eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
612 دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
116 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
تا اینجارو داشتھ باشید اعضا جانمون فردا از عمود 200 بگیم...🖐🏿
‌‹ چیـزی‌بـھ‌اربعین‌تو‌آقـانمانده‌اسـت ای‌خاک‌برسرم‌لیاقت‌وصلت‌نداشتم‌ › @asganshadt
❀↲بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ↳❀ به وقت رمان📢
❤️ اما من دنبال چیزی غیر از این میگردم: یعنی اجازه نمیده من یه بار خاک باباموببینم؟ این انصافه؟ اصلا بابا چرا فوت کرد؟ مریضیش چی بود؟ -وقتی بزرگتر شدی خودت میتونی بری، اما الان وقتش نیست. نمیگی؟ مگه اخه من حق ندارم بدونم بابام کی بوده، چکاره بوده؟ چرا هیچی ازش ... چکار کرده که هروقت یادش میافتی بهم میریزی؟ شانه هایم را میگیرد و سرم را از روی پایش برمیدارد، نگاهم نمیکند. -به موقعش میفهمی، دوست ندارم دربارش حرف بزنم! -اخه کی؟ من که بچه نیستم! بلند میشود و درحالی که به طرف در میرود میگوید: بازم فکر کن درباره تصمیمت، بابات میگفت اگه بخوای بری حوزه به فکر یه حجره ام باش برای خودت! نمیفهمم کی رفت؛ فقط میدانم با این حرف پدر، رسما آواره شده ام! بالاخره بهانه ای که میخواست را پیدا کرد! هرچه به ذهنم فشار میاورم نمیتوانم بفهمم دور و برم چه میگذرد، مجهول بودن موقعیتم بر ترسم افزوده، اطرافم پر است از ساختمانهای نیمه ویران، صدای رگبار تیراندازی و انفجار، بوی دود و خون و باروت و هرم آفتاب و گرما و تشنگی امانم را بریده، اینجا کجاست که سردرآوردم؟ در معرکه کدام جنگ گیر افتاده ام؟ صدا از گلویم خارج نمیشود؛ صدای غرش انفجارها انقدر بلند است که دستم راروی گوشهایم میفشارم و با چشمان کم سویم دور و بر را در جست و جوی پناهگاه یا فریادرسی میکاوم. پاهایم سست میشود و برزمین گرم زانو میزنم؛ روی خاکهایی که با گلوله و خمپاره شخم خورده اند. دستان بی جانم را ستون میکنم که صورتم زمین نخورد، بازهم چشمانم را در اطراف میچرخانم، همه جا تار شده؛ آخرین رمق هایم تحلیل میرود و سرم به زمین نزدیک میشود که ناگهان، با دیدن شبح انسانی جان میگیرم. صدا ازگلویم خارج نمیشود که کمک بخواهم؛ او به طرفم میآید و من امیدوارانه نگاهش میکنم. میرسد بالای سرم، جان میگیرم؛ چهره اش واضح تر شده، پیرمردیست قدبلند چهارشانه؛ با لباس سبز سپاه، سربند یا ابالفضل العباس به سرش بسته و لبخندمیزند، از چشمانش مهربانی میبارد، خستگی و تشنگی یادم میرود؛ این پیرمردنورانی به قدیس میماند تا رزمنده؛ و مگر نه اینکه رزمندگان ما کم از قدیس نداشته اند؟ آرام میپرسم: شما کی هستین؟ کنارم زانو میزند: تشنه ای دخترم؟ بی آنکه منتظر جوابم شود قمقمه اش را به لبانم نزدیک میکند: بیا دخترم، همین الان از فرات برداشتم، حالتو خوب میکنه. فرات؟ مگر اینجا کجاست؟ آب را یک نفس مینوشم، خنکایش آرامش را در رگهایم جاری میکند؛ پیرمرد درحالی که با محبت نگاهم میکند میگوید: بگو یا حسین (ع)دخترم! زیر لب یا حسین میگویم و میپرسم: شما کی هستین؟ بازهم به سوالم توجه نمیکند و میگوید: پاشو بابا! بیا بریم برسونمت! بابا! چه لفظ آرامش بخشی! تابحال کسی اینطور خطابم نکرده، چقدر این مرد آشناست! حتما او را جایی دیده ام، پاهایم نیروی تازه میگیرد؛ بلند میشود و میگوید: پاشو باباجون ✍ :فاطمہ_شکیبا(فرات) ↩️ .... •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @asganshadt •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
❤️ میایستم و کمر راست میکنم: اینجا کجاست؟ چه خبره اینجا؟ -نترس حوراء! بیا بریم، من میرسونمت! شما اسم منو از کجا میدونید؟ چرا نمیگید اینجا کجاست و چه خبره؟ شما کی هستید؟ عمیق نگاهم میکند و با صدایی حزین میگوید: اینجا کربلاست باباجان! -کربلا؟ -آره! مگه همین الان آب فرات رو نخوردی؟ -فرات؟ خود فرات کجاست؟ حرم کجاست؟ اینجا فقط یه شهر جنگ زده است! لبخند میزند: نشنیدی کل ارض کربلا؟ -لااقل بگید کی هستید؟ بازهم با تبسم جوابم را میدهد؛ آرامش و مهربانی پدرانه اش از ترسم میکاهد وباعث میشود آرام پشت سرش راه بروم؛ به خیابانی میرسیم و پیرمرد میایستد و من هم به دنبالش متوقف میشوم. با دست به کمی جلوتر اشاره میکند: از اینجا به بعد رو باید با اونا بری، برو دخترم، نترس بابا. رد انگشت اشاره اش را میگیرم و میرسم به دو رزمنده که پشت به ما درخیابان راه میروند؛ برای اینکه صدایم در صدای تیراندازی و انفجار گم نشود، بلند فریاد میزنم: اونا کی اند؟ من نمیشناسمشون! -میشناسی باباجون، میشناسی؛ برو حوراء! -من، من میترسم. -نترس بابا، من همیشه هواتو دارم. -شما کی هستید؟ -برو دخترم! انگار کسی به سمت آن رزمنده ها هلم میدهد، پیرمرد عقب میرود و میگوید: برو دخترم، برو حوراء! دست تکان میدهد و میخندد؛ دیگر صدایی از گلویم خارج نمیشود و با صدای بی صدایی، سوالاتم را فریاد میزنم وایسید! شما کی هستین؟ منو از کجا میشناسین؟ با رفتنش همه جا دوباره تار میشود. برمیگردم طرف آن دو رزمنده، دارند دور میشوند؛ انگار همه رمق و توانی که با دیدن پیرمرد گرفته بودم، با رفتنش جای خود را به ناتوانی میدهد، تقلا میکنم برای کمک خواهی، صدای زوزه هواپیمایی جنگی و انفجارهای پیاپی قلب من را هم چون دیوار صوتی میشکافد . با آخرین فریاد، انگار کسی تکانم میدهد. سکوت را صدای نرم اذان میشکند که از بلندگوهای پارک پخش میشود؛ مسجد نزدیکمان نیست و صدای بلندگوی پارک هم انقدر ضعیف است که سخت شنیده میشود، این ساعت هم ساکت ساکت است؛ کم پیش می آید مهمانی های شبانه همسایه ها تا این موقع طول بکشد. کمی طول میکشد تا به کمک صدای اذان خودم را پیدا کنم؛ خیس عرق شده ام، به سختی مینشینم، صدای غرش هواپیما دوباره درسرم میپیچد و باعث میشود کف دستم را روی گوشهایم فشار دهم. ناخودآگاه میزنم زیرگریه. نهیبی از جنس صدای پیرمرد مهربان زمزمه میکند: قوی باش حوراء! اشکهایم را پاک میکنم و وضو میگیرم، باید بعد از نماز چمدانم را ببندم و به فکر جایی برای اقامت باشم. پدر همیشه بخاطر مادر سعی میکرد خود را دلسوز من نشان بدهد، اما من هیچوقت مهربانی اش را حس نکردم، بلکه رفتارشان بیشتر با من شبیه یک مزاحم بود، حالا هم پدر بهانه ای پیدا کرده برای اینکه به من بفهماند تا همینجا هم لطف کرده ام که نگهت داشته ام! باید به قول پدر "حجره ای" برای خودم دست و پا کنم! دوست ندارم به فامیل رو بزنم؛ از صبح تا الان به چندجا سرزده ام؛ اما هنوز گزینه مناسبی پیدا نکرده ام؛ خوابگاه ها هم قبول نمیکنند، چون ساکن اصفهانم... ✍ :(فرات) ↩️ .... •┈┈••☆•♥️☆••┈┈• @asganshadt •┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
♥️★♦️★♥️ 🌸وقت است و دلــم💕پیش تـ★ـــو 🍃سـرگـردان است..! ای نفست...شرح من... 🌷 🌙 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
اَسَّلامُ عَلَیکِ یاسَیَّدَتَّنا رُقَّیه بِنتَّ الحُسَینِ الشَّهیدِ
هر درد بی دوا را درمان کند رقیه لطف و کرم به عالم احسان کند رقیه گر دردمند و مسکین بر درگهش بیافتد بر خوان رحمت خویش مهمان کند رقیه دست گره گشایش مشکل گشای دهر است هر مشگلی که باشد آسان کند رقیه
بناداریم باپهن کردن سفره ای مجازی به نام بانو🌱 به ایشون توسل کنیم و از ایشون به خوایم به حرمت اشک های ریخته توی کربلا این قلب های مضطرمون 💔 رو که در هول و ولا با این بیماری منحوس هست صبر بده و آرامش عطا کنه🤲
1632087724.mp3
14.81M
مداحی جانسوز حاج مهدی رسولی این پا و این پا نکن بابا.......
خانم جان ما که جز شما کسی نداریم رهایمان نکن و قرار دل بی قرارمان باش😔