eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
620 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
شهدا🌷 رفتند همچون قاصدکی در دست نسیمیـ🍃 رو به بهشت🌸!... اما #شهید فقط آن پرستوی🕊 کوچیده نیست🚫...
🔔🔔 💢 یعنی شاهد یعنی آنکه به مقام شهادت🌷 رسیده است... یعنی شاهد و گواه ... 💢وقتی می گوییم شهید ناخودآگاه یاد پیشانی شکسته ای💔 می افتیم که رد از لابه لای سربندی خونی به روی گونه اش آمده بود... 💢یاد شب بیداری ها و های در خلوت در دل شب 🌙... همان نیمه شب هایی که همه ما خوابیده ایم😴!... 💢شهید یعنی آنکه می فهمد و...  رموز عشقبازی💞 با خدا و رسم بازیچه گرفتن این دنیا🌎 را دریافته است!... 💢یعنی آنکس که دریافته در مسیر دنیا پایش👣 را روی کدامین سنگ چین جاده بگذارد تا ... کسی که دلبستگی هایش💞 به این دنیا، از جنس چسبیدن های انگیز ما نیست🚫!... 💢آنکه راز سینه سوخته شقایق🌸 را فهمید و شقایق وار زندگی کرد!... ! 💢شهید یعنی آنکه عروس دنیا👰 نتواند با همه دلفریبی هایش🚫، او را پایبند دنیا کند و او را پای سفره ماندن، بنشاند... 💢یعنی کسی که و حیات، خواب و بیداری و همه مفاهیم را طور دیگری درک💥 می کند و می بیند👀! ... ⚡️اما.. 💢هنوز جسمشان هست و ... کسانی که چشمانشان با خواب😴 بیگانه شده؛ مثل همان شب های !... 💢کسانی که رنج را عشقبازی❤️ با معشوق می دانند و سرفه های خشک و نفس گیرشان😪، کاسه کاسه عفونت خارج شده از زخم بسترشان،را معنا می کنند!... کسانی که شهید می شوند🕊!... 💢و ما در دست گردباد🌪 این روزگار و عصر سرعت... در دست مرداب غفلت های و لذت های شهوتناک🔞 بی پایان!لابه لای مشغله ها و دویدن ها ... در خود گم شده ایم😔...! 💢و یادمان نمی افتد؛ نوشته سردار شهیدان اهل قلم، را که نوشت: پندار ما این است که شهدا🌷 رفته اند و ما مانده ایم! ⚡️اما حقیقت آن است که زمان⌛️، ما را با خود برده است و مانده اند!... 💢گاهی تعداد اندکی از آدم ها هم بدون جنگ و جهاد ظاهری💫، شهید می شوند🕊؛ یعنی گواه الهی... یعنی چشم بیدار و !... ♨️خدایا! !... 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
#شهیدقدیرسرلک نماز اول وقت روترک نمی کرد، حتی روز #عقد همه دنبالش بودن که رفته بود #مسجد بیشتر دنبال امربه معروف جوانان بودو به بسیج و #هیئت تشویقشون میکرد، وهرسال خونه ش رو #دراختیار هیئت میگذاشت 🍃🌹🍃🌹 @asganshadt
🕊♥️ با یڪ بله بخت و رخـتش شد فرداے آمدو وقت خرید شد عیدغدیر گرفتندو ماه بعد داماد در سوریه شد 📎تازه عروسی که برای وداع با داماد یک ماهه اش با لباس سفید حاضر شد💔 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇 http://eitaa.com/joinchat/3191013389Cbefb30f800
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
💠روحیه خوب و پرنشاطی داشت یکبار دیدم در حرم #حضرت_رقیه(س) برای زائرین چایی☕️ میریزد 💠رفتم کنارش👥 هم
3⃣5⃣2⃣1⃣ 🌷 شهید مدافع حرم حامد جوانی ولادت: ۱۳۶۹/۰۸/۲۶ تبریز مجروح: ۱۳۹۴/۰۲/۲۳ لاذقیه💔 شهادت: ۱۳۹۴/۰۴/۰۴ 🌷 🔰حامد جوانی یکی از جوان ترین شهدای مدافع حرم است که در روز ۲۳ اردیبهشت ۹۴📆 در منطقه سوریه مجــ💔ـروح شد. بر اثر شدت جراحات حدود ۴۳ روز در و بیمارستان بقیه الله تهران بستری و در حالت بود که سرانجام ۴ تیر ماه ۹۴ به قافله شهدا پیوست🕊🌷   🔰یکی از روز‌های پاییـ🍁ـز ۹۳، خوشحال و خندان به خانه آمد و با ذوق و شوق خاصی گفت: یک خبر خوب دارم😍. همه سرا پا گوش شدیم تا حامد دلیل آن‌همه را بگوید. حامد گفت: یادتان هست که من همیشه می‌گفتم‌ که ای کاش ۱۴۰۰ سال پیش به دنیا آمده بودم👶 تا در رکاب حضرت (ع) بجنگم و از خاندانش دفاع کنم⁉️ حالا این فرصت برایم پیش آمده تا به بروم و از خواهر حضرت اباعبدالله(ع) دفاع کنم👊 🔰پس از اولین اعزام🚌 پسرم به منطقه و بازگشتش در ، وی مدام از حال هوای منطقه و شرایط سخت جنگ💥 در سوریه تعریف می‌کرد و می‌گفت: «من در آن‌جا به عینیت می‌بینم که چگونه هواپیما‌های✈️ آمریکایی به بمباران داعشی‌هایی👹 که در محاصره نیرو‌های جبهه مقاومت بودند برای آن‌ها با چتر، و مهمات و مواد غذایی🍱 می‌رسانند و به جای داعشی‌ها نیرو‌های و مردمی را بمباران می‌کنند تا راه فراری برای داعشی‌ها باز کنند 🔰با وجود تعیین زمان در روز اول فروردین، حامد به من گفت که «بابا من اکنون شرایط ازدواج ندارم❌ من در این و خانواده ایشان هیچ‌گونه ایرادی نمی‌بینم، هر ایرادی هست از من است. من نمی‌خواهم نام کسی در شناسنامه‌ام📖 ثبت شود و بعدا از آن‌ها شرمسار شوم😔 چرا که اگر این‌بار خدا بخواهد و من عازم شوم مدت زیادی زنده نخواهم بود🚫 🔰از همرزمان حامد شنیدم که در منطقه یک روستای شیعه نشین در محاصره تکفیری‌ها😈 بود و آن‌قدر اوضاع وخیمی داشت که حتی های سوری برای آزادی آن پیش‌قدم نمی‌شدند❌ اما با تخصصی که در مورد مسائل توپ‌خانه💣 و موشکی داشت، با برنامه‌ریزی‌ها و دقیق👌 توپخانه‌ای و دیده‌بانی، ضربه‌های مهلکی💥 بر داعشی‌ها وارد آورده و چنان در دل آن‌ها ایجاد کرده بود که برای نقشه‌هایی کشیده بودند. 🔰ضربات مهلک حامد جوانی به پیکره داعش بحدی بود که بسیاری از تکفیری‌ها از دست او شده بودند و زمانی‌ که با موشک «تاو» مورد هدف🎯 قرار می‌گیرد، از چهار زاویه فیلم‌برداری🎥 می‌شود و تا ماهها این فیلم سر فصل خبر سایت‌ها و شبکه‌های ماهواره‌‌ای بود. 🌷 @asganshadt
✍️ 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 💠 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
🕊 🔖فرازهایی از وصیت نامه شهید تازه داماد : 💠هرزمانی که به امام حسین (ع) سلام می دادم می گفتم که شما که حضرت حُر را پذیرفتی زمانی که به سوی شما آمد و گفت من را بپذیر و شما هم او را پذیرفتی و حُر شهید شد و به شهدای کربلا پیوست و من را هم بپذیر امام حسین (ع) و مثل حُر شهیدم کن انشاا... . 💠برادران و خواهران گرامی اگر ما الان در جبهه سوریه و عراق بر علیه تکفیریها و داعش نجنگیم فردا باید در ایران با آنها مبارزه کنیم. 💠زمانی که در هشت سال دفاع مقدس برادرانی بودندکه از با ارزش ترین چیزشان یعنی جانشان گذشتندتا ما در آرامش باشیم.امروز هم وظیفه منِ پاسدار و امثال من هست که راه شهدا را ادامه دهیم تا آیندگان در آرامش باشند 💠خواهران عزیز و گرامی شما با رعایت حجاب می توانید مقداری زیاد از گناه را در جامعه بردارید. حجاب محدودیت نیست بلکه مصونیت از گناه میباشد. 💠از پول حقوقم ده درصد آن را هر ماه کمک به هیأت های عزاداری امام حسین و ایمه اطهار کنید؛ ده درصد دیگر حقوقم را کمک به کمیته امداد برای تهیه جهاز برای عروس و داماد ها کنید هر ماه. @asganshadt