دیگه وقت، قدرت و حوصله ای برای رسیدگی به سعید و الهام سیزده، چهارده
ساله رو نداشت ...
و این حداقل کاری بود که از دستم برمی اومد ...
زمانی که همه بچه ها فقط درس می خوندن من، بیشتر کارهای خونه از گردگیری
و جارو کردن تا خرید و حتی پختن غذاهای ساده تر رو انجام می دادم ...
الهام هم
با وجود سنش گاهی کمک می کرد ...
هر چند، مادرم سعی می کرد جو خونه آرام باشه اما همه مون فشار عصبی شدیدی
رو تحمل می کردیم و من در چنین شرایطی بود که کنکور دادم ...
#ادامهدارد...
🥀 @aseman_del