4⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
شهید مدافع حرم محمد بلباسی
🔹محمد بلباسی متولد ۱۳۵۸ از شهرستان #قائمشهر بود که در روز ۱۷ اردیبهشت ۹۵ در #خان_طومان سوریه طی محاصره گروهکهای تکفیری به شهادت رسید🕊؛ از این شهید ۴ فرزند به یادگار مانده که فرزند چهارم او شش ماه #بعد از شهادتش🌷 به دنیا آمد
🔹این شهید قائمشهری مسئول اردویی #سپاه کربلای مازندران بود و در ایام مختلف سال، در مناطق محروم کشور🇮🇷 به #اردوهای_جهادی میرفت و در خدمت رسانی به مردم مناطق کمبرخوردار🏚 شرکت میکرد.
🔹محسن بهاری #رزمنده مدافع حرم مازندرانی که درحماسه خان طومان حضور داشت، نحوه #شهادت شهید بلباسی را اینگونه روایت میکند:
👈شهید کابلی با اصابت خمپاره💥 به #شهادت رسید.
🔹 #شهیدبلباسی که در مناطق عملیاتی راهیان نور همیشه با او بود، رفت که شهید کابلی را بیاورد، شهید بریری🕊 هم برای کمک به بلباسی رفت تا در میان تیر و ترکش تنها نباشد🚫.
🔹وقتی پیکر کابلی⚰ را روی ماشین 🚐گذاشتند، با #قناسه هر دو را از پشت زدند😭. #عکسهای شهید بلباسی را اگر ببینید صاف دراز کشیده و پشت سرش #خون جاری شد.
🔹اینها واقعا مردانه ایستادند✊. من خط به خط عقب میآمدم و #شاهد این قضایا بودم
🔹محبوبه بلباسی #همسر شهید محمد بلباسی حدود یک سال بعد از شهادت🌷 همسر خود در #سوریه میگوید: اگر باز هم به فروردین ماه ۹۵ برگردیم باز هم خودم کیف سفرش💼 را میبندم و باز هم خودم از زیر قرآن📖 عبور میدهم تا به این راه برود، زیرا راهی که رفت #فقط_برای_خدا بود.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمد_بلباسی🌷
@asganshadt
سرنوشت برخی آدم هاخیلی عجیب است.بعضی افرادچگونه انتخاب می شوند؟آن هاتمام پیش بینی دیگران راتغییرمی دهند.گویی باخداوند،درخلوت وتنهایی حرف هایی زده اندکه خداآن هارا برمی گزیند.خداوندتمام محاسبات اهل دنیارا تغییرمی دهدوآن هارابهشت رضوان خوددداخل می کند.
سیدمحمدداستان ماچنین حکایتی دارد.اوازبرادران افغان مابود که سال ۱۳۷۶متولدشدوشانزده سال بعددرسال ۱۳۹۲درشهردمشق فدایی عمه ی سادات گردیدواکنون درجوارعمه ی دیگرخود درشهرقم ناظراعمال ماست.دوستش میگفت : اواخرتابستان بودچندماهی بودکه به خاطرمقدسات شیعه ودفاع ازحریم حضرت زینب(س)به فکررفتن به سوریه بود.
دنبال محل ثبت نام بودولی کسی راهنمایی اش نمیکرد.سن وسالش کم بودوهمه مخالفت می کردند.تااینکه مکان ثبت نام راپیداکرد.
قبل ازثبت نام تصادف کوچکی کردکه منجربه شکستن استخوان پایش شد. برای همین چندماهی خانه نشین شد،گاهی سرکارمی رفت،گاهی کارهای روزمره اش را انجام می دادو....بعدازمحرم بازبه سرش فکررفتن به سوریه افتاد.پدرش ناراضی بودولی باکلی اصراربالاخره راضی شد.توی پادگان مریض شد.گفتندبایدبرگردی،ولی حتی مریضی نتوانست جلوی راهش رابگیرد.بافرمانده صحبت کرد.باآن شرایط ماندوکارهای نظامی رابه خوبی فراگرفت. چندهفته مریض بود،باتب وسرگیجه وسرماخوردگی دست وپنجه نرم کرد،امامسئولیت هایش رادرست انجام داد،حتی باآن حالت مریضی که داشت!انگارواقعاانتخاب شده بود،بالاخره بعداز روزهاخوب شد،همه ازاوراضی بودند.هیچکس نارضایتی ازاو نداشت.وقتی اعزام شدوجلوی ضریح حضرت زینب (س)قرارگرفت،حالاتش بابقیه فرق داشت.اوباسختی به اینجارسیده بود.همه رفتندوضوگرفتندونمازخواندندودعاکردندوگریه کردندوتبرک گرفتندو....ولی اوهنوزپای ضریح ایستاده بود!چه می گفت؟!کسی نمی داند.هرچه بود،بین خودش وحضرت زینب(س)وخدای خودش بود.
شب آخرسرنمازمناجات می کرد،حال خوشی پیداکرده بود.گویی خدابودکه درمقابلش قرارداشت وسید،خیلی آهسته نجوامی کرد.
کارهمیشه اش بود.ولی این بارطول کشید.ساعت ها....
روزبعدساعت حدود۴صبح وحوالی روشن شدن هوابود.خبرحمله ی داعش اعلام شد.نیروهایی که درنزدیکی محورحمله بودندجلوی یورش دشمن راگرفتند.حمله ی آن هابادفاع جانانه ی رزمندگان فاطمیون دفع شد.
بعدفرماندهان پشت بی سیم خبردادندکه این حمله بادادن سه زخمی ویک شهیددفع شد.وآن شهیدکسی نبودجزشهیدشانزده ساله ی فاطمیون،" سیدمحمدحسینی"این همه اتفاق برایش افتادتابه آن شب برسد.عقب افتادن اعزامش ،مریض شدن وبرنگشتن وکلی گرفتاری که درنهایت،آن شب به خط رسیدوانتخاب شد.یادم افتادروایتی می گوید:درآخرالزمان خوبان امت پیامبر(ص)باشهادت گلچین می شوند.
روحمان بایادش شاد.
@asganshadt