♡
#رمان_دلارامِ_من ❤️
#قسمت_سی_ونهم
پوزخندش کمی نگرانم میکند؛
دوباره رو به پنجره میکند و میگوید: بهش بگو فراموش کنه، دو روز دیگه بخاطر شیمی درمانی همه موهام میریزه...
ابروهام میریزه...
من از الان خودمو مرده حساب میکنم.
-کی گفته هرکی سرطان بگیره میمیره؟ عمر دست خداست!
پوزخندش کج تر میشود:
هه! خدا! خدا تا الان کجا بود؟
اصلت چکار به من داره؟
من تنها چیزی که از خدا میدونم اینه که دائم بلده امتحان بگیره و من و امثال من که گناهکاریمو عذاب کنه!
الانم لایدخدا گفته دوستی یکتا و نیما حرام است که تو اومدی اینجا این حرفا رو میزنی!
دلم برایش میسوزد، او هنوز سنی ندارد که اینطور خودش را از خدا دور
میبیند؛
مشکل ما همین بوده که در مدارس بجای خدا داری، خدا دانی یادمان داده اند
و نوجوانهای مان خدا را نزدیکتر از رگ گردن نمیشناسند.
لبخند میزنم:
کی گفته خدا انقدر بداخلاق و نچسبه؟
عاقل اندر سفیه نگاهم میکند.
ادامه میدهم:
خدا بنده هاییش که بیشتر دوست
داره رو امتحان میکنه که ببینه اونام دوسش دارن یا نه؟
حرفم را قطع میکند:
ولی من که دوسش داشتم!
لازم نبود اینطوری بشه تا ثابت
بشه به خدا!
میدونم... اما اولا همه میتونن بگن خدا رو دوست دارن، اما امتحان که میشن،
سختیا اصل وجود آدم پیدا میشه،
بعدهم ما بیشتر میدونیم یا خدا؟
تو مطمئن باش خدا بد تو رو نمیخواد؛ اگه هنوز زندهای، یعنی خدا دوست داره و میخواد بهت فرصتای جدید بده، شاید همین بیماری ام راه پیشرفت باشه.
سر تکان میدهد:
تو دلت خوشه... میدونی حالا حالا ها زنده ای...
برای همین انقدر راحت حرف میزنی!
بلند میشوم و پیشانیش را میبوسم:
نه! هیچکس نمیدونه چقدر زنده میمونه، به حرفام فکر کن!
میخواهم خارج شوم که میگوید: میشه شماره تو داشته باشم؟
لبخند پیروزمندانه ای بر لبانم مینشیند:
با کمال میل!
و شماره ام را روی کاغذی مینویسم. دوباره میگوید: بازم بهم سر بزن.
-چشم! حتما! یا علی!
زیر لب میگوید: فعلا
کفگیر را برمیدارد تا برنج بکشد در بشقابش، اما دستش را میگیرم:
اول بگو نیما چی میگفت؟
نگاه مظلومانه ای میکند و میگوید:
باشه همشو میگم برات... بذار بعد شام.
ابرو بالامی اندازم:
نچ! شما مردا سیر که شدین همهچی یادتون میره!
اول بگو بعد شام بخور.
با چشم به دستش که در هوا مانده اشاره میکند:
اینجوری؟ بذار حداقل عین آدم
بشینم بگم برات!
عمه که خنده اش گرفته، کفگیر را از دست حامد درمیآورد و برایم غذا
میکشد،
لب و لوچە حامد آویزان میشود:
پس من؟
عمه با آرامش میگوید: اول جواب خواهرتو بده بعد!
تسلیم میشود: خوب دستمو ول کن تا بگم!
دستش را رها میکنم: خب، میشنوم؟
خودم مشغول خوردن میشوم.
خیلی احساسی با قضیه برخورد کرده؛ خیلی بچه اس هنوز برای این لیلی و مجنون بازیا،
از خدا و زمین و زمانم شاکیه، باید یکم فکر کنه ببینه اصلا عشق داره یا
هوس؟
اما اگه واقعا یکتا رو دوست داره، خب باهم نامزد کنن و عین آدم برن سر
خونه زندگیشون!
شانه بالا میدهم:
ولی اینجور ازدواجا عاقبت بخیر نمیشنا! چون از گذشته همدیگه خبر دارن و سخت به هم اعتماد میکنن.
با سر تایید میکند:
اونکه آره، اگه واقعا یه زندگی سالم بخوان باید هردوشون سعی
کنن اصلاح بشن.
و در بشقابش غذا میکشد؛ میخواهد قاشق اول را بردارد که اینبار عمه دستش را میگیرد:
وایسا منم کارت دارم!
حامد مینالد: جــانم؟ دیگه امری مونده؟
و قاشق را به بشقاب برمیگرداند و منتظر حرف عمه میشود.
عمه با لبخند ملیحی میگوید:
قرار گذاشتم فرداشب بریم خونه آقای خالقی!
حامد چشم تنگ میکند: آقای خالقی؟ میشناسمش؟
لبخند عمه پررنگ تر میشود: شاید بشناسی... دوست آقا رحیمه!
✍ #نویسنده:#فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🎥
••| اَحمَق |•• ((:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری به مناسبت شهادت امام حسن عسکری (ع)
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
#تلنـگــــــــــر
♦️استاد🎓 در حال صحبت بود و میگفت:
«بچهها چه موقع از انسان، چیزی #کم میشود⁉️»
♦️یکی گفت: «وقتی مثلاً #رژیم بگیرد🌭 وزنش کم میشود.»
♦️دیگری گفت: «وقتی مثلاً #پولش💰 را گم کند» آن دیگری گفت: «وقتی ...»
♦️و استاد گفت:
«آیا فقط در مادیات است که از انسان چیزی کم میشود⁉️» بچهها ساکت ماندند و به فکر💭 فرو رفتند.
♦️استاد: «مثلاً آیا اگر رفتاری ناشایست⭕️ و خلاف اجتماعی از ما سربزند #آبرویمان کم نمیشود؟ اگر یکی از رازهای مهم خود را با #نااهل مطرح نماییم چیزی از ما کم نمیشود⁉️ ✘اگر دروغ بگوییم؛ ✘اگر حسادت و کبر بورزیم؛ ✘فخر فروشی کنیم؛ ✘خودستایی کنیم؛ اگر .. .
♦️آیا به نظر شما در این حالات چیزی از انسان #کم_نمیشود⁉️» زمزمهای عمومی شکل گرفت و تقریباً همهی بچهها با کلام یا علامت سر به نشانهی تایید✔️ با استاد همراه شدند و اینجا بود که #استاد گفت:
♦️«عزیزان! آن دخترخانمی که با #ظاهری_بد و با #حجابی ناقص🚫 در خیابان ظاهر میشود و خود را در معرض نگاههای مسموم و هوسآلود😈 قرار میدهد نیز در حال #کمشدن است
💢کمشدنِ وقار و سنگینی،
💢کمشدن عفت و پاکدامنی
♨️و از همه مهمتر، کمشدن اعتبار در نزد #حضرت_حقتعالی و ... .
👈پس چرا گاه میگوییم:
♨️«مگه با #نگاه مردم چه چیزی از ما کم میشود⁉️».
💥یادمان باشد:
« #کم_شدن» فقط کاسته شدن از وزن یا ثروتِ انسان نیست❌ .
◾️🍃🌱↷
『 @modarese_novin 』🏴
نمازتسَردنَشِہبَندِهخوبِخُدا💙
تماسدریافتےازآخدا...😌📲
#حَۍعَلَۍالبَندِگۍ🕊
#نمازاولوقت🌱
☆ #تلنگر
انسانیت ملاک پیچیده ای ندارد!
همینکه درمیان مردم زندگی کنیم ،
ولی هیچگاه به کسی ؛
زخم زبان نزنیم
دروغ نگوییم
کلک نزنیم
دلی را نشکنیم
سوء استفاده نکنیم
و حقی را ناحق نکنیم!!
یعنی انسانیم...😊