🌹🕊🌹🕊🌹
#زندگی_به_سبک_شهدا😍
راوی همسر شهید مدافع حرم حسن غفاری👇
مدتی بود حسن مثل همیشه نبود 😕
بیشتر وقت ها تو خودش بود 😞
فهمیده بودم دلش هوایی شده 💕
تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم
گفت : از بی بی زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن مطمئن میشم راضی ان به رفتن من .😍 ازش پرسیدم چی خواستی؟ 🤔
گفت : یه پسر کاکل زری .👶 اگه بدونم یه پسر دارم که میشه مرد خونت ، دیگه خیالم از شما راحت میشه .😌 وقتی رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره. قلبم ریخت .💔 تموم طول مسیر تا خونه رو گریه کردم😢
چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه 😔
وقتی رسیدم خونه : پرسید بچه چیه ؟
نگاهش کردم و گفتم :😢 دیدارمون به قیامت😣
#شادی _ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌹| @asganshadt
🌹🕊
🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای شهید ابراهیم هادی
۵روز قبل از شهادت ایشان🌷
#شادی روح همه ی شهدا صلوات😔
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3191013389Cbefb30f800
🌺توصیهای شاد از شهید عبدالله میثمی🙂
#متن_خاطره :
هیچوقت عبدالله رو بیلبخند نمی دیدی. به دیگران هم میگفت: از صبح که بیدار میشین، به همه لبخند بزنین، تا هم دلشون رو شاد کنین و هم براتون حسنه بنویسن...
وقتی به دنیا اومد ، پدربزرگش به قرآن تفأل زد و این آیه اومد: قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً . برا همین اسمش رو گذاشتند عبدالله. وقتی هم شهید شد، سخنرانِ مراسم تشییع (که روحانی بود ) میگفت: مانده بودم چطور سخنرانی رو شروعکنم. تفألی به قرآن زدم و این آیه آمد: قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَالْکِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً ...
📌خاطرهای از زندگی روحانی شهید عبدالله میثمی
📚منبع: ماهنامه امتداد شماره ۱۴ / پایگاه اینترنتی نوید شاهد
#شهیدمیثمی #شادی
@asganshadt
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#یاجوادالائمه
برخیز ای #جوان سر خود بر زمین مَکِشْ
تو زخم دیده ای پَـــرِ خود بر زمین مَکِشْ
ای #مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پـهلـــو شبیه مـادرِ خــود بر زمین مَکِشْ
بر تار گیسُـوانِ تو جـای لب #رضـاست
این گیسوی مطهر خود بر زمین مَکِشْ
اسبابِ رقص و #شادی زنها شدی چرا؟!
صورتبه پیشِهمسر خود بر زمین مَکِشْ
اینان ز دست و پا زدنت کِیْفْ می کنند
طاقت بیار و پیکر خود بر زمین مَکِشْ
برروی نازنینْ لبِ تو #خاکوخون نشست
پس آیـههای کـوثـــرِ خود بر زمین مَکِشْ
شکر خدا که نیست تماشا کند #رضـا
گوید دودیدهی ترِ خود بر زمین مَکِشْ
در #کــربــلا پدر به پســر التمــاس کرد
برخیز ای جوان سَرِ خود بر زمین مَکِشْ
بس کن #حسین آبرویِ خویش را مَبَر
زانــو کنار #اکبــر خود بر زمین مَکِشْ
#یاعلیاکبرامامرضا
@asganshadt
19.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید مدافع حرم
❌فیلمی واقعی و مستند از شهادت یک رزمنده و راویانی که همه به شهادت رسیده اند:
اسامی شهیدان
🌹سعید علیزاده ( کمیل)،
🌹نوید صفری،
🌹رضا عادلی،
🌹عارف کایدخورده،
🌹 حبیب رحیمی منش
🌹 #شادی ارواح طیبه همه #شهدا بخوانیم #فاتحه مع الصلوات 🌹
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
@asganshadt